Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
floating head
تیغهمسطح
Other Matches
floating
متغیر
floating
غوطه ور
floating
علامت عددی در عدد کسری که با یک نقط ه پس از اولین رقم و بعد توان نشان داده میشود. تا همه اعداد به حالت استاندارد نمایش داده شوند
floating
نشانه یا برچسبی که یک دستور یا کلمه مشخص را بیان میکند بدون توجه به محل آن
floating
محل مخصوص در رابط ه با آدرس مرجع
floating
نوک پرواز کننده
floating
عملیات ریاضی روی اعداد اعشاری
floating
متحرک
floating
UPC ویژه که میتواند روی اعداد اعشاری به سرعت عملیات انجام دهد
floating
عددی که به صورت اعشاری نمایش داده شود
floating
عمل ریاضی روی عدد اعشاری
floating
غیر ثابت . حرفی که جدا از حرفی است که باید به آن وصل باشد
floating
صاف کردن
floating
پنجرهای که قابل انتقال به هر بخش صفحه باشد
floating
سیال مواج
floating
جابجا شده
floating
فاقدوسیله اتصال
floating
مواج
floating
متحرک برروی اب
floating
شناوری
floating
لیسه کردن
floating
شناور
floating
اضافی
floating aquatics
ابزیان شناور
floating audress
نشانی شناور
floating axle
محور نوسان
floating base
پایگاه شناور دریایی
floating base
ناولجستیکی شناور یا کاروان لجستیکی شناور دریایی
floating battery
باتری ذخیره
floating population
جمعیتشناور
floating voter
فردیکهبههیچحزبسیاسیمتکینیست
floating mine
مین سطحی
floating roof
سقفشناور
floating point
ممیز شناور
[ریاضی]
floating bridge
پل متحرک موقتی
floating reticle
عدسی مواج
floating bearing
یاطاقان نوسان دار
floating bridge
پل شناور
floating capital
سرمایه متحرک
floating mark
نقاط ایستگاه برجسته بینی
floating mastic
ملاط قیری
floating mine
مین شناور
floating point
با ممیز شناور
floating point
ممیز شناور
floating policy
بیمه نامه متغیر
floating rates
نرخهای بارهای دریایی
floating reamer
برقو یا جدار تراش متحرک
floating reserve
احتیاط سیال
floating reserve
نیروی ذخیره احتیاط متحرک
floating reticle
تار موی مواج زاویه یاب یا دوربین
floating ribs
دندههای ازاد
floating screed
شمشه گچی
floating tool
ابزار متحرک
floating trade
تجارت دریایی
floating sleeve
آستینبلندآزاد
floating rib (2)
دندهآزادجناقسینه
floating mark
نقاط مواج عکس هوایی
floating lines
خطوط مواج عکس هوایی
floating lines
خطوط مواج برجسته نگاری وبرجسته بینی
floating cargo
باری که دردریا است
floating cargo
باری که باکشتی حمل میشود
floating charactep
دخشه شناور
floating crane
جرثقیل متحرک
floating debt
بدهی متغیر
floating dock
حوضچه شناور تعمیر کشتی
floating dock
حوض شناور
floating drydock
حوضچه شناور خشک
floating fender
زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
floating fundation
پی شناور
floating grid
شبکه شناور
floating gyro
ژایرو شناور
floating harbour
لنگرگاهی که ازموج شکنهای شناورساخته باشند
floating island
جزیره شناور ومصنوعی شیرینی
floating kidney
کلیه متحرک
floating light
کشتی فانوس دار
floating light
انبان شناورچراغ دار
to stay floating
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
floating exchange rate
نرخ متغیرارز
floating point notation
نشان گذاری با ممیز شناور
floating point arithmetic
حساب ممیز شناور
floating point basic
نوعی زبان BASIC که اجازه استفاده از اعداد اعشاری رامیدهد
floating rate of exchange
نرخ شناور ارز
floating pontoon bridge
پل پونتون
floating point calculation
محاسبات اعداد نمایی یا علمی
floating point rutine
روال ممیز شناور
floating point representation
نمایش با ممیز شناور
floating point operation
عملکردبا ممیز شناور
floating point operation
عملیات ممیز شناور
floating point number
عدد با ممیز شناور
floating tool holder
ابزارگیر متحرک
floating point constant
ثابت ممیز شناور
floating point number
اعداد ممیز شناور
[ریاضی]
floating-roof tank
مخزنسقفشناور
free floating anxiety
اضطراب فراگیر
floating exchange rate
نرخ شناور ارز
head to head polymer
بسپار سر به سر
head
انتهای میز بیلیارد
head
رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head
سرپل توالت ناو
head
عازم شدن سرپل گرفتن
head
توپی کامل و سایر متعلقات
head
طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head
دستشویی قایق بالای بادبان
head
راس عدد
head
مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head
ضربه با سر
head
عنوان مبحث
head
انتها دماغه
head
شبکه یا بدنه
head
بخش بالایی وسیله
head
دماغه
head
ارتفاع فشاری
head
افت
over head
هزینه سربار
head
ارتفاع ریزش سر رولور سر
head
دهنه ابزار
head
رهبری کردن مقاومت کردن
head
موضوع در راس چیزی واقع شدن
head
سر
head
نوک پیکان
per head
متوسطمیانگین
head
پیش رو
head
منتها درجه موی سر
head
موضوع
head
سالار عنوان
head
رئیس
head
دهانه
head
نوک
head well
چاه پیشکار
head
ابتداء
from head to f.
ازسرتاپا
go head
پیش بروید
go head
ادامه بدهید بفرماید
go to head of
مست کردن
R/W head
HEAD WRITE/READ
one way head
سریکجهته
head
فهم
head
خط سر
head
فرق سرصفحه
head
عناصر اولیه ستون
head
سرفشنگ
head
دربالا واقع شدن
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
head
دارای سرکردن
head
: سرگذاشتن به
head
مهم
head off
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head
عمده
head
اصلی
head down
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head
سرستون
R/W head
وسیله
get it through one's head
<idiom>
فهمیدن ،باورداشتن
head first
باکله
head well
مادر چاه
head on
از طرف سر
head way
بلندی طاق سرعت
head way
پیشرفت
head way
بجلو
to head off
عازم شدن
[گردش]
to go off one's head
دیوانه شدن
head
کله
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
to get anything into ones head
چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
head on
روبرو
head way
پیشروی
head
اولین عنصر داده در لیست بودن
head on
از سر
head on
شاخ بشاخ
to keep one's head
ارام یاخون سردبودن
head first
سربجلو
head first
از سر سراسیمه
head-first
باکله
head-first
سربجلو
head-first
از سر سراسیمه
keep one's head
خونسردبودن
well head
سر چشمه
head
سردرخت
Off with his head !
سرش را ببرید !
with head on
سربه پیش سر به جلو
keep one's head
دست پاچه نشدن
head
بعد بالایی کتاب یا بدنه
head
دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head up
<idiom>
رهبر
head-on
<idiom>
برعلیه کسی بودن
head-on
<idiom>
فرجام مواجه شدن با
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off
<idiom>
به عقب برگشتن
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head-on
روبرو
off with his head
سرش را از تن جدا کنید
head-on
نوک به نوک
head
وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head
راس
go to one's head
<idiom>
مغرور شدن
head out
<idiom>
ترک کردن
over one's head
<idiom>
خیلی سخت برای درک
on/upon one's head
<idiom>
برای خودش
head-on
شاخ بشاخ
head-on
از سر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com