Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
fixed idea
فکریکه درذهن فرورفته وماندنی شده است
fixed idea
تعصب
Other Matches
to get the idea
فرض کردن
i had no idea he was going
هیچ نمیدانستم
i had no idea he was going
که او میرود
i have no idea of that
هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
idea
عقیده
It was her own idea.
این فکرمال اوبود
to be i. with an idea
فکری در کسی تاثیر نمودن
The very idea !
معنی ندارد ! ( قبیح است )
to from an idea of something
چیزیرا تصور کردن
to from an idea of something
فکرچیزی را کردن
to get the idea
تصور کردن
to get the idea
پنداشتن
idea
انگار
idea
فکر
idea
زاییده افکار
idea
درک
idea
انگاره
idea
تصور
idea
اندیشه
idea
فکر خیال
idea
گمان
idea
نقشه کار
idea
نیت
idea
مقصود معنی
idea
اگاهی
idea
خبر
idea
طرزفکر
to get a general idea of something
فهمیدن موقعیتی
[موضوعی]
به طور کلی
What a ridicrlous idea !
چه حرف مسخره یی !
To give up the idea.
چشم پوشیدن ( منصرف شدن )
I am against the idea altogether.
اساسا"با این فکر مخالفم
It might be a good idea for you to come .
بد نیست شما هم بیایید
what's the big idea
<idiom>
تو مغزت چی میگذرد
to grasp an idea
موضوعی رادرک کردن
crazy idea
فکر خل
crackpot idea
فکر خل
i gave up the idea
از ان خیال منصرف شدم
i gave up the idea
ازان خیال صرف نظر کردم
that is a good idea
خوب فکری است
that is a good idea
خوب نظری است
get behind (a person or idea)
<idiom>
کمک کردن
to toy with the idea of doing something
<idiom>
چیزی را در سر پروراندن
crackpot idea
طرز فکر دیوانه
crazy idea
طرز فکر دیوانه
to entertain the idea of doing something
<idiom>
چیزی را در سر پروراندن
This is not my idea of pleasure ( fun ) .
به نظر من این هم تفریح نشد
She wasn't any too pleased about his idea.
او
[زن]
در مورد ایده او
[مرد]
خیلی خوشحال نبود.
This idea took root in my mind.
این نظریه درفکرم ریشه گرفت
He has got the idea into his head to quit his job.
به سرش زده شغلش را ول کند
I dont have the slightest(faintest)idea.
روحم خبردار نیست
my fancy plays round that idea
خیال من همواره در پیرامون این موضوع سیر میکند
Playing football is not my idea of fun .
فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
It is avery good ( an original ) idea.
فکر بسیار خوبی است
I wanted to go camping but the others quickly ruled out that idea.
من می خواستم به کمپینگ بروم اما دیگران سریع ردش کردند.
well fixed
ثروتمند
well fixed
دارا
well fixed
پولدار
well fixed
خوب تثبیت شده
fixed
ثابت شده
fixed
قطعی
fixed
گیردار
fixed
ماندنی
fixed
مقطوع
fixed
ثابت
fixed
معین
fixed
ماندنی مقطوع
I'll get you all fixed up.
همه چیز را برایتان درست وروبراه خواهم کرد
fixed round
فشنگ ثابت
fixed spacing
فاصله دهی ثابت
fixed spool
قسمت ثابت قرقره ماهیگیری
fixed star
ستاره ثابت
fixed star
ثوابت
fixed stars
ثوابت
fixed stock
مالک انحصاری سهام
fixed shell
گلوله متصل
fixed price
قیمت ثابت
fixed property
اموال غیر منقول
fixed property
سرمایه ثابت
fixed radix
با مبنای ثابت
fixed resources
منابع ثابت
fixed reticle
عدسی ثابت دوربین
fixed reticle
تار موی ثابت زاویه یاب
fixed round
فشنگ کامل
fixed storage
انباره ثابت
fixed storage
حافظه ثابت
fixed bayonet
سرنیزهثابت
fixed base
پایهثابت
fixed arch
طاقثابت
fixed platform
سکویثابت
fixed winglet
بالچهثابت
Price are fixed here .
