English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (12 milliseconds)
English Persian
floating point با ممیز شناور
floating point ممیز شناور
floating point ممیز شناور [ریاضی]
Search result with all words
floating point arithmetic حساب ممیز شناور
floating point basic نوعی زبان BASIC که اجازه استفاده از اعداد اعشاری رامیدهد
floating point calculation محاسبات اعداد نمایی یا علمی
floating point constant ثابت ممیز شناور
floating point notation نشان گذاری با ممیز شناور
floating point number عدد با ممیز شناور
floating point operation عملیات ممیز شناور
floating point operation عملکردبا ممیز شناور
floating point representation نمایش با ممیز شناور
floating point rutine روال ممیز شناور
floating point number اعداد ممیز شناور [ریاضی]
Other Matches
floating متغیر
floating جابجا شده
floating فاقدوسیله اتصال
floating متحرک برروی اب
floating شناوری
floating شناور
floating محل مخصوص در رابط ه با آدرس مرجع
floating متحرک
floating سیال مواج
floating غیر ثابت . حرفی که جدا از حرفی است که باید به آن وصل باشد
floating عمل ریاضی روی عدد اعشاری
floating عددی که به صورت اعشاری نمایش داده شود
floating UPC ویژه که میتواند روی اعداد اعشاری به سرعت عملیات انجام دهد
floating عملیات ریاضی روی اعداد اعشاری
floating نشانه یا برچسبی که یک دستور یا کلمه مشخص را بیان میکند بدون توجه به محل آن
floating پنجرهای که قابل انتقال به هر بخش صفحه باشد
floating مواج
floating علامت عددی در عدد کسری که با یک نقط ه پس از اولین رقم و بعد توان نشان داده میشود. تا همه اعداد به حالت استاندارد نمایش داده شوند
floating نوک پرواز کننده
floating اضافی
floating لیسه کردن
floating غوطه ور
floating صاف کردن
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
floating cargo باری که دردریا است
floating capital سرمایه متحرک
floating cargo باری که باکشتی حمل میشود
floating fundation پی شناور
floating charactep دخشه شناور
floating crane جرثقیل متحرک
floating debt بدهی متغیر
floating dock حوضچه شناور تعمیر کشتی
floating dock حوض شناور
floating drydock حوضچه شناور خشک
floating aquatics ابزیان شناور
floating bridge پل متحرک موقتی
floating bearing یاطاقان نوسان دار
floating head تیغهمسطح
floating bridge پل شناور
floating audress نشانی شناور
floating axle محور نوسان
floating base پایگاه شناور دریایی
floating base ناولجستیکی شناور یا کاروان لجستیکی شناور دریایی
floating battery باتری ذخیره
floating sleeve آستینبلندآزاد
floating reamer برقو یا جدار تراش متحرک
floating rib (2) دندهآزادجناقسینه
floating population جمعیتشناور
floating voter فردیکهبههیچحزبسیاسیمتکینیست
floating roof سقفشناور
floating grid شبکه شناور
floating mine مین سطحی
floating policy بیمه نامه متغیر
floating tool ابزار متحرک
floating screed شمشه گچی
floating ribs دندههای ازاد
floating reticle تار موی مواج زاویه یاب یا دوربین
floating reticle عدسی مواج
floating reserve احتیاط سیال
floating rates نرخهای بارهای دریایی
floating reserve نیروی ذخیره احتیاط متحرک
floating mine مین شناور
floating mastic ملاط قیری
floating mark نقاط ایستگاه برجسته بینی
floating gyro ژایرو شناور
floating harbour لنگرگاهی که ازموج شکنهای شناورساخته باشند
floating trade تجارت دریایی
floating island جزیره شناور ومصنوعی شیرینی
floating kidney کلیه متحرک
floating light کشتی فانوس دار
floating light انبان شناورچراغ دار
floating lines خطوط مواج برجسته نگاری وبرجسته بینی
floating lines خطوط مواج عکس هوایی
floating mark نقاط مواج عکس هوایی
to stay floating معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
floating tool holder ابزارگیر متحرک
free floating anxiety اضطراب فراگیر
floating-roof tank مخزنسقفشناور
floating exchange rate نرخ متغیرارز
floating exchange rate نرخ شناور ارز
floating pontoon bridge پل پونتون
floating rate of exchange نرخ شناور ارز
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
not to the point خارج از موضوع
off the point بطور بی ربط
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
not to point بیرون از موضوع
The point is that… چیزی که هست
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
point four اصل چهار
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
point out <idiom> توضیح دادن
near point نقطه نزدیک
on the point of going در شرف رفتن
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
in point مناسب
in point بجا
zero point نقطه صفر
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
to the point بجا
to the point مربوط بموضوع
to come to a point باریک شدن
to come to a point بنوک رسیدن
three point فن 3 امتیازی کشتی
off the point بطور نامربوط
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
point to point نقطه به نقطه
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
not to point پرت بیجا
try for point تلاش برای کسب امتیاز
in point در خور
far point برد بینایی
point قطبهای باطری یاپلاتین
point نشان میدهد
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نقط ه
point جهت مرحله
point حد
point نقطه گذاری کردن
point محل مرکز
point مقصود
point محل یا موقعیت
point باریک کردن
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point اصل
point نقطه نوک
to point to something به چیزی اشاره کردن
point درصد
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point مرکز راس حد
point هدف گیری کردن
point دماغه
point محل شروع چیزی
to point to something به چیزی متوجه کردن
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point محل
point سر
point مرحله قله
point پایان
point تیزکردن
point هدف
point گوشه دارکردن
point نوکدار کردن
point نوک گذاشتن
point خاطر نشان کردن
point مسیر
point نقطه
point نکته
point نوک
point ماده اصل
point موضوع
point جهت
point درجه امتیاز بازی
point نمره درس پوان
point نشان دادن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point اشاره کردن
point متوجه ساختن
the point is اصل مطلب این است
point پوینت
point رسد نوک
point امتیاز
point به سمت متوجه کردن
point نشانه روی کردن
point راس
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point of support تکیه گاه
point spread امتیاز قابل انتظار
point of symmetry نقطه تقارن
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point of weld نقطه جوش
point operation عمل نقطهای
point particle ذره نقطهای
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
symmetry point نقطه تقارن
point plotting رسم نقطه
point protector سرمداد
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale مقیاس امتیازی
point size اینچ
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
projection of a point تصویر نقطه
the salient point <idiom> اصل مطلب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com