Dictiornary-Farsi | ground waves | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (3 milliseconds)

English	Persian
ground waves	امواج زمینی
ground waves	امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی


Other Matches

waves	موج
waves	حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
new waves	نیوویو
waves	موج زدن
waves	خیزاب
waves	موجی بودن موج زدن
waves	هیجان
waves	موج رادیویی
waves	فر موی سر دست تکان دادن
tidal waves	موجهای پس از زمین لرزه
crashing waves	امواج خروشان
hertzian waves	امواج هرتز
make waves <idiom>	ایجاد دردسر
incoherent waves	امواج همدوس
assault waves	موجهای هجوم
assault waves	امواج هجومی نفرات و وسایل
tidal waves	امواج جزرومدی
sound waves	موج صوتی
shock waves	موج ضربتی انفجار گلوله معمولی یا بمب اتمی
shock waves	موج ضربت
shock waves	موج ضربه
bed waves	موج بستر
sound waves	صوت
shock waves	موج ضربهای
brain waves	امواج مغزی
electromagnetic waves	امواج الکترومگنتیک
radio waves	امواج رادیویی
metric waves	موجهای متری
electromagnetic waves	امواج الکترومغناطیسی
electromagnetic waves	امواج الکترومغناطیسی پرتوهای الکترومغناطیسی
the waves of the sea	امواج دریا
gravitational waves	امواج گرانشی
gravitational waves	امواج جاذبه
gravity waves	امواج ثقلی
the waves of the sea	خیزابهای دریا
thermal waves	امواج گرمایی
train of waves	قطار موج
visualization of seismic waves	تجسمارتعاشاتزمینلرزه
deep water waves	موجهای زیرابی
the waves beats or the shore	امواج به ساحل می کوبد
amplification of seismic waves	تقویتکنندهامواجمتزلزل
detection of seismic waves	ردیابامواجمرتعش
transcription of seismic waves	آوانویسیارتعاشزمینی
The infantry attacked in waves .	پیاده نظام بصورت موج ( موج) وار حمله کرد
The waves were mountain - high .	موجها با ندازه یک کوه بودند ( خیلی بلند )
down to the ground	ازهرحیث کاملا
to take ground	بخاک نشستن
ground zero	محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
above ground	زنده
ground zero	صفر زمین
to take ground	بگل نشستن
under ground	راه اهن زیرزمینی
under ground	سرداب زیرزمین
down to the ground	ازهمه جهت
out of one's ground	تجاوز توپزن از محل ایستادن
ground	پایه
on the ground of	به دلیل
we are still above ground	هنوز زنده ایم
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
ground	: زمین
ground	اتصال زمین
ground	اتصال منفی
ground	اتصال بدنه
ground	قطب منفی
ground	سیم منفی
ground	به گل نشاندن ناو
ground	به گل زدن
ground	تماس دادن توپ با زمین
ground	تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
ground	محل ایستادن توپزن
ground	خاک
ground	محوطه
ground	کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground	خاک میدان
ground	عنوان
ground	کف دریا
ground	اساس
ground	بنا کردن برپا کردن
ground	بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground	فرودامدن
ground	بزمین نشستن
ground	اساسی
ground	زمان ماضی فعل grind
ground	اتصال به زمین
ground	سیم زمین
ground	زمین
ground	زمین میدان
ground	عرصه
ground	سبب
ground	اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
ground	کف زمین
ground	اصل
ground	جهت
ground	زمینه
ground	زمین کردن
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است
ground water	ابهای زیرزمینی
to give ground	تسلیم شدن
hard ground	زمین سفت
teeing ground	منطقه شروع هر بخش ازبازی گلف
stamping ground	میعادگاه
to be dashed to the ground	به نتیجه نرسیدن
to be dashed to the ground	متروک ماندن
to cover much ground	جامع بودن
to give ground	عقب نشینی کردن
to give ground	پس نشستن
to gain ground upon	شدن به
to gain ground upon	نزدیک
to gain ground	تجاوزکردن تعدی کردن
to gain ground	پیشرفت کردن
to fall to the ground	متروک ماندن
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
to fall to the ground	زمین خوردن
ground work	اجرای فن در خاک
to cover much ground	وسیع بودن
ground wire	سیم زمین
ground wave	موج زمینی
to cover much ground	رسابودن
stamping ground	پاتوق
speed over the ground	S good made speed
saturated ground	زمین سیراب
permeable ground	تراوا زمین
holding ground	محوطه نگهدارنده لنگر
original ground	زمین بکر
original ground	زمین طبیعی
organization of the ground	سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
impermeable ground	زمین ناتراوا
neutral ground	سیم زمین خنثی
natural ground	زمین طبیعی
impermeable ground	زمین نفوذناپذیر
mark out a ground	تحدید حدود زمین
ground water	اب زیرزمینی
quick ground	زمین سست
lose ground	عقب افتادن
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
permeable ground	زمین تراوا
pervious ground	تراوا زمین
saturated ground	خاک سیر اب
hard ground	زمین سخت
proving ground	ازمونگاه
pervious ground	زمین تراوا زمین نفوذپذیر
proving ground	محل تحقیقات علمی ازمایشگاه
protective ground	زمینه حفافتی
he fell to the ground	همینکه
he fell to the ground	دویدن اغازکردبزمین افتاد
hold one's ground	ایستادگی کردن
hold one's ground	موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground	پایداری
pleasure ground	گردش گاه
pleasure ground	تفرجگاه
holding ground	گیرایی کف دریا
made ground	خاک دستی
to stamp the ground	با پا روی زمین کوبیدن
stand one's ground <idiom>	حمایت از جایگاه شخص
run into the ground <idiom>	بیش ازاندازه کارکشیدن
on shaky ground <idiom>	متزلزل ،نا امن
lose ground <idiom>	به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
have one's feet on the ground <idiom>	کاربردی ومعقول بودن
ground floor <idiom>
give ground <idiom>	عقب نشینی کردن
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
gain ground <idiom>	به جلو رفتن
feet on the ground <idiom>	عقاید عاقلانه
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
To stamp the ground .	با پا بزمین کوبیدن
The aircraft got off the ground .	هواپیما اززمین بلند شد
On what basis (ground)	بر چه اساسی ؟
ground color	رنگ زمینه
ground color	رنگ اصلی متن فرش
ground loom	دار زمینی [قالی]
to be dashed to the ground	از نظر روحی خرد شدن
hunting ground	شکار گاه
hunting ground	صیدگاه
to grub the ground	ریشه های زمینی را کندن
ground-plan	[نقشه همتراز با زمین]
to keep one's feet on the ground <idiom>	علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
to keep one's feet on the ground <idiom>	واقع بین ماندن
to keep one's feet on the ground <idiom>	آرام و استوار ماندن
ground section	بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
ground loom	دارهای قابل حمل [قالی]
ground loom	دار عشایری [قالی]
recreation ground	زمینبازی
home ground	آشنا بهمحیط
ground staff	افرادنگهداریکنندهیکزمینورزشی
vantage ground	زمین دارای برتری اتش و دید
vantage ground	زمین سرکوب
under ground survey	برداشت زیرزمینی
under ground shaft	چاه کور
under ground working	استخراج زیرزمینی
under ground mining	استخراج زیرزمینی
to touch ground	بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
to stand ones ground	برسرحرف یادلیل یاقصدخودایستادن
to stand one's ground	بر سر دلیل خود ایستادن
to spade the ground	بیل زدن
to mark out a ground	حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
to make even with the ground	با خاک یکسان کردن
to lose ground	عقب نشینی کردن
to lose ground	پس نشستن
to kiss the ground	زمین بوسیدن