English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
field colors پرچم نظامی
field colors پرچم رزمی پرچم یکانی
Other Matches
colors پرچم ملی
fundamental colors رنگهای اصلی
with flying colors <idiom> تمامی موفقیتها
primary colors رنگهای اصلی
To come off with flying colors. روسفید شدن
flight of colors پرش رنگها
flying colors توفیق کامل
hard colors رنگهای سنگین
blend of colors مخلوطی از رنگ ها
primary colors رنگهای نخستین
principal colors رنگهای اصلی
shift colors پرچم را تعویض کنید
shift colors تعویض پرچم ناو
complementary colors رنگهای مکمل
chromatic colors رنگهای فامی
flying colors موفقیت قطعی
harmony in colors هم آهنگی در رنگ ها
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
Colors [American English] رنگها
I dislike dull colors . رنگهای مات را دوست ندارم
The twins are hardly distinguish between colors. دوقلوها را از همدیگر نمی شد تشخیص داد
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
to keep the field درجای خودثابت ماندن
field شاخه [دانشی]
to keep the field جنگ یاعملیات جنگی را ادامه دادن
to take the field جنگ اغازکردن
field رشته [دانشی]
well field حوزه تغذیه کننده چاه
zero field بی میدان
zero field میدان صفر
right field سمتراستزمین
field فیلد
zero field بی حوزه
field name نام فیلد
field محل توزیع نیرو و انرژی مغناطیسی یا الکتریکی
field بخشی از رکورد کاپیوتری که حاوی محل داده است
field میدان
field میدان دید
field زمینه رزمی صحرایی
field میدان رزم صحرا
field دشت
field فرودگاه
field زمین بازی
field توپگیر کریکت تمام توپگیران کریکت
field کارگاه
field زمین
field صحرا
field دشت کشتزار
field دایره
field رشته
field بمیدان یا صحرا رفتن
field پایکار
field جای گرفتن توپگیران در زمین کریکت هر کدام از دایرههای هدف
field شکارچیان جزسرپرست و کمکهای اومنطقه محصور مسیر مسابقه دو
field مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
field تعداد حروف که در یک فیلد میتواند باشد
field مشابه 4036
field فضای ذخیره سازی یا نمایش که توسط کاربر قابل تغییر نیست
field نوشتن داده روی PROM
field روش ساخت صفحه نمایش نازک و مسط ح برای کامپیوترهای متحرک به طوری که در هر پیکسل یک صفحه تصویر بسیار ریز CRT قرار دارد
field کدی که نشان دهنده خاتمه یک موضوع و شروع بعدی است
field بخشی از دستور کاپیوتری که حاوی محل داده است
field بخشی از دستور کامپیوتری که حاوی محل داده است
field خارج اداره یا کارخانه
field میدانه
field بخشی از ستون کارت برای یک نوع داده یا رکورد
field محصول آزمایش شده خارج شرکت یا آزمایشگاه تحقیقات در وضعیت واقعی
field حوزه
field مهندسی که در یک شرکت کار نمیکند , و در بین مشتریان است و بهبود کامپیوتر آنها را بررسی میکند
field theory نظریه میدانی
field template قالب فیلد
field template الگوی فیلد
field theory تئوری میدان ها
field storage انبار کردن کالا در صحرا انبار مهمات در فضای باز کوپه مهمات روباز
field upgradable سخت افزار قابل توسعه درمحل
field survey نقشه برداری زمینی
field study بررسی میدانی
field stockade ذخایر صحرایی
field strcture ساخت میدانی
field stockade کالاهای انبار شده در صحرا یا میدان جنگ
field strength شدت میدان
field theory نظریه اساسی میدان
field trial مسابقه تازیهای شکاری
field work پژوهش میدانی
field work کار در صحرا
field work استحکامات صحرایی استحکامات
field work کار میدانهای
field work کار صحرایی
field worker پژوهشگر میدانی
force field میدان نیرو
fixed field میدان ثابت
free field میدان عمل ازاد
field wire سیم جنگی
field wire سیم صحرایی
