English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
full-suspension <adj.> کاملا معلق
Other Matches
full-suspension bike دوچرخه کاملا معلق
suspension اویز
suspension تعلیق
suspension اویزش
suspension اونگان اندروایی
suspension اندروا
suspension اویزان اویزانی
suspension بی تکلیفی
suspension ایست تعلیق
suspension تعطیل
suspension وقفه
suspension توقف
suspension اتصال
suspension اویزان کردن
suspension معلق کردن
to be in suspension در حالت تعلیق بودن
suspension اب اویز
suspension اخراج موقت
suspension دروایی
suspension تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspension band نواراتصال
suspension arm اهرم نشانگر
magnetic suspension آویزمغناطیسی
suspension bridges پل اویزان
cardanic suspension تعلیق کاردان
catenary suspension اویز انداری زنجیرهای
catenary suspension اویزش سیم رانش
colloidal suspension تعلیق کلوییدی
suspension wheel چرخ تعلیق خودرو
suspension wheel چرخ یدک
suspension strap نوار تعلیق بار به هلیکوپتر نوارهای اتصال طناب بارهلیکوپتر
four point suspension اویزش چهارگوش
suspension bogie فنربندیبوجی
suspension file پوشهآویزان
suspension lines خطوطآویزان
suspension bridges پل معلق
suspension bridge پل اویزان
suspension bridge پل معلق
suspension of the game تعویق و تاخیر بازی
suspension strut ستونمعلق
suspension spring فنرآویزان
four point suspension تعلیق چهارنقطهای
suspension insulator مقره اویزان
suspension of vouchers معلق کردن اسناد
suspension bow رکاب اویزان
suspension bucket سطل اویزان
suspension cable کابل معلق
suspension of vouchers برگرداندن اسناد هزینه
suspension ladder نردبان اویزان
suspension of arms اتش بس موقت
suspension of arms اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
suspension of arms اتش بس
suspension cable کابل اویزان
suspension of payment توقف
suspension of punishment تعلیق مجازات
spring suspension تعلیق فنری
suspension polymerization بسپارش تعلیقی
suspension reinforcement ارماتور معلق
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
suspension ribbon لنت اویزان کردن نشان
suspension ribbon لنت نشان
front axle suspension اویزش یا تعلیق اکسل جلو
front wheel suspension اویزش چرخهای جلوی اتومبیل
suspension insulator string عایقسیمهایمتراکم
front wheel suspension تعلیق چرخهای جلو
lattice suspension bridge پل اویزشی مشبک
lattice suspension bridge پل تعلیق مشبک پل اویز مشبک
cable suspension bridge پلی که از رشتههای سیمی بهم تابیده درست شده باشد
cable suspension bridge پل معلق با سیم تابیده
basket suspension cables کابلآویزانسبد
full کامل یا شامل همه چیز
in full کاملا
full well بسیارخوب
to the full به منتهادرجه
in full تمام وکمال
to the full کاملا
full and by پرونیمهپر
full and down ناو پر بار و سنگین
full up پر- مملو - لبریز
full well خوب خوب
full تمام تکمیل
full سیر
full پر
full فول اکنده
full پرکردن پرشدن
full سیری
full پری
full مملو
full بالغ رسیده
I'm full. من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
full کامل
full پر لبریز
full تمام
full انباشته
to the full <idiom> خیلی زیاد ،به طور کامل
full تمام قدرت
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full ارسال داده روی کانال در دو جهت
full ابوینی
full کد فایل در آن ذخیره شده است
full شرح محل یک دایرکتوری
full صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full چرخش با پشتک کامل
full کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full چرخیدن ژیمناست
full step گام کامل
full subtractor تمام کاهشگر
full tilt باسرعت زیاد
full summer عین تابستان
full summer چله تابستان
full to repletion پرپر
full step یک قدم کامل
full speed حداکثر سرعت
full speed سرعت کامل
full section برش کامل
full screen تمام صفحه
full tilt بسرعت
full time پیوسته کار
full to repletion انباشته
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full toss پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full track شنی دار کامل
full track تمام شنی خودرو تمام شنی
full to repletion پر
full timer شاگردتمام روز
full time زمان اشتغال بکار
full time تمام روز
full spinner حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full time پیوسته کاری تمام وقت
full scale اندازه طبیعی
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
full pelt با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full pay مواجب تمام
full pay حقوق تمام
full orbed پر
full orbed تمام روشن
full of resource باتدبیر زرنگ
full of resource کاردان
full of life پر جمعیت
full of life سر زنده
full of life باروح
full mouthed پرصدا
full pitch گام پر
full pitch پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full scale تمام عیار
full sail تبار مجهز
full sail بابادبانهای گسترده
full rubber حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full of years سالخورده
full production تولید در حداکثرفرفیت
full production تولید کامل
full powers اختیارات تام
full power اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full power اختیارات تام
full point نقطه پایان جمله
full mouthed دارای شماره کامل دندان
full tracked خودرو تمام شنی
full-throated صدا یا فریاد بسیار بلند
I want full insurance. من با بیمه کامل میخواهم.
Full tank, please. لطفا باک را پر کنید.
full beam نور بالا [در خودرو]
have one's hand full کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
at full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
for full board برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for full board برای تمام پانسیون
full of beans <idiom> پرانرژی
full-page تمام صفحه
full marks پاسخدرستبهتمام سوالات
full board هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full deployment تبدیلستونبهصفکامل
they are in full retreat سخت عقب نشینی می کنند
the full of the moon بدر
the full of the moon ماه تمام
To have full powers. اختیارات کامل داشتن
She is far too conceited. She is full of herself . گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
come full circle <idiom> کاملا برعکس
in full fig درلباس تمام
to its full extent <adv.> کاملا
full word کلمه کامل
full word تمام کلمه
to its full extent <adv.> بکلی
full wave تمام موج
full view نمای روبرو
full view نمای تمام رخ
full tracked تمام زنجیر
in full fig اماده
in full fig مجهز
in full fig اراسته
to be at full stretch تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
payment in full پرداخت کامل
payment in full پرداخت تمام
of full blood تنی
life full روح بخش
life full سر زنده
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com