English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
game fish ماهی مجاز برای صیادی
game fish ماهی موردنظر
Other Matches
saw fish اره ماهی
fish ماهی
to fish out دراوردن
to fish out بیرون اوردن فهمیدن
i went to fish رفتم
to fish up بیرون کشیدن
fish out تمام کردن ذخیره ماهی یک منطقه
fish انواع ماهیان
fish ماهی صید کردن ماهی گرفتن
fish صیداز اب
fish بست زدن
fish جستجو کردن طلب کردن
i went to fish ماهی بگیرم
fish پشت بند گذاشتن
to fish up دراوردن
fish for <idiom> مچگیری کردن
fish like ماهی مانند
fish بکاربردن طعمه ماهیگیری مخصوص
fish line ریسمان ماهی گیری
fish joint محل اتصال دو خط اهن یادوتیر
fish hook قلاب ماهیگیری
fish hawk همای
fish hawk دال دریایی
fish pot سبدبرای گرفتن ماهی بویژه مارماهی وخرچنگ
fish hawk مرغ استخوان خوار
fish sound بادکنک ماهی
needle fish نیزه ماهی
hag fish پیرزن زشت
hag fish عجوزه زشت زن جادوگر
hag fish ساحره
fish line زه قلاب
fish meal ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
fish story ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
fish plate وصله
fish spawn تخم ماهی
fish stick فیله ماهی سرخ کرده
fish plate لبه گیر
fish warden متصدی امور شیلات
fish plate پشت بند
fish pearl مرواریدساختگی
fish paper عایق کاغذی
fish wire فنر سیم کشی
flat fish ماهی پهن
fly fish بامگس ماهی گرفتن
frog fish ماهی کوسه
fish tail مانند دم ماهی
globe fish یکجورماهی که میتواندبادکرده خودراگردسازد
sport fish ماهیگیری تفریحی
kettle of fish مهمانی دانگی
big fish فردمهمودارایقدرت
cold fish غیر احساساتی
fish finger ماهیتکهتکهشدهیخی
fish slice ابزاریدرآشپزخانهبرایسرخکردنماهی
kettle of fish <idiom> بافکر عمل کردن
other fish to fry <idiom> شلوغ بودن سر
neither fish nor fowl <idiom> چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
tuna fish ماهی تن
fish tailing حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت]
have other fish to fry [have better fish to fry] کار مهمتر داشتن
have other fish to fry [have better fish to fry] لقمه چرب تری در نظر داشتن
fish design طرح ماهی درهم یا هراتی [این نوع طرح به گونه های مختلف در فرش ایران، ترکیه، چین و هند بکار گرفته می شود.]
another kettle of fish <idiom> کاملا متفاوت از دیگری
fish-bladder [تزئینی شبیه کیسه ماهی باد شده]
to fish for information <idiom> یک دستی زدن به کسی [اصطلاح روزمره]
fish scaler ابزارماهی
fish kettle فرفمخصوصماهی
fish fork چنگالمخصوصخوردنماهی
kettle of fish اشفتگی اختلال
kettle of fish کار
kettle of fish امر
peter fish ماهی روغن کوچک
sheat fish گربه ماهی
sheat fish جری
shell fish ماهی صدف
shell fish جانور صدف
sword fish شمشیر ماهی
sword fish اره ماهی
tin fish ماهی کنسرو
to fish for trout صیدقزل الاکردن
tuna fish ماهی تونایاتون
fish out of water <idiom> طرف وصله ناجوراست
fish dish فرفماهی
fish glue سریش ماهی
flying fish ماهی پردار
devil fish اختپوت
devil fish هشت پا
devil fish چرتنه
cuttle fish سپیداج
cuttle fish ماهی مرکب
crape fish ماهی روغن نمک زده وخشک
bait fish ماهی کوچک بعنوان طعمه
gold fish ماهی قرمز
cramp fish ماهی رعاد
coal fish یکجورماهی روفن
flying fish صورت فلکی ماهی پرنده
cramp fish ماهی برق
gold fish ماهی طلایی
finger fish ستاره دریایی
finger fish نجم بحری
fish fag زن ماهی فروش
fish farm پرورشگاه ماهی
fish culture تربیت ماهی
fish globe شیشه گردبرای نگاه داشتن ماهی
fish culture ماهی پروری
fish carver کاردماهی خردکنی
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
fish and chips خوراک ماهی وسیب زمینی سرخ کرده
fish backed گرده ماهی
fish fag زن بدزبان یابد دهان
fish ball کوفته ماهی وسیب زمینی
fish bone استخوان ماهی
fish bone خارماهی
to souse a meat or fish درترشی گذاشتن گوشت یاماهی
To fish in troubled waters. از آب گل آلود ماهی گرفتن
to fish in troubled waters پی بازاراشفته گشتن
to fish in troubled waters ازاب گل الودماهی گرفتن
it is a pretty kettle of fish بد وضعی است
it is a pretty kettle of fish عجب وضعی است
the fish smacks of the tin ماهی بوی حلبی را برداشته است
jelly fish float شناور شدن در اب با دست وپای دراز
There are as good fish in the sea as ever came out. <proverb> از دریا هر چقدر ماهى بگیرى باز هم ماهى دارد.
