Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English
Persian
front sight
مگسک
Search result with all words
sight front
دید جلو در نقشه برداری
front sight housing
چشمیهدفگیر
Other Matches
at front
<adv.>
جلو
in front
<adv.>
جلو
at the front
<adv.>
جلو
in the front
<adv.>
جلو
at front
<adv.>
در جلو
in front
<adv.>
در جلو
at the front
<adv.>
در جلو
front
نمای ساختمان
at the front
در جلو
in front of
در قبال
to go to the front
داخل جنگ شدن
to go to the front
بجبهه رفتن
up front
رک
up front
رک و راست
up front
بیپرده پوشی
up front
با صراحت و صداقت
up front
چشمگیر
up front
در انظار
up front
<idiom>
روراست ،صحیح
up front
جلو چشم مردم
up front
از پیش
up front
پیشاپیش
up front
بیعانه
up front
پیش -
in the front
<adv.>
در جلو
front
جلو
front
به جلو
front
فرمان سر روبرو جلو
front
جبهه هوا
front
خط اول میدان رزم پیشانی
front
سمت دشمن
front
جبهه
front
درصف جلوقرارگرفتن
front
مواجه شده با روبروی هم قرار دادن مقدمه نوشتن بر
front
بطرف جلو روکردن به
front
منادی جبهه جنگ
front
پیش
front
جلودار
front
نما طرز برخورد
front
صف پیش
front
بازی در سانتر
front
در قبال
at front
<adv.>
در پیش
in front
<adv.>
در پیش
at the front
<adv.>
در پیش
in the front
<adv.>
در پیش
at front
<adv.>
در مقابل
in front
<adv.>
در مقابل
at the front
<adv.>
در مقابل
in the front
<adv.>
در مقابل
front
نمای جلو
front
بخشی از چیزی که از عقب به نظر آید
front
یچهای کنترل سیستم کامپیوتر اصلی و نشانگرهای وضعیت
front
نمای ساختمان
at first sight
در نظر اول
he was well out of sight
بکلی
he was well out of sight
ازنظردورشده بود
sight in
تنظیم کردن دید در تفنگ
at first sight
بیک نگاه
in sight
نزدیک
by sight
از نگاه
by sight
بدیدن
at sight
به رویت
at sight
دیداری
at sight
بی مطالعه قبلی
at sight
بمحض رویت
in sight
دیده شدنی
near sight
نزدیک بینی
on sight
در معرض دید
to in sight into something
بصیرت داشتن
take a sight
altitude the take, shoot : syn
take a sight
ارتفاع گرفتن
sight seeing
تماشا
sight seeing
دیدار منافر جالب
to in sight into something
چشم خرد در چیزی باز کردن
out of sight
ناپیدا
out of sight
غایب از نظر
sight
دیدگاه هدف
on sight
برویت
on sight
دیداری
on sight
در میدان دیددوربین
Get out of my sight!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
sight
رصد کردن ستارگان
sight
زاویه یاب توپ
sight
الات نشانه روی شکاف درجه تفنگ
sight
سوراخ روشنی رسان سوراخ دید
sight
جنبه چشم
sight
رویت
sight
دیدن
sight
تماشا
sight
دوربین نشانه روی
sight
دوربین دیدن
sight
الت نشانه روی
sight
بازرسی کردن رویت کردن
sight
دید زدن نشان کردن
sight
دید
sight
قدرت دید
sight
میدان دید
sight
قیافه
sight
جلوه
sight
شباک
sight
دیداری
second sight
دور بینی
sight
باصره
sight
بینش
sight
بینایی
sight
رویت کردن
second sight
روشن بینی
second sight
بصیرت
sight
منظره دستگاه سایت
second sight
بینایی
second sight
نهان بینی بسختی راه رفتن
sight
نشان کردن
sight
نظر منظره
sight
رویتی
sight
وسیله تنظیم دید روی کمان نشانه روی مگسک
type front
ماشین تایپ به جلو
type front
نوعی روش تایپ کردن نامه ها
sea front
نمای دریایی شهر
mach front
میله انتن سرعت سنج هواپیما
mach front
انتن ماخ سنج
odd front
خط دفاعی 4 نفره
the front door
درورد
popular front
جبهه ملی
popular front
جبهه خلق ملی
popular front
ائتلافی که احزاب غیر فاشیست در 5391در انترناسیونال کمونیست پیشنهاد شد و بر مبنای ان دولتهایی نیز در فرانسه واسپانیا روی کار امد
popular front
لیکن زمامداری این حکومتها دیری نپایید
pressure front
جبهه موج ضربتی ترکش گلوله اتمی میدان موج ضربتی
shirt front
پیش سینه اهاری
shirt front
پیش سینه
shock front
جبهه یا خط جبهه موج انفجار گلوله اتمی
shop front
ازاره نمای بنا
popular front
ائتلاف احزاب دست چپی ومیانه رو
home front
عملیات غیر نظامیان وشخصی ها در زمان جنگ
stationary front
جبهه حد فاصل بین دو توده هوای راکد
the front door
درجلو
water front
جبهه رطوبتی
wave front
جبهه امواج رادیویی
front pipe
لولهجلو
front pocket
جیبجلو
front point
میخجلویکفش
front tip
آبپاشنوکاتو
front wheel
چرخجلو
front bench
اعضایپارلمانیکهدردولتهممسئولیتدارند
front crawl
شنایکرال
front door
دراصلیساختمان
In the front rank.
درصف جلو
warm front
جبهه هوای گرم
front line
خط حمله خط حمله یادفاع
front line
9 بخش اول زمین 81 بخشی گلف
front-runners
دونده پیشتاز
front-runner
دونده پیشتاز
front runner
دونده پیشتاز
cold front
پیشان هوای سرد
front mudguard
گلگیرجلو
front lights
چراغهایجلو
front leg
پایهجلو
wave front
جبهه موج
front flap
زبانهجلویی
fall front
پیشآمدگیجلویدکور
front apron
جلویکروات
front beam
شاغولجلویی
front binding
روپوشجلویی
front board
مقوایجلویی
front brake
ترمزجلو
front crossbar
مانعپیشین
front derailleur
درایلرجلویی
front foil
فلزورقهایجلویی
front footrest
پدالجلویی
front indicator
فشارسنج
front indicator
جلو
front knob
دستگیریجلویی
front lamp
لامپ جلو
cold front
جبهه هوای سرد
front lines
خط مقدم جبهه
front axle
اکسل جلو
fore front
نمای اصلی
front view
پیشانی
front panel
مجموعهای از کلیدها و علائم برای کنترل سیستم کامپیوتری توسط اپراتور
front porch
میدان جلو
front putty
بتونه جلو
front race
پیشتازی
front raise
تمرین با دنبل از ناحیه ران تاشانه و ساعد روی بازو
front rank
صف جلو
front lines
خطوط مقدم
front rake
زاویه شیب
front strain
کرنش پیچشی
front underlock
خیمه کامل و پریدن به پشت حریف
front view
نمای جلویی
front panel
تابلوی جلو دار
front office
سیاستمداران وگردانندگان یک سازمان
front wing
گلگیر جلوی اتومبیل
front lines
خطوط جلو جبهه
front liner
سانتر فوروارد
front matter
مقدمه
front lighting
روشنایی جلو ساختمان
front grip
گرفتن میله دست مهتابی
front face
پیشانی
front face
سطح برجسته
front matter
پیش گفتار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com