field trip گردش علمی
field winding سیم پیچ اهنربایی
field type از نوع جنگی
field type نوع رزمی
field vector بردار میدان
free field حوزه ازاد
field voltage ولتاژ میدان
field winding سیم پیچی میدان
flying field میدان فرودگاه
field officer افسر رزمی
field officer افسر رسته رزمی
field operating عمل کننده در صحرا
field operating فعال درصحرا رده صحرایی
field order دستورالعمل رزمی
field order دستورعملیاتی دستور رزمی
field pea نخود سبز فرنگی
field piece توپ صحرائی
field player بازیگران جز دروازه بان بازیگر ثابت
field officer افسر عملیات صحرایی
field of vision میدان دید
field of gravity میدان ثقل
field of honor صحنه دوئل
field of play زمین بازی
field of play پیست شمشیربازی
field of regard میدان دید
visual field میدان دید
field of view میدان دید
field of view منظره
field of view حدود دید یک دوربین شبیه سازی شده
field of vision میدان بینایی
field point سر تیر بسیار نازک
field pole قطب میدان
field privilege امتیاز فیلد
field round یک دور تیراندازی صحرایی
field roving course مسابقه تیراندازی جنگلی
field separator جدا ساز میدان
field service خدمات پایکار
field service تعمیر در محل
field service خدمات رزمی
field service پشتیبانی سرویس رزمی
field services قسمتهای پشتیبانی رزمی یکانهای رزمی
field shop کارگاه صحرایی
field shop تعمیرگاه صحرایی
field rheostat رگولاتورمیدان
field rheostat تنظیم کننده میدان
field radio بی سیم صحرایی
field radio رادیوی قابل حمل صحرایی
field range میدان تیر رزمی
field range میدان تیرجنگی
field ration جیره صحرایی
field ration جیره رزمی
field rectifier یکسوساز میدان
field regulator نافم میدان
field regulator تنظیم کننده میدان
field rheostat رئوستای میدان
field splice وصله کارگاهی
rotary field میدان دوار
sort field فیلد مرتب سازی
stray field میدان هرز
tension field میدان کششی
track and field وابسته به مسابقات دوصحرایی یا میدانی
track and field ه
track and field چکش
track and field دیسک و غیره
track and field دو و میدانی
two phase field میدان دو فاز
sort field میدان مرتب سازی
sort field میدان جور کردن
rotating field میدان گردان
rugby field زمین بازی رگبی
self consistent field میدان خود سازگار
sensory field میدان حسی
series field میدان زنجیری
shunt field میدان شنتی
signed field میدان علامت دار
solenoidal field میدان سولنئیدی
sort field فیلدی در فایل ذخیره شده برای مرتب سازی فایل
uniform field میدان یکنواخت
unprotected field میدان حفافت نشده
vector field میدان برداری
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
scalar field میدان نرده ای [ریاضی] [فیزیک]
tensor field میدان تانسوری [ریاضی]
field tensor میدان تانسوری [فیزیک]
vector field میدان برداری [ریاضی] [فیزیک]
out in left field <idiom> از جواب صحیح دورشدن
To vacate the field . میدان را خالی کردن
field hospital بیمارستان صحرایی
field hospitals بیمارستان صحرایی
centre field مرکززمین
jack field فضایجک
leach field زمینسطح
left field سمتچپزمین
field sports زمینورزش
That is my line ( field ) . خودم این کاره هستم
To enter the field . وارد معرکه شدن
intermediate field میدان واسطه
rice field برنج کاری
gold field ناحیه زرخیز
induction field میدان القائی
induction field حوزه القائی
inhomogeneity of a field غیریکنواختی یک میدان
inhomogeneous field میدان غیریکمواخت
input field میدان ورودی
interference field میدان مزاحم
interference field میدان انترفرنس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com