Dictiornary-Farsi | great bear | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
great bear	دب اکبرgrandaunt


Search result with all words

the great bear	دب اکبر
Other Matches

i cannot bear him	حوصله او را ندارم
the little bear	دب اصغر
to bear out	تاب اوردن
bear out	بیرون دادن
bear up	برگشتن قایق بسمت باد
to bear away	ربودن
to bear away	بردن
to bear down	غلبه کردن بر
to bear out	تحمل کردن
to bear up	تاب اوردن
to bear up	نا امیدنشدن نگهداری کردن
the little bear	خرس کوچک
bear out	تمایل اسب به نزدیک شدن به حد خارجی
bear out	شل کردن
bear on	مربوط بودن
bear on	نسبت داشتن
bear off	برگشتن قایق بسمت مخالف باد
bear off	off shove
bear in	تمایل اسب به نزدیک شدن به جانب کناره مسیر یا نرده ها
to bear down	برانداختن
bear	حاوی بودن
bear	: بردن
bear	حمل کردن دربرداشتن
bear	حمل کردن
bear	در بر داشتن
bear	داشتن
bear	تقبل کردن تحمل کردن
bear	برعهده گرفتن
bear	زاییدن میوه دادن
bear	درسمت قرار گرفتن در سمت
bear	تاب اوردن تحمل کردن
bear	مربوط بودن
bear	تاثیر داشتن
bear	لقب روسیه ودولت شوروی
bear	: خرس
bear	سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی
bear	تا شاید در مدت اجل بتواند همان کالا را به قیمت ارزانتر بخرد
bear	کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bear	بردن
bear leek	پیاز خرسی
white bear	خرس سفید خرس قطبی
bear's garlic	سیرخرس
to grin and bear it	در رنج وسختی بردباری کردن دندان روی جگرگذاشتن
she cannot bear heat	تاب گرما رانمیاورد
she cannot bear heat	طاقت گرما را ندارد
bear hug	سخت در آغوش گیری
To be patient. To bear up.	حوصله کردن ( حوصله بخرج دادن )
bear hug	دو دستی بغل کردن
bear leek	سیرخرس
to bear the blame	تقصیر را به گردن گرفتن
to bear comparison with	قابل مقایسه بودن با
We bear no relationship to each other .	باهم نسبتی نداریم
To bear someone a grudge.	نسبت به کسی غرض داشتن
to bear with a person	باکسی ساختن یاسازش کردن
To bear (put up) with somebody.	با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
grizzly bear	خرس خاکستری
i alone bear the brunt of it	خدمت انها بر من واجب می اید
it will not bear repeating	جندان زشت است که نمیتوان انرا بازگو کرد
bear hugs	دو دستی بغل کردن
bear hugs	سخت در آغوش گیری
smokey the bear	وسیله تولید کننده دود
smokey the bear	وسیله تولید پرده دود در هلی کوپتر
to bear a loss	خسارت دیدن یاکشیدن
to bear a loss	ضرردادن
to bear a sword	شمشیردربرداشتن
to bear any one a grudge	به کسی لج داشتن
to bear arms	سربازی کردن
to bear arms	خدمت نظام کردن
to bear enmity	دشمنی داشتن
to bear enmity	دشمنی ورزیدن
to bear enmity	کینه ورزیدن
to bear fruit	باریا میوه دادن
to bear hard	جفاکردن
to bear a grudge	لج یاکینه داشتن
to bear oneself	حرکت کردن
to grin and bear it	سوختن وساختن
to bear witness to	شهادت دادن نسبت به
to bear witness to	گوهی دادن به
to bear witness	گواهی دادن
to bear a meaning	معنی دادن
to bear testimony	شهادت دادن
to bear testimony	گواهی دادن
to bear pressure upon	فشار اوردن بر
the lesser bear	دب اصغر
the lesser bear	خرس کوچکتر
to bear in mind	درنظرداشتن
to bear hard	زوراوردن
polar bear	خرس سفید
bear garden	محلی که درانجاخرسها رابجنگ می اندازند
bear's foot	نوعی گیاه خریق که برگ هایی به شکل پا و پنجه ها خرس دارد.
bear witness	شهادت دادن
bear witness	گواهی دادن
bear testimony	شهادت دادن
bear testimony	گواهی دادن
bear record to	تصدیق یا اثبات کردن
bear arms	سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
bear arms	تحت سلاح رفتن
bear agrudge	غرض ورزیدن
bear a hand	کمک کردن
