English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
flag days روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
Other Matches
Those were the days . Good old days . یاد آنروزها بخیر
these days <adv.> امروزه
It took us four days to get there . چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
I've been here for five days. پنج روزه که من اینجا هستم.
Two more days to go before (until). . . دوروز مانده تا ...
a few days چند روزی
in the days of در روزگار
these days <adv.> این روز ها
these days <adv.> در این روزگار
days روز
days یوم
an a days یک روز در میان
in the days of درایام
every three days سه روزیکبار
one or two days یکی دو روز
the days of old روزگار پیشین
Every three days . سه روز درمیان
nine days wonder چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
the a of days خدای سرمدی قدیم الایام
the a of days خدای ازلی
two days d دو روز معطلی
One of these days . همین روزها
his days عمرش نزدیک است به پایان برسد
one of these days دراینده نزدیک
two days d دو روز درنگ
in the next few days درهمین چند روزه
in these latter days در این روزگاراخر
The days are getting shorter now . روزها دارند کوتاه می شوند
somebody's days are numbered <idiom> از کار اخراج شدن کسی
somebody's days are numbered <idiom> فوت کردن کسی
I want to take a couple of days off . یک ردوروز مرخصی می خواهم
She has known better days in her youth . معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
I will be staying a few days من میخواهم یک هفته بمانم.
within three days of demand در طی سه روز پس از تقاضا
days on end چند روز متوالی
I will be staying a few days من میخواهم چند روزی بمانم.
ember days روزهای روزه ودعا
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
dog days ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
days of grace ایام مهلت
days of grace مهلت اضافی
His days are numbered. <idiom> زمان فوت کردنش نزدیک است.
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
salad days ایام جوانی وبی تجربگی
During the past few days. طی چند روز گذشته
appointed days وعده های ملاقات
One of these fin days . انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
To be counting the days . روز شماری کردن
It was customary in the old days that. . . درگذشته رسم بر این بود که ...
One hardly ever sees him these days. اینروزها کم پیداست
gang days روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
young days جوانی
i stayed there for days سه روز انجا ماندم
man days نفر در روز
to end one's days مردن
settling days روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
running days ایام هفته
Their birthdays are four days apart. روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
appointed days قرار های ملاقات
somebody's days are numbered <idiom> نومید بودن کسی در موقعیتی
today of all days مخصوصا امروز
Things are going well for me these days . وضع من این روزها میزان است
Midsummer's Days جشن 42 ژوئن
Midsummer Days جشن 42 ژوئن
Does it have to be today (of all days)? این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
appointed days تاریخ ها
pay-days روز پرداخت حقوق
today of all days از همه روزها امروز [باید باشد]
days sight draft برات دیداری 06 روزه
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
Every other day . On alternate days . یکروز درمیان
We suffered hunger for a few days . چند روز گرسنگی کشیدیم
I don't socialize much these days. این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
His departure has been postponed for two days. حرکت او [مرد] دو روز به تاخیر افتاد.