There are plenty of other fish in the sea. <idiom> <proverb> آدم قحطی نیست.
fish and chip shop جائیکهغذاهاییمثل"ماهیسرخشده" "سوسیس"وغیرهمیفروشد
fish glue [isinglass] چسب سریش
Caspian White Fish ماهی سفید [جانور شناسی]
game چلاق
game سرگرمی شکار
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
game اتصالی که joystick را به کامپیوتر وصل میکند
game بازی کامپبیوتری با نرم افزار مخصوص
game آنچه برای لذت و آرامش بازی شود
the game is up بازی باخت
the game is up بازی تمام شد
the game is on بازی دایر است
game بازی
the best game out بهترین بازیکه تاکنون پیداشده است
game کامپیوتر مخصوص
game وسیلهای که در دست قرار می گیرد تا نشانگر یا تصویر گرافیکی را در بازی کامپیوتری حرکت دهد
game جانور شکاری
game مسابقههای ورزشی
game شوخی
game سرحال
game اهل حال
name of the game <idiom> قسمت اصلی یک موضوع
game تفریح کردن
game شکار
game مسابقه
game joystick و آداپتور نمایش فقط برای بازی کردن
game یک دوربازی
game معیوب
game شکار گرفته شده
game هرنوع ورزش بامقررات
game سرگرمی دوربازی بازی کردن
game دست انداختن
game and game یکدست ویکدست
i was very u. at that game خیلی در ان بازی بد اوردم
game keep شکاربان
game keep قرق چی
game keep پاسبان شکار
game and game یک بیک
He muddles the water to catch fish . <proverb> آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
game point امتیاز پایانی
fair game طعمهی حاضر و آماده
fair game دست انداختنی
fair game مسخره کردنی
waiting game صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
game of chance بازی قمار
game plan استراتژی بازی
game fowl نژاد خروس جنگی
game playing playing computerizedgame
game theory نظریه بازیها
fair game آماج روا
fair game شکار قانونی
upland game پرندگان و حیوانات کوچم شکاری در ارتفاعات
game theory این نظریه اغلب در تحلیل کردار انحصارچند جانبه بکار میرود واستراتژیهای مختلف را موردبررسی قرار میدهد
war game جنگ ازمون
war game مانورنظامی عملیات جنگی اموزشی
war game اجرای بازی جنگ
war game بازی جنگ کردن
war game بازی جنگ
zero sum game بازی با جمع صفر در تئوری بازیها
ball game ورزش یا بازی با توپ
ball game گوبازی
ball game مسابقه
ball game هماورد
ball game شرایط وضعیت
board game بازی روی تخته
fair game شکار مجاز
game management شکاربانی
game management شکارداری
game bird پرنده موردنظر درشکار
game bird یک امتیاز
a whole new ball game <idiom> یک ماجرای کاملا متفاوت
game bag خرجین شکاری
Now that you're here, it's a whole new ball game. حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
a game of chess یک مسابقه شطرنج
exhibition game بازی نمایشی به نفع خیریه
crampet game بازی شطرنج
four knight's game بازی چهار اسب
four handed game بازی چهارنفره
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com