Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
fixed time call
مکالمه در زمان معین و ثابت
Other Matches
call time
تایم اوت
call time
تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
که چنین نامیده شده
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
باصطلاح
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
کذایی
fixed
مقطوع
fixed
ثابت
I'll get you all fixed up.
همه چیز را برایتان درست وروبراه خواهم کرد
fixed
قطعی
well fixed
ثروتمند
well fixed
دارا
well fixed
پولدار
fixed
ماندنی
fixed
ماندنی مقطوع
fixed
ثابت شده
fixed
معین
well fixed
خوب تثبیت شده
fixed
گیردار
fixed echo
انعکاس ثابت روی صفحه رادار
fixed fire
اتش متمرکز
fixed fire
اتش نشان شده
fixed format
قابل ثابت
fixed geometry
هواپیمایی با بال ثابت
fixed idea
تعصب
fixed idea
فکریکه درذهن فرورفته وماندنی شده است
fixed head
با نوک ثابت
fixed income
درامد ثابت
fixed inputs
نهادههای ثابت
fixed property
اموال غیر منقول
fixed price
قیمت ثابت
fixed portion
فرض
fixed portion
سهام معینه
fixed point
نقطه ثابت
fixed point
با ممیز ثابت
fixed point
ممیز ثابت
fixed pivot
محور ثابت چرخش یکانها نفر لولا برای گردش یکانها
fixed pivot
لولای ثابت
fixed material
مواد پایدار
fixed light
چراغ ثابت
fixed length
با درازای ثابت
fixed investment
سرمایه گذاری ثابت
fixed inputs
منابع ثابت
fixed property
سرمایه ثابت
fixed ammunition
مهمات ثابت
fixed beam
تیر ثابت
fixed beam
تیر دو سر گیردار
fixed beam
تیر گیردار
fixed beam
تیر دوسر گیردار
Price are fixed here .
دراینجا قیمتها ثابت هستند
fixed bridge
پل ثابت
fixed bridge
پلی که بجز انبساط و انقباض هیچگونه حرکتی ندارد
fixed assets
دارائیهای ثابت
fixed assets
درائیهای ثابت مانند ساختمان و ماشین الات
fixed asset
دارائی ثابت
fixed arch
طاقثابت
fixed base
پایهثابت
fixed bayonet
سرنیزهثابت
fixed blade
تیغهثابت
fixed jaw
اهرم ثابت
fixed area
ناحیه ثابت
fixed platform
سکویثابت
fixed winglet
بالچهثابت
fixed budget
بودجه ثابت
fixed capacitor
خازن ثابت
fixed davit
جرثقیل ثابت
fixed davit
davit gantrytype : syn
fixed disk
دیسک ثابت
fixed echo
اکوی ثابت
fixed assets
داراییهای ثابت
fixed ersistor
مقاومت ثابت
fixed factor
عوامل تولید ثابت
fixed factor
عوامل ثابت تولید
fixed davit
قایق بالابر ثابت
fixed costs
هزینههای که وابسته به حجم تولید نمیباشد
fixed condenser
خازن ثابت
fixed capital
سرمایه ثابت
fixed capital
سپرده ثابت اموال ثابت یکان
fixed casement
قاب ثابت
fixed cost
هزینه ثابت و معین
fixed costs
هزینههای ثابت
fixed costs
هزینههای سرمایهای
fixed field
میدان ثابت
fixed radix
با مبنای ثابت
fixed storage
انباره ثابت
fixed round
فشنگ کامل
fixed round
فشنگ ثابت
fixed stars
ثوابت
fixed weight
وزن ثابت
fixed shell
گلوله متصل
fixed system
توزیع ثابت اب
fixed support
بردگاه گیردار
fixed support
تکیه گاه گیردار
fixed supply
ذخیره معین کالای فاسد شدنی
fixed stock
مالک انحصاری سهام
fixed supply
عرضه ثابت
fixed storage
حافظه ثابت
fixed reticle
تار موی ثابت زاویه یاب
fixed-wing
هواپیمای بال ثابت
fixed resources
منابع ثابت
fixed wing
هواپیمای بال ثابت
fixed wing
بال ثابت
fixed reticle
عدسی ثابت دوربین
fixed-wing
بال ثابت
fixed spool
قسمت ثابت قرقره ماهیگیری
fixed star
ثوابت
fixed spacing
فاصله دهی ثابت
carbon fixed
ذغال ثابت
carbon fixed
کربن ثابت
we fixed in the town
در شهر ماندیم
fixed star
ستاره ثابت
fixed disk
[American E]
دیسک سخت
[رایانه شناسی]
total fixed cost
