Dictiornary-Farsi | ground alert | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
ground alert	اماده باش زمینی هواپیماها
ground alert	اماده باش 51 دقیقهای هواپیماها


Search result with all words

To keep ones ear to the ground . To be on the alert .	گوش بزنگ بودن
Other Matches

alert	پیام ارسالی از سیستم عامل شبکه به کاربر برای اعلام اینکه سخت افزار شبکه خوب کار نمیکند
alert	پیام خطا از طرف نرم افزار به کاربر یا برنامه کاربردی برای رویداد یک مشکل یا خطا
alert	وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alert	تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alert	مراقب
alert	گوش بزنگ
alert	به گوش
alert	اماده باش
alert	بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
on the alert	موافب
on the alert	گوش بزنگ
alert	اعلام خطر اژیرهوایی
alert	اعلام خطر گوش به زنگ هشیار
alert	موافب زیرک
alert	هوشیار
alert station	ایستگاه اعلام خطر
alert station	ایستگاه اماده باش
alert force	نیروهای اماده باش نیروهای اماده
alert box	پنجره یا جعبه هشدار
airborne alert	اماده باش به طریق هوابرد وسایل اعلام خطر نصب شده روی هواپیما
air alert	اماده باش هوایی
strip alert	اماده باش 5 دقیقهای
deck alert	اماده باش عرشه
deck alert	حالت اماده باش در روی عرشه
state of alert	وضعیت اماده باش یکان
state of alert	وضعیت هوشیاری
state of alert	وضعیت امادگی
red alert	آژیر خطر فوری
ramp alert	اماده باش در سکوی در جا زدن اماده باش 51 دقیقهای
ramp alert	اماده باش روی رمپ
red alert	حالت آماده باش
strip alert	اماده باش روی باند فرود
air alert warning	اعلام اماده باش هوایی اعلام خطر یا اماده باش هوایی
on the ground of	به دلیل
ground	: زمین
ground zero	محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
out of one's ground	تجاوز توپزن از محل ایستادن
ground	به گل زدن
to take ground	بگل نشستن
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
to take ground	بخاک نشستن
down to the ground	ازهمه جهت
down to the ground	ازهرحیث کاملا
we are still above ground	هنوز زنده ایم
under ground	سرداب زیرزمین
above ground	زنده
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
under ground	راه اهن زیرزمینی
ground zero	صفر زمین
ground	اتصال بدنه
ground	تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
ground	محل ایستادن توپزن
ground	عرصه
ground	فرودامدن
ground	بزمین نشستن
ground	اساسی
ground	جهت
ground	سبب
ground	زمان ماضی فعل grind
ground	اتصال به زمین
ground	کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground	عنوان
ground	قطب منفی
ground	سیم منفی
ground	محوطه
ground	بنا کردن برپا کردن
ground	پایه
ground	بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground	اساس
ground	کف دریا
ground	زمین میدان
ground	به گل نشاندن ناو
ground	زمین
ground	اتصال زمین
ground	زمین کردن
ground	کف زمین
ground	اصل
ground	اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
ground	تماس دادن توپ با زمین
ground	اتصال منفی
ground	خاک میدان
ground	سیم زمین
ground	خاک
ground	زمینه
to cover much ground	رسابودن
proving ground	ازمونگاه
to give ground	پس نشستن
protective ground	زمینه حفافتی
to cover much ground	جامع بودن
to be dashed to the ground	متروک ماندن
teeing ground	منطقه شروع هر بخش ازبازی گلف
to give ground	عقب نشینی کردن
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است
stamping ground	میعادگاه
saturated ground	خاک سیر اب
saturated ground	زمین سیراب
to cover much ground	وسیع بودن
to be dashed to the ground	به نتیجه نرسیدن
to fall to the ground	زمین خوردن
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
stamping ground	پاتوق
to fall to the ground	متروک ماندن
speed over the ground	S good made speed
to gain ground	پیشرفت کردن
to gain ground	تجاوزکردن تعدی کردن
to gain ground upon	نزدیک
