Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
finger board
جا انگشتی
Other Matches
finger
زبانه
To finger something.
به چیزی انگشت زدن
the little finger
انگشت کوچک کلنج
the little finger
خنصر
little finger
انگشت کوچک دست
five finger
پنج انگشت
finger
برنامه نرم افزاری که اطلاعات مربوطه به کاربر را به پایه آدرس پست الکترونیکی بازیابی میکند
finger
دست زدن
finger
انگشت زدن
five finger
پنج برگ پامچال
third finger
انگشتسوم
finger
انگشت
finger
باندازه یک انگشت میله برامدگی
the little finger
انگشت کهین
the middle finger
انگشت میانه
the ring finger
انگشت حلقه
the finger of god
دست خدا
the ring finger
بنصر
middle finger
وسطی
to have a finger in every pie
نخودهمه اشی بودن
the finger of god
قدرت خدا
to have a finger in the pie
پادرمیان کاری گذاشتن درچیزی
finger bowl
لگن یا طاس دستشویی
finger bowls
افتابه
finger bowls
لگن
finger bowls
لگن یا طاس دستشویی
finger maze
ماز انگشتی
To have a finger in every pie.
نخود هر آشی شدن
fish finger
ماهیتکهتکهشدهیخی
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
skirt finger
پوششلبه
little finger hook
چنگانگشتکوچک
glove finger
انگشتدستکش
finger flange
لبهبیرونآمدهانگشتی
finger button
دکمهانگشتی
to have a finger in the pie
دخالت کردن
middle finger
انگشت میان
lay a finger on some one
دست به کسی زدن
i hurt my finger
انگشتم رنجه شد
finger mark
اثر انگشت
finger joint
اتصال انگشتی
finger horse
اسب محبوب
finger hole
جاانگشتی
finger hole
سوراخ
finger hold
خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
finger glass
فرف انگشت شوئی
finger fish
نجم بحری
finger parted
انگشتی
finger fish
ستاره دریایی
finger end
سرانگشت
finger alphabet
الفبای انگشتی
finger mark
با انگشت چرک کردن
finger orchis
کرچک
finger orchis
بیدانجیر
i hurt my finger
انگشتم اسیب دید
finger parted
پنجهای
finger print
اثر انگشت
finger tapping
ضربه زنی با انگشت
finger tab
دستکش چرمی سوراخدارکمانگیر
finger tip
چرم انگشتانه مانند کمانگیر
finger stall
چرم انگشتانه مانند کمانگیر
finger spelling
املاء انگشتی
finger post
تیرپنجه دار راهنمای جاده
finger post
تیر راهنما
finger play
استفاده از انگشت درشمشیربازی
finger plate
قطعهای ازفلزیاچینی یاشیشه که بالاوپایین دسته درمیگذارندکه از
distributor finger
انگشتی دلکو
without lifting a finger
بدون اینکه اصلا کاری بکند
[اصطلاح روزمره]
wrap around one's finger
<idiom>
مثل موم تودستهای شخص است
finger cymbals
قاشقک
finger nail
ناخن
to point the finger at somebody
تقصیر را سر کسی گذاشتن
She's got a finger in every pie.
او
[زن]
توی همه چیز دخالت می کند.
[رفتار ناپسند]
to point the finger at somebody
به کسی تهمت زدن
finger-wagging
عیب جویی
[اصطلاح روزمره]
to not lift a finger
<idiom>
اصلا هیچ کاری نکردن
to not lift a finger
<idiom>
دست به سیاه و سفید نزدن
[اصطلاح]
finger-plate
ورق دست خور
without lifting a finger
بدون اینکه به چیزی دستی بزند
[اصطلاح روزمره]
twist someone around one's little finger
<idiom>
کنترل کامل روی کسی داشتن
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
finger bowl
لگن
index finger
سبابه
finger-wagging
سرزنش
[اصطلاح روزمره]
the first or index finger
انگشت نشان
ring finger
انگشت چهارم دست چپ
ring finger
انگشت انگشتر
finger painting
نقاشی با انگشت
finger painting
پخش رنگ باانگشت
finger painting
نقاشی انگشتی
finger bowl
افتابه
index finger
انگشت نشان
the first or index finger
سبابه
finger in the pie
<idiom>
دست داشتن ،مسئول بودن
finger-wagging
مجازات
[اصطلاح روزمره]
(not) lay a finger on someone
<idiom>
آزار نرساندن
the first or index finger
انگشت شهادت
finger thumb opposition
تقابل شست و انگشت
cold finger condenser
چگالنده انگشتی
finger print department
اداره انگشت نگاری
finger dexterity test
ازمون چالاکی انگشتان
THe flesh will never be separated from the finger .