دراینجا قیمتها ثابت هستند
fixed wing
هواپیمای بال ثابت
fixed jaw
اهرم ثابت
we fixed in the town
در شهر ماندیم
fixed weight
وزن ثابت
fixed system
توزیع ثابت اب
fixed support
بردگاه گیردار
fixed support
تکیه گاه گیردار
fixed supply
ذخیره معین کالای فاسد شدنی
fixed supply
عرضه ثابت
fixed blade
تیغهثابت
fixed income
درامد ثابت
fixed disk
دیسک ثابت
fixed davit
davit gantrytype : syn
fixed davit
جرثقیل ثابت
fixed davit
قایق بالابر ثابت
fixed costs
هزینههای که وابسته به حجم تولید نمیباشد
fixed costs
هزینههای سرمایهای
fixed costs
هزینههای ثابت
fixed cost
هزینه ثابت و معین
fixed echo
اکوی ثابت
fixed echo
انعکاس ثابت روی صفحه رادار
fixed head
با نوک ثابت
fixed geometry
هواپیمایی با بال ثابت
fixed format
قابل ثابت
fixed fire
اتش نشان شده
fixed fire
اتش متمرکز
fixed field
میدان ثابت
fixed factor
عوامل ثابت تولید
fixed factor
عوامل تولید ثابت
fixed ersistor
مقاومت ثابت
fixed casement
قاب ثابت
fixed capital
سپرده ثابت اموال ثابت یکان
fixed assets
درائیهای ثابت مانند ساختمان و ماشین الات
fixed assets
داراییهای ثابت
fixed asset
دارائی ثابت
fixed area
ناحیه ثابت
fixed ammunition
مهمات ثابت
carbon fixed
ذغال ثابت
carbon fixed
کربن ثابت
fixed-wing
بال ثابت
fixed-wing
هواپیمای بال ثابت
fixed beam
تیر ثابت
fixed beam
تیر دو سر گیردار
fixed capital
سرمایه ثابت
fixed condenser
خازن ثابت
fixed capacitor
خازن ثابت
fixed budget
بودجه ثابت
fixed bridge
پلی که بجز انبساط و انقباض هیچگونه حرکتی ندارد
fixed bridge
پل ثابت
fixed beam
تیر دوسر گیردار
fixed beam
تیر گیردار
fixed wing
بال ثابت
fixed assets
دارائیهای ثابت
fixed investment
سرمایه گذاری ثابت
fixed light
چراغ ثابت
fixed pivot
لولای ثابت
fixed point
ممیز ثابت
fixed pivot
محور ثابت چرخش یکانها نفر لولا برای گردش یکانها
fixed portion
سهام معینه
fixed length
با درازای ثابت
fixed inputs
منابع ثابت
fixed material
مواد پایدار
fixed point
با ممیز ثابت
fixed portion
فرض
fixed point
نقطه ثابت
fixed inputs
نهادههای ثابت
fixed point notation =
قوانین و روشهای ریاضی با استفاده از اعداد اعشاری
fixed-gear bicycle
دوچرخه دنده ثابت
[بدون چرخ آزاد]
fixed bed polymerization
بسپارش در بستر ثابت
fixed selling price
قیمت ثابت فروش
fixed share of an heir
فرض در ارث
fixed production coefficients
ضرایب تولید ثابت
fixed point arithmetic
حساب ممیز ثابت
fixed size records
رکوردهای با اندازه ثابت
fixed roller gate
دریچه چرخ قرقرهای ثابت
fixed point notation =
نمایش عدد که محل ارقام و نقط ه اعشاری را در کامپیوتر نگه می دارد تا بیشترین تعداد اعداد قابل مدیریت را محدود کند
fixed point number
عدد با ممیز ثابت
fixed post system
سیستم پاسگاه ثابت
average fixed cost
هزینه ثابت متوسط
fixed program computer
computer program wired
cost plus a fixed fee
هزینه بعلاوه حق الزحمه ثابت
fixed interval schedule
برنامه فاصلهای ثابت
heirs having fixed shares
ذوالفرائض
fixed point representation
نمایش ممیز ثابت
fixed point part
جزء کسری
fixed ratio schedule
برنامه نسبتی ثابت
fixed point operation
عملکرد با ممیز ثابت
fixed point notation
نشان گذاری با ممیز ثابت
fixed disk
[American E]
دیسک سخت
[رایانه شناسی]
fixed disc
[British E]
دیسک سخت
[رایانه شناسی]
fixed input coefficients
ضریب نهادههای ثابت
fixed exchange rate
نرخ ثابت ارز
fixed exchange rate
نرخ مبادله ثابت ارز
fixed time call
مکالمه در زمان معین و ثابت
fixed wheel gate
دریچه قرقرهای با محورثابت
fixed wing aircraft
هواپیما با بال ثابت
total fixed cost
کل هزینه ثابت
fixed word length
کلمه با طول ثابت
fixed ground water
اب زیرزمینی ماندگار
fixed head disk
گرده با نوک ثابت
net fixed investment
سرمایه گذاری ثابت خالص
fixed head disk
دیسک با نوک ثابت
moment at fixed ends
لنگر سر گیردار تیر
fixed term deposit
سپرده ثابت
fixed end moment
لنگر گیرداری
fixed pitch propeller
ملخ با گام ثابت
fixed length record
رکورد باطول ثابت
fixed numeric format
قالب عددی ثابت
fixed post system
سیستم پستهای نگهبانی ثابت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com