to gain ground upon	شدن به
proving ground	محل تحقیقات علمی ازمایشگاه
original ground	زمین طبیعی
holding ground	گیرایی کف دریا
hold one's ground	پایداری
hold one's ground	موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground	ایستادگی کردن
he fell to the ground	دویدن اغازکردبزمین افتاد
he fell to the ground	همینکه
hard ground	زمین سخت
hard ground	زمین سفت
ground work	اجرای فن در خاک
ground wire	سیم زمین
ground waves	امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
ground waves	امواج زمینی
ground wave	موج زمینی
ground water	ابهای زیرزمینی
ground water	اب زیرزمینی
holding ground	محوطه نگهدارنده لنگر
impermeable ground	زمین ناتراوا
impermeable ground	زمین نفوذناپذیر
pleasure ground	گردش گاه
pleasure ground	تفرجگاه
pervious ground	زمین تراوا زمین نفوذپذیر
pervious ground	تراوا زمین
permeable ground	زمین تراوا
permeable ground	تراوا زمین
original ground	زمین بکر
organization of the ground	سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
neutral ground	سیم زمین خنثی
natural ground	زمین طبیعی
mark out a ground	تحدید حدود زمین
made ground	خاک دستی
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
lose ground	عقب افتادن
quick ground	زمین سست
loose ground	زمین سست
ground visibility	قابلیت دیدزمینی
to stamp the ground	با پا روی زمین کوبیدن
stand one's ground <idiom>	حمایت از جایگاه شخص
run into the ground <idiom>	بیش ازاندازه کارکشیدن
on shaky ground <idiom>	متزلزل ،نا امن
lose ground <idiom>	به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
have one's feet on the ground <idiom>	کاربردی ومعقول بودن
ground floor <idiom>
give ground <idiom>	عقب نشینی کردن
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
gain ground <idiom>	به جلو رفتن
feet on the ground <idiom>	عقاید عاقلانه
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
To stamp the ground .	با پا بزمین کوبیدن
The aircraft got off the ground .	هواپیما اززمین بلند شد
On what basis (ground)	بر چه اساسی ؟
basic ground	زمینه و متن اصلی فرش
ground color	رنگ زمینه
to be dashed to the ground	از نظر روحی خرد شدن
hunting ground	شکار گاه
hunting ground	صیدگاه
to grub the ground	ریشه های زمینی را کندن
ground-plan	[نقشه همتراز با زمین]
to keep one's feet on the ground <idiom>	علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
to keep one's feet on the ground <idiom>	واقع بین ماندن
to keep one's feet on the ground <idiom>	آرام و استوار ماندن
ground section	بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
ground loom	دارهای قابل حمل [قالی]
ground loom	دار عشایری [قالی]
ground loom	دار زمینی [قالی]
ground color	رنگ اصلی متن فرش
recreation ground	زمینبازی
home ground	آشنا بهمحیط
under ground survey	برداشت زیرزمینی
under ground shaft	چاه کور
under ground working	استخراج زیرزمینی
under ground mining	استخراج زیرزمینی
ground-to-air	آتش زمین به هوا
to touch ground	بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
ground moraine	منبعیخزیرزمینی
to stand ones ground	برسرحرف یادلیل یاقصدخودایستادن
to stand one's ground	بر سر دلیل خود ایستادن
to spade the ground	بیل زدن
to mark out a ground	حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
to make even with the ground	با خاک یکسان کردن
to lose ground	عقب نشینی کردن
to lose ground	پس نشستن
to kiss the ground	زمین بوسیدن
to kiss the ground	خودراپست کردن تواضع کردن
to kiss the ground	پست شدن
vantage ground	زمین سرکوب
vantage ground	زمین دارای برتری اتش و دید
ground staff	افرادنگهداریکنندهیکزمینورزشی
ground rules	قوانینپایهایواساسی
feeding ground	محلیکهبهپرندگانغذا دادهمیشود
dumping ground	محلتخلیهزباله
common ground	نقطهنظراتمشترک