the days of woman's state of discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
He is expected to arrive in acople of days. فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
Cash is in short supply these days . از حقوق ماهانه ام کم کنید
In times past . In olden days . درروزگاران قدیم
zero flag پرچم صفر
flag جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag نشانهای که محتوای ثبات یا نتیجه صفر است
flag برگ شمشیری
flag ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
flag سنگ فرش
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flag پرچم مخابره
flag تخته سنگ
flag پرچم افراشتن افراشتن
flag جاده سنگ فرش
flag پرچم دار کردن پرچم زدن به
flag پژمرده کردن
flag ازپا افتادن
flag سست شدن
flag سنگفرش کردن پایین افتادن
flag زنبق
flag پرچم ساعت شطرنج
flag دم انبوه وپشمالوی سگ
flag پرچم
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در یک کلمه که برای پرچم یک عمل مشخص به کار می رود
flag ترتیب کد که به گیرنده اطلاع میدهد که حروف بعدی بیان کننده عملیات کنترلی است
flag فرآیند یا وضعیت یا موقعیتی که یک پرچم را تنظیم میکند
flag ثباتی که حاوی بیتهای پرچم و وضعیت CPU است
flag نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag علم
flag بیرق
flag باپرچم علامت دادن
My shoes stretched after wearing them for a couple of days . پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
sword flag زنبق زرد
sweet flag اگیرترکی
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
trade follows the flag تجارت کشورهای مشترک المنافع با انگلستان
white flag پرچم سفید
rectangular flag پرچممستطیلی
parts of a flag اجزایپرچم
flag with Schwenkel پرچمبادنباله
flag shapes اشکالپرچم
centre flag پرچموسطی
flag day روز پرچم
yellow flag پرچم زرد بمعنای خطر درجلو
flag day هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
white flag پرچم سفید برای اعلام حضوراتومبیل امدادی یا داوردرمسیر یا در پایان خط بعلامت باقی ماندن یک دور ازمسابقه
square flag پرچممربع
flag of convenience کشتی با پرچم غیر
flag bag کیف پرچم
flag boat کرجی پرچم دار
flag boat کرجی نشان دار
flag bridge پل پرچم
flag byte لقمه پرچم
flag captain فرمانده ناو سرفرماندهی
flag discrimination مخالفت یک کشور با حمل کالاهای خود توسط کشتیهای غیر
flag feather شاه پر
flag football نوعی فوتبال با 6 تا 9 نفر درهر تیم
flag git ذره پرچم
flag guard گارد پرچم
flag guard نگهبان پرچم
flag hoist مخابره با پرچم
flag hoist بالا بردن پرچم
flag lieutenant اجودان
flag officer افسر دریایی
flag officer دریاسالار دریادار
diver's flag پرچم قرمز با نوار سفید روی قایق برای هشدار به قایقرانان تا از منطقه غواصی دور شوند
device flag پرچم دستگاه
corner flag پرچم کرنر
flag of convenience پرچم اسایش
flag waving میهن پرستی بحد افراط وجنون
flag waving اهتزاز پرچم
flag-waving میهن پرستی بحد افراط وجنون
flag-waving اهتزاز پرچم
alphabetical flag پرچم الفبا
beach flag پرچم مشخصه ساحلی
beach flag پرچم شاخص اسکله
black flag پرچم دزدان دریایی
black flag پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
caution flag پرچم اعلام خطر
checkered flag پرچم شطرنجی سفید و سیاه پایان مسابقه اتومبیلرانی
control flag پرچم کنترل فرامین
control flag پرچم نشان دهنده دستورات
control flag پرچم کنترل
flag officer دریابان
flag officer افسر پرچم
so strike one's flag پرچم خودراخواباندن
interment flag پرچم احترام شهدا
house flag پرچم شرکت
flag lieutenant اجودان تیمسار
guide flag پرچم راهنما
green flag پرچم ازاد بودن مسیر مسابقه اتومبیلرانی
garrison flag پرچم پادگانی
flag waver مضطرب سازنده تولیدکننده هیجان عمومی
flag waver اشوب کن
linesman flag پرچم خط نگهدار
national flag پرچم ملی
numeral flag پرچم شمارهای
signal flag پرچم مخابراتی
sign flag پرچم علامت
royal flag پرچم سلطنتی
red flag پرچم قرمز اتومبیل رانی
range flag پرچم میدان تیر
protest flag پرچم قرمز کوچک بعلامت اعتراض راننده قایق
post flag پرچم میدان صبحگاه
post flag پرچم پادگانی
flag wagging پرچم جنبانی
flag ship ناو سر فرماندهی
flag semaphore سیستم مخابره با پرچم سیستم علایم پرچم
flag ship کشتی پیشرو
flag ship ناوسرفرماندهی کشتی حامل دریادار
flag bridge پل تیمساران
flag station جایی که قطاربادیدن پرچم ویژه نگاه میدارندوایستگاه دائمی نیست
flag stones تخته سنگهایی که برای سنگ فرش بکار میرود
flag stop ایست
flag stop توقف
flag rank افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
flag secretary منشی تیمسار
flag officer افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
flag officer امیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com