English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
feed table صفحهعلوفه
Other Matches
He banged the table with his fist . He thumped the table . با مشت کوبیدن روی میز
feed سوراخهای دندانه دار پانچ شده در امتداد لبه کاغذ
feed وسیلهای که ایستگاههای مختلف را وارد کامپیوتر میکند
feed روش وارد کردن کاغذ به چاپگر. دندانه چرخ چاپگر به دندانه سوراخهای لبه کاغذ متصل میشود
feed وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
feed مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر
feed وسیلهای که کاغذ و نور را وارد ماشین میکند مثل چاپگر یا دستگاه فتوکپی
feed وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر
to be off ones feed افتادن
to be off ones feed ازخوراک
to be out at feed درچرابودن
to feed off پرواری کردن
to feed off چاق کردن
feed چرخ نوار که روی ماشین نصب میشود
feed کاررساندن
feed خوراک
feed خوردن
feed خوراک علوفه
feed پروردن چراندن
feed خورد
feed خوراندن تغذیه کردن
feed جلو بردن
feed علیق
feed خوراک دادن
feed پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
feed درون گذاشت
feed تغذیه گردن
feed خوراندن
feed تغذیه کردن
feed tank مخزن اب
cross feed خورد متقابل
cross feed تغذیه عرضی
feed stock مواد اولیه که جهت تولید به کارخانه وارد میشود
cutler feed تغذیه کاتلر
feed stock مواد اولیه
feed roller غلتک پیش بر
feed reel حلقه خوراننده
feed pump پمپ تغذیه
breast-feed شیر پستان دادن
chicken feed <idiom> یه لقمه بخور ونمیر ،پول بسیارکم
breast-feed با پستان شیردادن
force-feed به زور خوراندن
force-feed به زور به خورد کسی دادن
force-feed واخوراندن
feed water اب رسیده به دیگ بخار ناو
feed track شیار پیشبری
feed tank مخزن سوخت
spoon-feed <idiom> ساده کردن چیزی برای کسی
feed someone a line <idiom> فریب دادن
feed pump پمپ سوخت رسانی
feed back فیدبک
feed pin سوزنتغذیه
feed lever اهرم دندانهچرخ
feed dog دندهزیرین
feed belt نوار خوراک دهنده
feed back بازخورد
face down feed خورد رو به پایین
face up feed خورد رو به بالا
feed back بازخور
feed back بکارگیری اطلاعات حاصله
feed tube مجرایعبورغذا
jackpot feed لولهتغذیهمحتوایپول
feed heater دستگاه صرفه جویی درحرارت
bottle-feed بچهایکهشیرخشکرابهشیرمادرشترجیحمیدهد
feed pitch گام پیش بری
feed pipe لوله تغذیه
feed back اخذ اطلاعات ومقایسه ان با استاندارد
feed belt نوارتغذیه فشنگ نوار مهمات
feed mechanism مکانیزم تغذیه
feed hopper ناودان پیش بری
feed holes سوراخهای پیشبر
feed hole سوراخ پیش بر
feed door دری که ازان سوخت درکوره میریزند
main feed تغذیه اصلی
magazine feed تغذیه مخزن
to feed ones eyes چشم چرانی کردن
line feed گذرخط
line feed تغذیه خط
line feed تعویض سطر
line feed تعویض خط
to feed oneself غذاخوردن
make up feed اب مصرفی دیگ بخار ناو
paper feed خورش کاغذی
stall feed پرواری کردن
pin feed خورد سنجاقی
spoon feed باقاشق غذا دادن
spoon-feed باقاشق غذا دادن
stall feed در طویله برای پروار شدن نگهداشتن
pin feed تغذیه ممتد کاغذ
pin feed قرقرهای
parallel feed خورد موازی
tractor feed روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
tractor feed تغذیه کاغذ پیوسته
chicken feed مبلغ ناچیز
sprocket feed محل نگهداری کاغذ که چاپگر کاغذ را باچرخ دندانه دار در سوراخهای مقدار لبه هر کاغذ می چرخاند
friction feed مکانیزم چاپگر که در آن کاغذ با قرار دادن آن بین دوچرخ حرکت میکند
form feed تغذیه کاغذ
friction feed تغذیه کاغذ توسط گیر دادن یک ورقه کاغذ میان دو غلطک تغذیه کاغذ تک
form feed خورش ورقه
chicken feed غذای جوجه
card feed خورد کارت
support [nourish, feed] خوراک دادن
oil feed pipe لولهتغذیهروغن
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
