English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (12 milliseconds)
English Persian
first-time buyer آنکهبرایاولینبارخانهمیخرد
Search result with all words
buyer خریدار
buyer مشتری
buyer's market بازار خرید
buyer's market بازاری که درکنترل خریدارست
buyer's market بازار مناسب برای خریدار
buyer's option to duble خیار مشتری در این که درصورت ترقی ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
buyer's option to duble مقداربیشتری از مبیع مطالبه کند
buyer's optoin to duble optoin
buyer's over حالتی در بازار که پس ازفروش تمام کالا هنور کالای مربوطه مورد نقاضا میباشد
duties on buyer's account حقوق گمرکی به عهده خریداراست
marginal buyer خریدار نهائی
producer buyer خریدار صنعتی
buyer خریدار
buyer مشتری
Other Matches
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
one-time سابق
at a specified time در وقت معین یا معلوم
one-time قبلی
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
at the same time ضمنا"
at the same time در ان واحد
two-two time نتدودوم
time is up وقت گذشت
three-four time نت
four-four time چهارهچهارم
behind time بی موقع
behind time دیر
f. time روزهای تعطیل دادگاه
time in ادامه بازی پس از توقف
It's time وقتش رسیده که
at the same time در عین حال
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
any time <adv.> هر بار
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
time out تایم
time out ایست
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
at any time <adv.> هر بار
all-time همیشگی
from time to time گاه گاهی
for the time being عجالت
from this time forth ازاین پس
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین ببعد
one-time پیشین
from time to time هرچندوقت یکبار
all-time بالا یا پایینترین حد
time will tell در آینده معلوم می شود
all-time بیسابقه
any time <adv.> درهمه اوقات
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
At the same time . درعین حال
about time <idiom> زودتراز اینها
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
Our time is up . وقت تمام است
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
out of time بیموقع
out of time بیگاه
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
out of time بیجا
many a time چندین بار
one at a time یکی یکی
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
many a time بارها
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
in the mean time ضمنا
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
in the time to come در
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
some time مدتی
some time یک وقتی
in the time to come اینده
in time بموقع
in time بجا
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time متقارن ساختن
time وقت معین کردن
time مدت
time عهد
time روزگار
time ایام
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time ساعتی
time وقت قرار دادن برای
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time فرصت
time مدروز
time تایم
time [s] <adv.> بار
in no time خیلی زود
two time دو حرکت ساده
time [s] <adv.> دفعه
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
what time is it? چه ساعتی است
just in time درست بموقع
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to know the time of d هوشیاربودن
i time time Instruction
to know the time of d اگاه بودن
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
time and again چندین بار
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
specified time وقت معین
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
time and again بکرات
time priority اولویت زمانی
time trouble تنگی وقت
time trouble کمبود وقت
to gain time دست بدست کردن
time priority تقدم زمانی
to gain time به بهانه گذراندن
to have plenty of time وقت فراوان داشتن
time path مسیر زمانی
time trouble ضیق وقت
to fool away ones time وقت خودراتلف کردن
time policy بیمه نامه دریایی با مدت محدود
transfer time زمان انتقال
training time زمان تمرین
toa one the time ساعت راازکسی پرسیدن
to watch one's time منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
time utility استفاده از زمان
time utility بهره گیری از شرایط زمانی
time preference رجحان زمانی
time waisting تلف کردن وقت
time policy بیمه نامه مدت دار
time yield تسلیم زمانی
time quantum ذره زمانی
time preference ترجیح زمانی
to beat time ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
to bide ones time منتظرفرصت شدن
time preference ارجحیت زمانی
time perception ادراک زمان
to have a rough time بد گذراندن
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
time score نمره زمانی
time sense حس زمانی
time slice برش زمانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com