bear's garlic	پیاز خرسی
bear leek	والک کوهی
bear's garlic	والک کوهی
great-	متعدد ماهر
great-	بصیر
great-	ابستن
great	عظیم
great-	طولانی
great	بزرگ
great go	امتحان نهایی در دانشگاه برای گرفتن درجه
great-	تومند
great-	زیاد
great	زیاد
great	متعدد ماهر
great	بصیر
great	مهم هنگفت
great	ابستن
great	طولانی
great-	بزرگ
great	کبیر
great-	کبیر
great-	مهم هنگفت
great-	عظیم
great <adj.>	عالی
i had a great wish to see him	بسیارمیل
great <adj.>	محشر
great <adj.>	خیلی خوب
i had a great wish to see him	داشتم که اورا به بینم
he is a great help	او کمک بزرگی است
great	تومند
the great	بزرگان
Like a bear with a sore head.	مثل گرگ تیر خورده
cross to bear/carry <idiom>	رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to bear any customs duties	هر گونه عوارض گمرکی را به عهده گرفتن
To bear heavy expenses.	سرب فلز سنگین وزنی است
great adductor	ماهیچهبزرگکشاله
To go to great expenses .	خرج زیادی را متحمل شدن
no great shakes <idiom>	حدوسط ،مهم نبودن
great scallop	صدفدوکپهایبزرگ
Great Britain	کشور انگلیس
to go to [great] expense <idiom>	خود را به خرج [زیاد] انداختن [اصطلاح روزمره]
at a great age	در سن بالا یی
go great guns <idiom>	موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
in great detail	با جزئیات مفصل
Great Britain	جزیرهی بریتانیای کبیر
to my great surprise	برخلاف انتظار من
at a great rat	بسیار تند
great hearted	قویدل
great hearted	باجرات
great minds	مردمان با کله یا فکور
great nephew	grandnephew=
great niece	grandniece=grandnephew
great persons	مردمان بزرگ
great persons	اشخاص بزرگ
great circle	دایره عظیمه
great persons	بزرگانgrandniece
great power	قدرت بزرگ جهانی
great power	کشور با قدرت
great primer	حروف 81 پونط
great seal	مهر سلطنتی
he did me a great wrong	بیعدالتی بزرگی نسبت به من کرد
great gross	قراص بزرگ
great grandfather	فرجد
great grandfather	پدرجد
at a great rat	بسرعت زیاد
great and small	خردوبزرگ
great ape	میمون ادم وار
great aunt	grandaunt=
great chamberlain	خزانه دار کل
great circle	بزرگترین دایره محیط یک کره
great circle	دایره عظیمه سماوی
great dane	نوعی سگ بزرگ وقوی که دارای پوست نرمی است
great depression	رکود بزرگ
great depression	بحران بزرگ
great divide	دو راهی مرگ و زندگی
great divide	مرگ
he did me a great wrong	خطای بزرگی .....
to be in great request	زیادمورد احتیاج بودن
that is no great work	این
my losses were great	بسیار زیان دیدم
nothing great is easy	هیچ کاری بزرگی اسان نیست
of great importance	بسیار مهم
of great importance	دارای نفوذ زیاد
peter the great	پطر کبیر
that is no great work	کار بزرگی نیست
the child is a great t. to us	این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
the great exhibition	نخستین نمایش بزرگ کالاکه درسال 1851 درلندن داده شد
the great inquest	روز داوری
the great inquest	رستاخیز
the great inquest	روزقیامت
the great vassals	تیولداران بزرگ
the great vassals	اقطاعداران عمده
to be in great request	مورد احتیاج زیاد بودن
he is a great thinker	ادم فکوری است
the great lakes	دریاچههای پنجگانه
he is a great person	شخص بزرگی است
to bear all customs duties and taxes	تمام عوارض گمرکی و مالیات را به عهده گرفتن
bear tape shutter gate	دریچه شیروانی شکل
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something	حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
great dangers impend over us	خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
great dangers impend over us	خطرهای بزرگی مارا تهدیدمیکند