Dictiornary-Farsi | grease paint | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 128 (8 milliseconds)

English	Persian
grease paint	رنگ روعنی برای رنگ کردن صورت بازیگران


Other Matches

grease	روغن اتومبیل
grease	روغن چربی
grease	مداهنه
grease	چاپلوسی روغن زدن
grease	روغن
grease	پیه چرب کردن
grease	چرب کردن
grease	روغن زدن روغنکاری نمودن چربی گریس
grease	چرب کردن رشوه دادن
grease	گریس
grease	چربی
grease well	چشمهروغندان
in grease	پرواری
in grease	فربه
in grease	روغن دار
grease trap	بازیابی چربی
to grease the plam of any one	سبیل کسی راچرب کردن
to grease the wheels	چرخ هاراروغن زدن
emulsifiable grease	گریس
chassis grease	روغن گریس
transmission grease	گریس جعبه دنده
wool grease	چربی پشم
wool in the grease	پشم نشسته پشم تازه چیده
yellow grease	پیه خوک
in pride of grease	مناسب برای کشتن
to grease any one's palm	دم کسیرا دیدن
to grease any one's palm	سبیل کسی راچرب کردن
grease nipple	گریس خور
grease injector	تزریق کننده گریس
grease trap	چربی گیر
grease pot	فرف گریس
in pride of grease	فربه
grease pot	روغندان
grease box	روغن دان
grease cup	گریس خور
grease gun	تلمبه ی گریسکاری
grease guns	تلمبه ی گریسکاری
grease one's palm <idiom>
elbow grease	کدیمین
elbow grease <idiom>	سعی درتمیز کردن چیزی
elbow grease	نیروی حاصله از کاردستی
hand lever operated grease gun	تلمبه دستی گریس
paint	پر کردن شکل گرافیکی با رنگ . با روشهای مختلف و جلوههای ویژه
paint	رنگ کردن
paint	رنگ و الگو برای پر کردن ناحیه
to paint out	بازدن رنگ پاک کردن
paint	نگارگری کردن نقاشی کردن
paint	رنگ شدن
paint	رنگ نقاشی
pc paint	برنامه مشهور نقاشی وترسیم برای ریزکامپیوترها
to paint something [with something]	چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
paint	رنگ
skin paint	نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
rustproof paint	رنگ ضد زنگ
paint thinner	تینر یا رقیق کننده رنگ
paint thinner	رقیقگر رنگ
paint thinner	تینر رنگ
paint work	رنگ کاری ساختمان
Paintbrush/Paint	windows برای تولید و ویرایش تصاویر atmap
phosphorescent paint	رنگ تابنده
plastic paint	رنگ پلاستیکی
priming paint	رنگ استر
priming paint	رنگ استری
smooth the paint	رنگ کردن و پرداخت کردن
surface paint	استر
paint cup	مخزنرنگ
gloss paint	رنگیکهوقتیخشکشدهباشد میدرخشد
paint stripper	مادهایکهجهتازبینبردنرنگهایبرجاماندهازقدیماستفادهمیشود
poster paint	تقریبابیرنگ
wall paint	رنگ دیوار
traffic paint	خط کشی راه
to paint the lily	چیز زیبارا ارایش مصنوعی کردن
to coat something [with paint]	چیزی را با لایه ای [از رنگ] پوشاندن
war paint	نقاشی بدن برای رزم و پیکار
water paint	رنگ لعابی
paint spray	اسپریرنگ
oil paint	رنگ روغنی
cement paint	اندود کردن با دوغاب سیمان
coat of paint	اندود رنگ
enamel paint	رنگ لعابی
finishing paint	رنگ سازی اماده
fireproof paint	رنگ نسوز
flat paint	رنگ مبنا
fluorescent paint	رنگ فلورسنت
bituminous paint	رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
bituminous paint	رنگ قیردار
bituminous paint	رنگ قیری
oil paint	رنگ روغن
anticorrosive paint	ماده ضد زنگ
antirust paint	ضد زنگ
antirust paint	رنگ ضد زنگ
battery paint	رنگ باتری
flat paint	زمینه
paint pot	گلفشان
paint brush	قلم موی نقاشی
paint coat	روکش رنگ
paint gun	رنگ پاش
paint progarm	برنامه نگارگری
paint program	نرم افزاری که به کاربر امکان رسم تصاویر روی صفحه نمایش با رنگهای مختلف با روشهای مختلف و جلوههای ویژه را میدهد
paint remover	رنگ زدا
paint roller	غلطک رنگ کاری
luminous paint	رنگ نور
luminous paint	شبرنگ
lacquer paint	رنگ لاکی
lay on paint	رنگ زدن
luminous paint	رنگ شب نما
paint roller mill	دستگاه مالش رنگ بر روی دیوار
paint spraying equipment	تجهیزات رنگ پاشی
paint oneself into a corner <idiom>	گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
paint the town red <idiom>	اوقات خوشی داشتن
to paint a rosy picture of something	امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
paint spray gun	رنگ پاش
paint spray gun	پیستوله رنگ
paint roller mill	غلطک دسته دار ویژه نقاشی ساختمان
to strip the paint off the wall	رنگ را از دیوار [با خراش] کندن
acid proof paint	رنگ ضد اسید
to paint the town red	مستی کردن اشوب کردن
to paint the town red	عربده کردن
heat fast paint	رنگ مقاوم گرما
rust protection paint	رنگ ضد زنگ
to paint adoor green	رنگ سبز بدری زدن
to paint adoor green	دری را رنگ سبز زدن
linseed oil paint	رنگ روغن برزک
anti flouing paint	رنگ ضد خزه
acid resisting paint	رنگ ضد اسید
His fingers were stained with paint .	روی انگشتانش لکه های رنگ بود
You have rubbed your coat against some wet paint .	کت ات را مالیده یی به رنگ ( رنگی کرده ای )