Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
fireman's carry and leg block
نوعی فن کشتی یک دست و یک پا
Other Matches
fireman's carry
یک دست و یک پا
fireman's carry from outside and reverse
پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
fireman's carry from outside & semisoupl
پیچ یک دست و یک پای مخالف
fireman's carry from kneeling position
نوعی یک دست و یک پا
fireman's carry and barrel roll
یک دست از کمر
To carry out . To implement . To carry into action .
عمل کردن
fireman
موتوریست
fireman
سوخت انداز
fireman
اتش نشان
fireman
اتشکار کشتی
fireman
متصدی اتش خانه موتور
fireman
مامور اتش نشانی
fireman
سوخت گیر
fireman's helmet
کلاهآتشنشانی
fireman's hatchet
تیشهآتشنشانی
carry out
صورت گرفتن
carry on
ادامه دادن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
بر دست.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry out
اجراکردن
to carry out
کاربستن
to carry over
انتقال دادن
to carry over
منقول ساختن
to carry through
انجام دادن
to carry through
بپایان رساندن
to carry to a
بحساب بردن
to carry on
پیش بردن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
در ذهن داریم.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry-on
ادامه دادن
carry out
به اجرا در آوردن
carry out
تحقق بخشیدن
carry over
انتقال دادن
carry over
انتقال به صفحه بعد دادن
carry out
اجرا کردن
carry through
<idiom>
برای کاری نقشهای کشیدن
carry over
<idiom>
برای بعد نگهداری کردن
carry (something) out
<idiom>
گماردن ،قراردادن
carry all
درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry away
ربودن
carry away
از جا در بردن
carry it all
همه رامیدید
carry too far
بدرجه جدی رساندن
carry out
اجرا کردن
carry out
جامه عمل پوشاندن
carry out
صورت دادن
carry out
تکمیل کردن
carry out
واقعی کردن
carry out
عملی کردن
carry out
واقعیت دادن
carry out
به انجام رساندن
carry out
انجام دادن
carry one
ده بر یک
to carry on
ادامه دادن
carry
گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry
تیر رسی داشتن
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
to carry away
ازجادربردن
to carry away
ربودن
carry
رانینگ
carry
رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry
انتقال دادن
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry
جبران ضعف یار
carry
انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry
حمل غیرمجاز توپ
carry
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry
روپوش پرچم
carry
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry
رقم نقلی
carry
بردن
to carry off
کشتن
to carry off
ربودن
carry
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry
محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry out
انجام دادن
carry
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry
بدوش گرفتن
carry
نشانه وقوع وام
carry
حمل کردن
carry
حمل ونقل کردن
carry
عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry
تیررسی حالت دوش فنگ
end around carry
رقم نقلی دورگشتی
to carry oneself
سلوک کردن
carry ineffect
انجام دادن
to carry weight
نفوذ یا اهمیت داشتن
end around carry
رقم نقلی دور گشتی
crawl carry
انتقال خزشی
To carry ones point. To have ones way.
حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
cascade carry
وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
cascaded carry
رقم نقلی ابشاری
carry on business
داد و ستد کردن
carry forward
منقول ساختن
carry forward
مبلغ منقول
carry one's bat
تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
carry into execution
اجرا کردن
carry light
نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
carry the day
<idiom>
برنده یا موفق شدن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
carry ship
کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
carry propagation
پخش رقم نقلی
to carry a motion
پیشنهادی را اجرا کردن
Could you help me carry my luggage?
ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
carry out the obligations
اجرای تعهدات
to carry into effect
اجراکردن
carry lookahead
با پیش بینی رقم نقلی
carry into effect
انجام دادن
to carry off to prison
بزندان کشیدن
to carry forward
منقول ساختن
to carry costs
هزینه مرافعه دادن
propagated carry
رقم نقلی پخش شده
to carry authority
نفوذیاقدرت داشتن
to carry a weapon
مسلح بودن
to carry arms
سلاح برداشتن
to carry arms
سربازشدن
carry into effect
اجرا کردن
to carry a watch
ساعت دربغل گذاشتن
to carry a watch
ساعت همراه داشتن
ripple through carry
عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
to carry a cane
عصادست گرفتن
to carry to excess
بحدافراط رساندن
to carry to excess
افراط کردن در
to carry one off his feet
کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
carry arms
دوش فنگ
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
it does not carry the point
مقصودرا نمیرساند
to carry out a proposal
پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
to carry into execution
انجام دادن
partial carry
رقم تقلی جزئی
to carry sword
شمشیر جستن
to carry the day
فیروزشدن
to carry the day
فتح کردن
partial carry
فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
to carry into execution
اجراکردن
to carry into effect
بموقع اجراگذاشتن
to carry a weapon
اسلحه ای با خود حمل کردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
carry ineffect
صورت دادن
carry into effect
تکمیل کردن
carry ineffect
تکمیل کردن
carry into effect
به انجام رساندن
carry ineffect
به انجام رساندن
carry into effect
عملی کردن
carry ineffect
عملی کردن
carry into effect
واقعی کردن
carry ineffect
واقعی کردن
carry into effect
واقعیت دادن
carry ineffect
واقعیت دادن
carry into effect
اجرا کردن
carry ineffect
اجرا کردن
carry into effect
صورت دادن
carry ineffect
تحقق بخشیدن
cash and carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
carry into effect
جامه عمل پوشاندن
carry into effect
تحقق بخشیدن
carry ineffect
جامه عمل پوشاندن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
cash-and-carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
to carry a piece at safety
تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
to carry a motion by acclamation
درخواستی
[رأیی]
را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
Did you carry (deliver) the letter ?
نامه را بردی یا نه ؟
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
To carry iron to india .
<proverb>
آهن به هند بردن .
to carry water in a sieve
اب درهاون کوبیدن
to carry water in a sieve
ساییدن مگس درهوارگ زدن
to carry something to a successful issue
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
cross to bear/carry
<idiom>
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
When told to carry a load , the ostrich was a bird.
<proverb>
به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم.
the block
مردن بوسیله گردن زنی
v block
گونیای جناقی
self block
خودبندی
block
پخش پارازیت سدکردن مسیر پیشروی
block
مسدودکردن
block
پارازیت
block
یک دستگاه ساختمان
block
کنده
block
قرقره
block
مانع
block
بلاک
block
مانع شدن
block
توده
block
سد کردن
block
قرقره طناب خور
block
بلوک سیمانی
block
سد کردن خطا
block
دفاع
block
دفاع در مقابل ابشار
block
یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
block
بلوک ساختن
block
قالب ریختن
block
مجموعهای از موضوعات در یک گروه
block
تعدادی رکورد ذخیره شده به عنوان یک واحد
block
سد قالب
block
منطقه
block
بنداوردن
block
بندال
block
توقف رویدادن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com