English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English Persian
front line 9 بخش اول زمین 81 بخشی گلف
front line خط حمله خط حمله یادفاع
Search result with all words
to push to the front [of line] داخل صف زدن
Other Matches
at front <adv.> جلو
in front <adv.> جلو
front نمای ساختمان
up front رک و راست
at the front در جلو
up front <idiom> روراست ،صحیح
up front پیش -
up front بیعانه
up front پیشاپیش
up front از پیش
at the front <adv.> جلو
in the front <adv.> در مقابل
at the front <adv.> در مقابل
in front <adv.> در مقابل
at front <adv.> در مقابل
in the front <adv.> در پیش
at the front <adv.> در پیش
in front <adv.> در پیش
at front <adv.> در پیش
at the front <adv.> در جلو
in front <adv.> در جلو
at front <adv.> در جلو
in the front <adv.> در جلو
in the front <adv.> جلو
up front جلو چشم مردم
front جلو
front فرمان سر روبرو جلو
front به جلو
front بازی در سانتر
front در قبال
front جبهه هوا
front خط اول میدان رزم پیشانی
front سمت دشمن
front پیش
front صف پیش
front نما طرز برخورد
front جلودار
front بطرف جلو روکردن به
front مواجه شده با روبروی هم قرار دادن مقدمه نوشتن بر
front درصف جلوقرارگرفتن
front جبهه
front نمای جلو
front نمای ساختمان
up front چشمگیر
up front با صراحت و صداقت
up front بیپرده پوشی
up front رک
front منادی جبهه جنگ
up front در انظار
to go to the front بجبهه رفتن
to go to the front داخل جنگ شدن
front یچهای کنترل سیستم کامپیوتر اصلی و نشانگرهای وضعیت
front بخشی از چیزی که از عقب به نظر آید
in front of در قبال
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line by line milling فرز کردن سطری
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line to line spacing فاصله سطور
line to line fault تماس خطوط
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
front man منادی
front indicator فشارسنج
front grip گرفتن میله دست مهتابی
front face پیشانی
front face سطح برجسته
front footrest پدالجلویی
front end نرم افزار نهایی
front end سر جلویی
front drop پرش به بالا و چرخش بجلو وفرود روی شکم
front foil فلزورقهایجلویی
front flap زبانهجلویی
front-page مطالب سرصفحه یا سرمقاله
front-page سرصفحه
front man پیشرو
front men جلودار
front men منادی
front men پیشرو
front lines خطوط جلو جبهه
front lines خطوط مقدم
front lines خط مقدم جبهه
front liner سانتر فوروارد
front lighting روشنایی جلو ساختمان
front indicator جلو
front page سرصفحه
front page مطالب سرصفحه یا سرمقاله
front court محوطه جلو خط سرویس اسکواش
front court نیمهای که به ان حمله میشود
action front حاضر به تیر
In the front rank. درصف جلو
fore front نمای اصلی
mach front میله انتن سرعت سنج هواپیما
mach front انتن ماخ سنج
front rake زاویه شیب
wave front جبهه موج
wave front جبهه امواج رادیویی
water front جبهه رطوبتی
type front ماشین تایپ به جلو
type front نوعی روش تایپ کردن نامه ها
fall front پیشآمدگیجلویدکور
front apron جلویکروات
front bearing یاطاقان جلو
front derailleur درایلرجلویی
front crossbar مانعپیشین
front axle اکسل جلو
front brake ترمزجلو
the front door درجلو
the front door درورد
front board مقوایجلویی
front bench اعضایپارلمانیکهدردولتهممسئولیتدارند
front crawl شنایکرال
front door دراصلیساختمان
front beam شاغولجلویی
odd front خط دفاعی 4 نفره
sea front نمای دریایی شهر
front runner دونده پیشتاز
front-runners دونده پیشتاز
pressure front جبهه موج ضربتی ترکش گلوله اتمی میدان موج ضربتی
popular front لیکن زمامداری این حکومتها دیری نپایید
popular front ائتلافی که احزاب غیر فاشیست در 5391در انترناسیونال کمونیست پیشنهاد شد و بر مبنای ان دولتهایی نیز در فرانسه واسپانیا روی کار امد
popular front جبهه خلق ملی
front tip آبپاشنوکاتو
popular front جبهه ملی
cold front جبهه هوای سرد
popular front ائتلاف احزاب دست چپی ومیانه رو
front mudguard گلگیرجلو
stationary front جبهه حد فاصل بین دو توده هوای راکد
cold front پیشان هوای سرد
shirt front پیش سینه اهاری
shirt front پیش سینه
shock front جبهه یا خط جبهه موج انفجار گلوله اتمی
sight front دید جلو در نقشه برداری
front wheel چرخجلو
front point میخجلویکفش
front pocket جیبجلو
front pipe لولهجلو
front wall دیوار جلو
shop front ازاره نمای بنا
home front عملیات غیر نظامیان وشخصی ها در زمان جنگ
front lights چراغهایجلو
front leg پایهجلو
front-runner دونده پیشتاز
front raise تمرین با دنبل از ناحیه ران تاشانه و ساعد روی بازو
front race پیشتازی
front man جلودار
front putty بتونه جلو
front porch میدان جلو
front panel مجموعهای از کلیدها و علائم برای کنترل سیستم کامپیوتری توسط اپراتور
front panel تابلوی جلو دار
front office سیاستمداران وگردانندگان یک سازمان
front wing گلگیر جلوی اتومبیل
front knob دستگیریجلویی
front matter پیش گفتار
front matter مقدمه
front binding روپوشجلویی
front rank صف جلو
front sight مگسک
front underlock خیمه کامل و پریدن به پشت حریف
front view نمای جلویی
front view نمای جلو
front lamp لامپ جلو
front view پیشانی
warm front جبهه هوای گرم
front wall دیوار مقابل اسکواش
front strain کرنش پیچشی
front view جبهه
put up a good front <idiom> وانمودبه خوشحالی ،تظاهر به خوشحال بودن
snap-fastening front جلودکمهدار
front landing gear ترمزجلوییفرود
front-end loader بهبیللودر
front brake lever اهرم ترمزجلو
front sight housing چشمیهدفگیر
front top pocket جیببالایجلویشلوار
You are roasting yourself in front of the fire . خودت را جلوی آتش که داری کباب می کنی
It was printed on the front page . در صفحه اول روز نامه چاپ شد
The car in front is obstructintg us. اتوموبیل جلویی به ما راه نمی دهد
upper cold front جبههوایبسیارسرد
upper warm front جبهههوایبسیارگرم
fly front closing پوششدکمه
to show a bold front جسارت کردن
front door [of house] در جلویی [ساختمان]
front de liberation national جبهه ازادی بخش ملی سازمان جنگجویان الجزایرکه در فاصله 4591 تا2691 برای پایان دادن به سلطه فرانسویان در الجزایر
front axle suspension اویزش یا تعلیق اکسل جلو
front axle housing پوسته اکسل جلو
front axle drive محرک اکسل جلو
front axle bearing یاطاقان اکسل جلو
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
outside kick and front headlock گرفتن دست راست بادست چپ و چرخاندن ازروی پشت
to tailgate the motorist in front دمرانی کردن [اصطلاح روزمره]
to tailgate the motorist in front سر به دم حرکت کردن [اصطلاح روزمره]
front wheel suspension تعلیق چرخهای جلو
outside kick and front headlock قفل کردن سرحریف
front de liberation national فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
front wheel suspension اویزش چرخهای جلوی اتومبیل
front door [of house] در ورودی
front door [of house] ورودی
to show a bold front پر رویی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com