<proverb>
گوشت هرگز از ناخن جدا نمى شود .
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
his hand lack one finger
دستش یک انگشت ندارد
My finger is bitten by frost.
انگشتم راسرما زده است
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
key finger button
دکمهیابندهکلید
He has never taken a step for any one . He has never raised a finger to
تا کنون برای کسی قدم یبر نداشته است ( مسا عدتی نکرده )
The ring is too small for my finger.
انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive.
او
[مرد]
با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.
I learned my lesson the hard way. I burned my finger. I paid dearly for it.
چوبش راخورده ام
To get on board.
سوار کشتی شدن
go by the board
از ناو پرت شدن
i got it over board
انرادرکشتی اوردم
over the board
بازی شطرنج حضوری
with whom do you board
پیش کی غذا میخورید و منزل میکنید
i/o board
تخته مداری که ورودی وخروجیهای داده ها بین کامپیوتر و دستگاههای جانبی را کنترل میکند
to go on board
سوارکشتی شدن
to board out
بیرون ازخانه خود غذاخوردن
across the board
سرجمع
above board
به طور آشکار
on board
که در تخته اصلی یا PCB اصلی قرار دارد
on board
<idiom>
وسیله نقلیه کوچک ویا هواپیما ویا کشتی سوار شدن
board
تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
board
تابلوی امتیازات
board
شدن
board
صفحه مدار
board
برد
board
سوار
above board
بی حیله
by the board
از طرف پهلوی ناو
across the board
یکسره
board
تخته حاوی نقشه
board
کمیته تخته کار صفحه چارت
board
صفحه یامیز شطرنج
board
سکوی شیرجه
board
تخته مدار چاپ شده که به سیستم وصل میشود تا کارایی آن را افزایش دهد
board
تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
board
BCP که شامل مسیرهای هدایت برای سیگنالهای کامپیوتری است . برای آدرس و داده و باس کنترل
board
وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی سطح آن چاپ یا حک شده است و پس از نصب اجزای آن مدار کامل میشود
board
وسیله نصب مسط ح که روی آن قط عات الکترونیکی نصب و متصل اند
across the board
شامل تمام طبقات
board
کشتی
board
مقوا
board
جلد کردن تخته
board
روکش کردن
board
هیئت کمیسیون
board
اغذیه
board
غذای روی میز
board
هیئت بازرگانی تخته بندی کردن
board
هیئت عامله یاامنا هیئت مدیره
board
میزشوریادادگاه
board
میز غذا
board
تخته یا مقوا و یا هرچیز مسطح
board
تابلو
board
تخته
board
سوارشدن بکنارکشتی امدن
board
هیئت ژوری
board
پانسیون شدن
board
تخته پوش کردن
board
منزل کردن
board
هیات
diving board
تخته پرش
bread-board
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
weather board
تخته گذاری کردن تخته بندی کردن
emery board
سوهان ناخن
alighting board
تختهتراز
bread-board
تختهی نان بری
backing board
تختهپشتیبان
board insulation
عایقتختهای
bilge board
تخته میانی قایق
beat board
ضربع زدن به پیش تخته ژیمناستیک
diving board
تختهی شیرجه
board games
بازی روی تخته
top board
میز نخست شطرنج
wash board
تختهای که برای ازاله اطاقها بکارمیبرند
wash board
تخته رختشویی
wall board
تخته برای چوبکاری دیوار
valley board
اب رو درهای
weather board
تخته سرازیری که دم دراطاق می گذارند
unpopulated board
تخته مداری که مولفههای ان باید توسط خریدار تهیه شوند
bread-board
لوحهای که مدارهای آزمایشی الکترونی راروی آن میآرایند
tread board
کف پله
bread-board
تختهی آمادهی مدار سازی
bill board
تخته لنگر
board game
بازی روی تخته
diving board
دایو
back board
جلدپشتی
board check
تنه زدن
terminal board
محوراتصال سیمها
terminal board
تخته اتصال سیم
tea board
سینی
spring board
تخته شیرجه
takeoff board
تخته پرش طول
system board
برد سیستم
switch board
تابلوی برق
switch board
صفحه تقسیم برق
switch board
صفحه کلید برق یاتلفن
string board
تیر یا تختهای که پلههای سنگین بدان تکیه دارند
straw board
مقوای ضخیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com