Dictiornary-Farsi | formal dance | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 86 (6 milliseconds)

English	Persian
formal dance	بال [رقص]
formal dance	مجلس رقص


Other Matches

dance	رقص
dance	رقصیدن
step a dance	رقصیدن
step a dance	دست افشاندن
step a dance	پای کوبیدن
to step a dance	دست افشاندن
to step a dance	پای کوبیدن
sword dance	رقص شمشیر
sword dance	اجرای رقص در اطراف شمشیر
tap dance	نوعی رقص که در ان پنجه وپاشنه پا را به سرعت به زمین می زنند
square dance	رقص چوبی
free dance	قسمت ازاد مسابقه رقص بااسکیت
square dance	رقص محلی امریکا
snake dance	رقص مارپیچی
round dance	والتز
round dance	رقص چوبی
pyrrhic dance	یکجور رقص نظامی یا جنگی در یونان باستان
to lead one a dance	گربه رقصاندن
lead one a dance	گربه رقصاندن
ghost dance	رقص ارواح
tea dance	ته دانسان
tea dance	مهمانی چای ورقص
toe dance	رقص روی نوک پا
Which of your tunes shall I dance?. <proverb>	به کدام سازت برقصم ؟.
song and dance <idiom>	دلیل آوردن
dance to a different tune <idiom>	نوع گفتارونوع رفتارراتغییر دادن
dinner dance	میهمانیرقص
to step a dance	رقصیدن
dance studio	آموزشگاهرقص- رقاصخانه
dance floor	محلمخصوصرقصدر رستوران
dance skating	رقص دونفره زن و مرد
song and dance	توضیح گریز آمیز
song and dance	توضیح واضحات
toe dance	رقاصه روی نوک پا
barn dance	مهمانی رقص
belly dance	رقص شکم
song and dance	رقص و آواز
song and dance	حرف
song and dance	توضیح زاید
merry dance	شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
This new dance at the discotheques is all the rage .	این رقص جدید دردیسکو تک ها مد روز شده است
saint vitus's dance	داء الرقص
saint vitus's dance	کره
formal	رسمی
formal	اداری
formal	لباس رسمی شب قرار دادی
formal	تفصیلی عارضی
formal	مقید به اداب ورسوم اداری
formal	دارای فکر
formal	صوری
formal	قانونی
formal logic	منطق صوری [منطق]
finery [formal]	جامه پر زرق و برق
finery [formal]	جامه رسمی جشن
hereinafter [formal] <adv.>	در پایین
hereinafter [formal] <adv.>	درزیر
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal]	سخن گفتن در باره چیزی
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal]	اظهار نظر دادن در باره چیزی
to recount something to someone [formal]	برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
formal group	گروه رسمی
formal logic	منطق رمزی
formal logic	منطق صوری
formal logic	قضاوت سطحی
formal notice	جعل
formal notice	سندسازی
formal operations	عملیات صوری
formal potential	پتانسیل فرمال
formal review	سان رسمی
formal review	بررسی رسمی
formal logic	منطق مجرد
formal language	زبان صوری
formal charge	بار قراردادی
He is quite reserved and formal.	آدم خیلی خشک و رسمی است
formal accountability	ذیحسابی رسمی
formal concentration	غلظت فرمال
formal discipline	اموزش صورت گرا
formal education	اموزش رسمی
formal exercise	تمرین صوری
formal thought disorder	اختلال صوری فکر
thereinafter [archaic or formal] <adv.>	در پایین
thereinafter [archaic or formal] <adv.>	درزیر
to sojourn [formal] [in a place as a visitor]	توقف کردن
To play ducks and drades with someone. To stall someone . To lead somebody a pretty dance.	کسی را سر دواندن
Full dress. Formal dress.	لباس رسمی