Dictiornary-Farsi | ground observation | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (2 milliseconds)

English	Persian
ground observation	دیدبانی زمینی
ground observation	دیدبانی ازروی زمین


Other Matches

observation	رصد
observation	مشاهده
observation	ملاحظه
observation	نظر
observation	افهارعقیده
observation	دیدبانی
observation	دیدبانی کردن مشاهده کردن
observation	معاینه وبررسی کردن
observation	دیدبانی اتش
observation	رصد کردن
observation well	چاه مشاهدهای
self observation	خویشتن نگری
observation	معاینه
observation error	خطای مشاهده
observation pipe	لوله ایکه جهت تعیین سطح اب زیرزمینی درزمین حفر گردد
observation camera	دوربین مدار بسته
observation camera	دوربین نظارت
flank observation	دیدبانی جانبی دیدبانی از دیدگاه جانبی
naturalistic observation	مشاهده طبیعی
participant observation	مشاهده توام با مشارکت
weather observation	مشاهدات جوی
direct observation	مستقیمامشاهده کردن
flank observation	دیدبانی جناحی
observation camera	دوربین امنیتی
faculty of observation	قوه مشاهده
faculty of observation	بینش مشاهدات جوی
observation deck	میزمشاهدات
visual observation	دیدبانی با چشم
aerial observation	دیدبانی هوایی
air observation	دیدبانی هوایی
observation station	دیدگاه
observation post	پست دیدبانی
observation pipe	لوله پیزومتر
direct observation	دیدبانی مستقیم
bilateral observation	دیدبانی دوجانبه
bilateral observation	دیدبانی مضاعف
astronomic observation	دیدبانی نجومی
ostronmical observation	ترصد
observation window	پنجرهدیدهبانی
visual observation	دیدبانی بصری
observation sector	قطاع دیدبانی
army of observation	عده دیدبانی
weather observation	مشاهدات هواشناسی دیدبانی جوی
Observation of natural phenomena .	ملاحظه پدیده های طبیعی
water level observation	بررسی تراز اب
ground zero	محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
ground zero	صفر زمین
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
down to the ground	ازهرحیث کاملا
we are still above ground	هنوز زنده ایم
out of one's ground	تجاوز توپزن از محل ایستادن
above ground	زنده
under ground	سرداب زیرزمین
under ground	راه اهن زیرزمینی
to take ground	بخاک نشستن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
to take ground	بگل نشستن
down to the ground	ازهمه جهت
on the ground of	به دلیل
ground	سیم زمین
ground	زمان ماضی فعل grind
ground	به گل زدن
ground	تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
ground	محل ایستادن توپزن
ground	اساسی
ground	خاک
ground	عرصه
ground	جهت
ground	سیم منفی
ground	اساس
ground	زمین
ground	به گل نشاندن ناو
ground	زمین میدان
ground	کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground	اتصال زمین
ground	اتصال منفی
ground	اتصال بدنه
ground	اتصال به زمین
ground	قطب منفی
ground	بزمین نشستن
ground	فرودامدن
ground	سبب
ground	اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
ground	عنوان
ground	محوطه
ground	: زمین
ground	تماس دادن توپ با زمین
ground	زمینه
ground	خاک میدان
ground	اصل
ground	کف دریا
ground	زمین کردن
ground	بنا کردن برپا کردن
ground	پایه
ground	کف زمین
ground	بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
proving ground	ازمونگاه
saturated ground	خاک سیر اب
saturated ground	زمین سیراب
to gain ground upon	شدن به
proving ground	محل تحقیقات علمی ازمایشگاه
speed over the ground	S good made speed
to gain ground upon	نزدیک
to gain ground	تجاوزکردن تعدی کردن
to give ground	عقب نشینی کردن
to gain ground	پیشرفت کردن
to fall to the ground	متروک ماندن
to fall to the ground	زمین خوردن
to cover much ground	وسیع بودن
to cover much ground	رسابودن
to cover much ground	جامع بودن
to be dashed to the ground	متروک ماندن
to be dashed to the ground	به نتیجه نرسیدن
teeing ground	منطقه شروع هر بخش ازبازی گلف
permeable ground	زمین تراوا
stamping ground	میعادگاه
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
stamping ground	پاتوق
to give ground	پس نشستن
protective ground	زمینه حفافتی
impermeable ground	زمین نفوذناپذیر
impermeable ground	زمین ناتراوا
holding ground	محوطه نگهدارنده لنگر
holding ground	گیرایی کف دریا
hold one's ground	پایداری
hold one's ground	موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground	ایستادگی کردن
he fell to the ground	دویدن اغازکردبزمین افتاد
he fell to the ground	همینکه
hard ground	زمین سخت
hard ground	زمین سفت
ground work	اجرای فن در خاک
ground wire	سیم زمین
ground waves	امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
ground waves	امواج زمینی
loose ground	زمین سست
quick ground	زمین سست
lose ground	عقب افتادن
pleasure ground	گردش گاه
pleasure ground	تفرجگاه
pervious ground	زمین تراوا زمین نفوذپذیر
pervious ground	تراوا زمین
permeable ground	تراوا زمین
original ground	زمین بکر
original ground	زمین طبیعی
organization of the ground	سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
ground wave	موج زمینی
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است
neutral ground	سیم زمین خنثی
natural ground	زمین طبیعی
mark out a ground	تحدید حدود زمین
made ground	خاک دستی
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
to give ground	تسلیم شدن
basic ground	زمینه و متن اصلی فرش
to stamp the ground	با پا روی زمین کوبیدن
stand one's ground <idiom>	حمایت از جایگاه شخص
run into the ground <idiom>	بیش ازاندازه کارکشیدن
lose ground <idiom>	به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
have one's feet on the ground <idiom>	کاربردی ومعقول بودن
ground floor <idiom>
give ground <idiom>	عقب نشینی کردن
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
gain ground <idiom>	به جلو رفتن
feet on the ground <idiom>	عقاید عاقلانه
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
To stamp the ground .	با پا بزمین کوبیدن
The aircraft got off the ground .	هواپیما اززمین بلند شد
to make even with the ground	با خاک یکسان کردن
ground color	رنگ زمینه
ground color	رنگ اصلی متن فرش
ground loom	دار زمینی [قالی]
to be dashed to the ground	از نظر روحی خرد شدن
hunting ground	شکار گاه
hunting ground	صیدگاه
to grub the ground	ریشه های زمینی را کندن
ground-plan	[نقشه همتراز با زمین]
to keep one's feet on the ground <idiom>	علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
to keep one's feet on the ground <idiom>	واقع بین ماندن
to keep one's feet on the ground <idiom>	آرام و استوار ماندن
ground section	بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
ground loom	دارهای قابل حمل [قالی]
ground loom	دار عشایری [قالی]
On what basis (ground)	بر چه اساسی ؟
recreation ground	زمینبازی
home ground	آشنا بهمحیط
vital ground	زمین حیاتی
vantage ground	زمین دارای برتری اتش و دید
vantage ground	زمین سرکوب
under ground survey	برداشت زیرزمینی
under ground shaft	چاه کور
under ground working	استخراج زیرزمینی
under ground mining	استخراج زیرزمینی
to touch ground	بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
to stand ones ground	برسرحرف یادلیل یاقصدخودایستادن
to stand one's ground	بر سر دلیل خود ایستادن
to spade the ground	بیل زدن
to mark out a ground	حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
to lose ground	عقب نشینی کردن
to lose ground	پس نشستن