axial feed method روش تغذیه محوری
power feed cable کابل برق رسانی
support [nourish, feed] تغذیه کردن
tractor feed printer چاپگر تغذیه شده تراکتوری
support [nourish, feed] غذا دادن
force feed oiler روغندان فشاری
paper feed channel کانالتغذیهکاغذ
paper feed key کلیدتغذیهکاغذ
tractor feed mechanism مکانیسم تغذیه تراکتوری
line feed character دخشه تعویض پذیر
power feed cable کابل تغذیه برق
sight feed lubricator روغندان
dial feed press پرس میزی گردان
petrol feed pump پمپ تغذیه بنزین
dial feed press پرس رولور
form feed character کاراکتر تغذیه فرم
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
force feed circulation oiling روغنکاری گردشی تحت فشار
the f. of a table باید
the f. of a table بطوریکه
look up table جدول مراجعهای
get table دست یافتنی
table look up مراجعه به جدول
table look up جستجوی جدول
get table بدست اوردنی
table معوق گذاردن
table طرح کردن
table جدول
table سفره
Could we have a table outside? آیا ممکن است میز ما بیرون باشد؟
table خوان
table مطرح کردن
table به جدولی انتقال دادن
table کوهمیز
table لوح جدول
table لیست
table لیست داده ها در ستون و سط ر صفحه چاپ شده یا صفحه نمایش
table در فهرست نوشتن
table میز
table فهرست
table از دستور خارج کردن
table روی میز گذاشتن
under the table <idiom> زیرمیزی
two way table جدول دو سویی
table استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
table میزبازی
table saw تابلونمایشگر
table لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
table به صورت جدول دراوردن
inner table میزداخلی
table مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند
table لیست تمام رویدادها و وضعیتهای ممکن که می توانند رخ دهند.
table لیست تولید شده توسط کامپایلر یا سیستم محل اندازه و نوع متغییرها , توابع و ماکروها در یک برنامه
table ساختاری که نحوه اتصال رکوردها و داده ها را به صورت رابط ه بین سط رها و ستونهای جدول نشان میدهد
table تو گذاردن
tier table میز کوچک
time table جدول زمانی ورود و عزیمت
tide table نمودار جزر ومد یاکشند
tide table جدول کشند
tide table جگول جزر و مد
time table جدول زمانی
time table جدول زمان بندی
table d'hote خوراک رسمی و روزانه مهمانخانه
table talk صحبتهای خصوصی و غیررسمی در سر میز غذا مفاوضه
table spoonful قاشق سوپخوری
table linen دستمال سفره
multiplication table جدول ضرب [ریاضی]
table land زمین هموار
table lamp لامپ استاندارد
table instrument وسیله رومیزی
table flap قسمتی از میزکه خوابانیده یابلند میشود
table comparator مقایسه کننده نوارها
table waters ابهای معدنی سر سفره
table water سفره اب زیر زمینی
table ware لوازم میز یا سفره
table linen رومیزی
table set دستگاه میزی
table spoon قاشق سوپ خوری
computer table میزکامپیوتر
table set وسیله رومیزی
table point جدول امتیازها
table of precedence صورتی که ترتیب الویت قوانین و مقررات مختلفه راتعیین میکند
table of organization جدول سازمان
table of equipment جدول ساز و برگ
table of distribution جدول تقسیم اماد
table of distribution جدول توزیع
table of authorities جدول اولیا امور
table of allowance جدول سهمیه مجاز
table money فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
table utility برنامه کمکی جدولی
extending table میزبازشو
wait table <idiom> سرو کردن غذا
Could we have a table on the terrace? آیا ممکن است میز ما روی تراس باشد؟
Could we have a table by the window? آیا ممکن است میز ما کنار پنجره باشد؟
Could we have a table in the corner? آیا ممکن است میز ما در گوشه باشد؟
I'd like to reserve a table for 5. میخواهم برای 5 نفر یک میز رزرو کنم.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com