کل هزینه ثابت
fixed exchange rate
نرخ مبادله ثابت ارز
fixed end moment
لنگر گیرداری
fixed exchange rate
نرخ ثابت ارز
fixed-roof tank
سقفثابتمخزن
fixed cost curve
منحنی هزینه ثابت
heirs having fixed shares
ذوالفرائض
fixed distance marking
خطمقطعثابت
fixed interval schedule
برنامه فاصلهای ثابت
net fixed investment
سرمایه گذاری ثابت خالص
average fixed cost
هزینه ثابت متوسط
cost plus a fixed fee
هزینه بعلاوه حق الزحمه ثابت
fixed bed polymerization
بسپارش در بستر ثابت
fixed wing aircraft
هواپیما با بال ثابت
fixed wheel gate
دریچه قرقرهای با محورثابت
fixed term deposit
سپرده ثابت
fixed word length
کلمه با طول ثابت
moment at fixed ends
لنگر سر گیردار تیر
fixed roller gate
دریچه چرخ قرقرهای ثابت
fixed point representation
نمایش ممیز ثابت
fixed point part
جزء کسری
fixed point notation
نشان گذاری با ممیز ثابت
fixed point operation
عملکرد با ممیز ثابت
fixed point number
عدد با ممیز ثابت
fixed point notation =
قوانین و روشهای ریاضی با استفاده از اعداد اعشاری
fixed-gear bicycle
دوچرخه دنده ثابت
[بدون چرخ آزاد]
fixed point arithmetic
حساب ممیز ثابت
fixed size records
رکوردهای با اندازه ثابت
fixed length record
مدرک با درازای ثابت
fixed length record
رکورد با درازای ثابت
fixed length record
رکورد باطول ثابت
fixed share of an heir
فرض در ارث
fixed numeric format
قالب عددی ثابت
fixed selling price
قیمت ثابت فروش
fixed point notation =
نمایش عدد که محل ارقام و نقط ه اعشاری را در کامپیوتر نگه می دارد تا بیشترین تعداد اعداد قابل مدیریت را محدود کند
fixed post system
سیستم پستهای نگهبانی ثابت
fixed post system
سیستم پاسگاه ثابت
fixed production coefficients
ضرایب تولید ثابت
fixed disc
[British E]
دیسک سخت
[رایانه شناسی]
fixed ground water
اب زیرزمینی ماندگار
fixed head disk
گرده با نوک ثابت
fixed pitch propeller
ملخ با گام ثابت
fixed head disk
دیسک با نوک ثابت
fixed program computer
computer program wired
fixed ratio schedule
برنامه نسبتی ثابت
fixed input coefficients
ضریب نهادههای ثابت
fixed center turret lathe
ماشین تراش با مرکز ثابت
fixed slab buttress dam
سد با پشتبند ثابت
duplex fixed bed miller
دستگاه فرز دوبل
fixed head disk unit
واحد دیسک با هد ثابت
fixed word length computer
کامپیوتر با طول کلمه ثابت
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
to call off
منحرف یامنصرف کردن
to call out
دادزدن
at his call
بر حسب اخطار یا احضار او
to call together
فراهم اوردن
call in
تو خواندنی
call off
صرفنظر کردن
to call out
بلندصداکردن
at call
فورا
to call together
جمع کردن
to call up
خواستن
to call up
احضارکردن
at or within call
اماده فرمان
call in
تو خوانی
at call
به محض درخواست عندالمطالبه
on call
بنا به درخواست
to call into being
بوجوداوردن
call for
ایجاب کردن
to call in
مطالبه کردن
to call in
خواستن
call off
فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
to call in
صداکردن
call off
منحرف کردن
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
call for
مستلزم بودن
call forth
بکار انداختن
to call
توجه کسیراجلب کردن
call for some one
پی کسی فرستادن
through call
مکالمه مستقیم
call down
ملامت کردن تحقیر کردن
call down
سرزنش کردن
to call into being
هستی دادن
on call
اتشهای طبق درخواست
call out
اعلام خطر
to call for
خواستن
call out
اعلام خطر کردن
to call in
دعوت کردن
to call for a
احتیاج بدقت داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com