Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
flash point tester
ازمایش کننده نقطه اشتعال
Other Matches
drop point tester
دستگاه اندازه گیری نقطه قطران
flash point
نقطه الوگیری نقطه افروزش
flash point
نقطه احتراق
flash point
نقطه اشتعال
tester
ممتحن ازمونگر
tester
دستگاه ازمایش
tester
ازمایش کننده
tester
ازماینده
insulation tester
دستگاه ازمایش عایق بندی
tube tester
لامپ سنج
tube tester
دستگاه ازمایش لامپ ازمایش کننده لامپ
cell tester
تسترباطری
magnet tester
دستگاه ازمایش اهنربا
armature tester
ارمیچرازما
nozzle tester
دستگاه ازمایش نازل
tester screwdriver
پیچگوشتیآزمایشکننده
continuity tester
آزماندهیاتصال
potential tester
فازمتر
spring tester
دستگاه ازمایش فنری
cell tester
ولت سنج باتری
line tester
ازمایش کننده خط
cell tester
ازمایشگر باطری
hardness tester
ازمایش کننده یا تستر سختی
grid current tester
ازمایش کننده جریان شبکه
scratch hardness tester
ازمایشگر سختی خراش
high-voltage tester
تسترفشارالکتریکیبالا
integrate circuit tester
دستگاه ازمایش ای سی تستر ای سی
abel closed tester
دستگاه ابل
vicker's diamond hardness tester
دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
فلاش
flash
درخش
flash
تابش انی
flash
حافظه غیر فرار مشابه EEPROM که با بلاکهای داده کار میکند و نه بیتها که معمولاگ در درایور دیسک به کار می رود
flash
عنصر حافظه الکترونیکی که حاوی داده است و معمولاگ فقط خوانده میشود ولی اجازه میدهد داده در حافظه ذخیره شود. با استفاده از سیگنال الکتریکی مخصوص
flash
معدن موازی سریع A/D.
flash
شدت حرف که روشن و خاموش شود
flash
ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
flash
تاباندن
flash
برق زدن
in a flash
درانی
in a flash
بیک چشم برهم زدن
flash
برق زدن ناگهان شعله ور شدن
flash
برق
flash
روشنایی مختصر
flash
یک ان
flash
لحظه
flash
بروز ناگهانی جلوه
flash
تشعشع
flash
نور برق دهانه توپ یا تفنگ
flash
درخشیدن
flash
تلالو تاباندن
flash
فلاش عکاسی
flash
زودگذشتن
flash
پیام انی یا برق اسا
flash light
چراغ قوه
flash light
نور برق
flash lamp
لامپ پر نور عکاسی
x ray flash
فلاش رونتگن
flash burn
سوختگی حاصله از برق ترکش اتمی
flash burns
سوختگی حاصله از برق ترکش اتمی
flash hider
مخفیکنندهنوردهانهنفنگ
flash in the pan
<idiom>
ابتدا عالی وبعد خراب شدن ،شکست خوردن
flash message
پیام انی
flash message
پیام برق اسا
flash in the pan
جوشش انی وبی نتیجه
flash in the pan
کوشش بیهوده
flash house
دزدخانه جنده خانه
electronic flash
فلاش الکترونی
flash blindness
کوری حاصله از نگاه کردن به برق ترکش اتمی
flash bulb
فلاش دوربین عکاسی
flash card
ورقهای که روی ان کلمات یااعداد یا تصاویری نوشته شده و معلم انرا برای زمان کوتاهی بشگردان نشان میدهد
flash card
ورقه تمرین بصری
flash color
رنگ مبنا
flash color
رنگ اصلی
flash color
زمینه
flash defilade
پنهان کردن برق دهانه توپ استتار برق دهانه توپ
flash fly
مگس وحشراتی که گوشت میخورند
flash fuze
چاشنی الکتریکی
flash hook
قلاب گوشت
flash house
جایگاه دزدان
squawk flash
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه شناسایی دشمن وخودی را روشن کنید
flash photography
عکاسی شب بابرق
flash flood
سیل برق اسا
flash fuze
ماسوره الکتریکی یا جرقهای
helium flash
جرقه هلیومی
light flash
فلاش نور
flash weld
جوش شعلهای
flash tube
لوله حامل جرقه چاشنی لوله رابط چاشنی با خرج انفجار
flash suppressor
خنثی کننده شعله دهانه توپ
flash suppressor
شعله پوش
flash signal
سیگنال فلاش
flash signal
علامت فلاش
flash photolysis
نورکافت درخشی
flash ranging
مسافت یابی نوری
flash reducer
کم کننده شعله باروت
flash reducer
کم کننده برق دهانه توپ
flash report
گزارش انی
flash report
گزارش برق اسا
flash floods
سیل برق اسا
flash to bang time
فاصله زمانی بین نور و صدای گلوله
flash ranging location
تعیین محل هدفها با مسافت یابی نوری
flash to bang time
زمان بین دیدن برق دهانه توپ تا شنیدن صدای انفجارگلوله
flash butt welding
جوشکاری لب به لب
point to point line
خط نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
zero point
نقطه صفر
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point four
اصل چهار
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
near point
نقطه نزدیک
on the point of going
در شرف رفتن
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
not to point
بیرون از موضوع
not to point
پرت بیجا
not to the point
خارج از موضوع
The point is that…
چیزی که هست
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
far point
برد بینایی
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
نقطه به نقطه
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
in point
در خور
in point
بجا
in point
مناسب
three point
فن 3 امتیازی کشتی
to come to a point
بنوک رسیدن
to come to a point
باریک شدن
to the point
مربوط بموضوع
to the point
بجا
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
off the point
بطور بی ربط
off the point
بطور نامربوط
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
point
امتیاز
point
باریک کردن
point
محل یا موقعیت
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
to point to something
به چیزی اشاره کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
به سمت متوجه کردن
point
راس
point
رسد نوک
point
پوینت
point
هدف گیری کردن
point
نشانه روی کردن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
point
نشان میدهد
point
محل
point
دماغه
point
نقطه نوک
point
نقطه گذاری کردن
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
point
حد
point
جهت مرحله
point
محل مرکز
point
مرکز راس حد
point
اصل
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
نقط ه
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
محل شروع چیزی
point
درصد
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
مقصود
point
درجه امتیاز بازی
point
جهت
point
مرحله قله
point
موضوع
point
ماده اصل
point
نکته
point
نوک
point
نقطه
point
سر
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point out
<idiom>
توضیح دادن
the point is
اصل مطلب این است
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
point
هدف
point
مسیر
point
متوجه ساختن
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
point
اشاره کردن
point
خاطر نشان کردن
point
نشان دادن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
نمره درس پوان
point
نوک گذاشتن
point
نوکدار کردن
point
گوشه دارکردن
point
تیزکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com