Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 180 (2 milliseconds)
English
Persian
habit family hierarchy
سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
Other Matches
hierarchy
گروه فرشتگان نه گانه سلسله سران روحانی وشیوخ
hierarchy of needs
سلسله مراتب نیازها
hierarchy
روش سازماندهی شی یا داده یا ساختار آن . معمولا با مهمترین یا آنه حق تقدم بیشتر دارد یا کلی ترین موضوع در بالا و پس کارکردن یا پایین ساختار درختی
hierarchy
ساختار دادهای سلسله مراتبی
hierarchy
حکومت ودرجه بندی سران روحانی
hierarchy
مرتبه بندی
hierarchy
سلسله مراتب
response hierarchy
سلسله مراتب پاسخ
occupational hierarchy
سلسله مراتب شغلی
memory hierarchy
سلسله مراتب حافظه
hierarchy of claims
اعلام تصفیه ورشکستگی دستور پرداخت مطالبات غرماء تاجر ورشکسته
heavenly hierarchy
سلسله مراتب فرشتگان
heavenly hierarchy
پایه بندی فرشتگان
data hierarchy
سلسله مراتب داده ها
control hierarchy
سلسله مراتب کنترل
data hierarchy
سلسه مراتب داده ها
algebraic hierarchy parenthese
پرانتزهای سلسله مراتبی جبری
hierarchy plus input process output
یک روش طراحی و مستندسازی برنامه که ساختارعملیاتی و گردش اطلاعات رادر سه نوع نمودار نشان میدهد
habit
لباس سواری زنانه
habit
مشرب فاهر
habit
جامه
habit
لباس روحانیت
to habit
جامه پوشاندن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
habit
:عادت
habit
:جامه پوشیدن
habit
اراستن
habit
سرشت
habit
زندگی کردن
habit
روش طرز رشد رابطه
habit
معتادکردن
habit
خو
habit
عادت
to form a habit
تشکیل عادت دادن
to form a habit
عادتی پیداکردن
predatory habit
خوی شکار
position habit
عادت مکانی
He outgrew this habit.
این عادت ازسرش افتاد
The habit of smoking.
عادت به استعمال دخانیات
He is making a habit of it .
بد عادت شده است
to fall into a habit
عادتی گرفتن
to fall out of a habit
عادتی راترک کردن
to fall into a habit
خویی گرفتن
reading habit
عادت خواندن
that is a matter of habit
موضوع عادت است
laugh one out of a habit
با استهزا عادتی را از سرکسی بیرون کردن
industrious habit
خوب تخشایی و کارکنی
predatory habit
خوی غارتگری
social habit
عادت اجتماعی
that is a matter of habit
کار عادت است
to break one of a habit
عادتی را ازسرکسی انداختن
habit strength
نیرومندی عادت
habit formation
شکل گیری عادت
grow into a habit
عادت شدن
of a corpulent habit
تنومند
to outgrow a habit
<idiom>
از سر افتادن عادت
kick the habit
<idiom>
ترک عادت بد
riding habit
جامه سواری زنانه
to be enslave to a bad habit
اسیر خوی بدی شدن
effective habit strength
حد موثر نیرومندی عادت
to fall into a bad habit
خوی بدی گرفتن
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
To break (give up) a habit.
ترک عادت کردن
to fall into a bad habit
عادت بدی گرفتن
To break a habit makes one ill.
<proverb>
ترک عادت موجب مرض است .
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.
عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
family name
اسم خانوادگی
family
خانوار
family
محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family
محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family
تیره
family
زوجه
in a family way
بی رودربایستی
family
خاندان
family
خانواده
family
فامیلی
family
عیال
family
اهل
in the family way
ابستن
in a family way
ازادانه
family name
نام فامیلی
family name
نام خانوادگی
in a family way
<idiom>
حامله بودن
family men
مرد خانواده - دوست
family men
زن و بچه دوست
brass family
خانوادهسازهایبادی
family tent
چادرخانوادگی
violin family
انواعویلونها
support a family
متکفل مخارج خانوادهای بودن
to maintain one's family
خانواده خود را
There seems to be a jinx on that family.
به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
schizogenic family
خانواده اسکیزوفرنی زا
woodwind family
خانوادهسازهایبادی
one-parent family
خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
family men
دارای نانخور
family men
عیالمند
to maintain one's family
نگهداری کردن
to provide for one's family
خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family man
مرد عیالوار
family man
زن و بچهدار
family man
عیالمند
family man
دارای نانخور
family of curves
دسته توابع
[ریاضی]
family of curves
دسته منحنی ها
[ریاضی]
family man
مرد خانواده - دوست
family man
زن و بچه دوست
family men
مرد عیالوار
family men
زن و بچهدار
family men
مرد خانوادهدار
family man
مرد خانوادهدار
family doctors
پزشک خانواده
chip family
چند تراشه مربوط به هم
computer family
خانواده کامپیوتر
conjugal family
خانواده زن و شوهری
consanguine family
خانواده هم خون
circuit family
خانواده مداری
extended family
خانواده گسترده
family allowance
مدد معاش
family allowance
معاش اولاد حق اولاد
family allowances
مقرری خانوادگی
family allowances
کمک دولت به خانوارها
family planning
تنظیم خانواده
family planning
برنامه ریزی خانواده
family tree
شجره
family tree
نسب نامه
family tree
شجره نامه
family trees
شجره
family trees
نسب نامه
family trees
شجره نامه
nuclear family
خانواده هستهای
family names
اسم خانوادگی
family names
نام فامیلی
family names
نام خانوادگی
family doctor
پزشک خانواده
family asset
دارائی خانوادگی
patronymic family
خانواده پدرنامی
family structure
ساخت خانواده
family therapy
خانواده درمانی
font family
خانواده فونت
gas family
خانواده گاز
of a noble family
نجیب
handicapped with a family
پابست عیال
handicapped with a family
گرفتارخانواده
happy family
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
he is a shame to his family
ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
matronymic family
خانواده مادرنامی
member of a family
عضو خانواده
occupational family
گروه شغلی
of a noble family
اصیل
family size
تعداد افراد خانواده
family expenditure
هزینه خانوار
family neurosis
روان رنجوری خانوادگی
family law
حقوق خانواده
family expenditure
هزینه خانواده
family of computers
خانواده کامپیوترها
family industry
صنعت خانوادگی
family budget
بودجه خانوار
family budget
بودجه خانواده
family farm
مزرعه خانوادگی
family of the prophet
اهل بیت پیامبر
family background
پیشینه خانوادگی
family check
کیش همگانی
to return to the fold
[family]
به خانواده خود برگشتن
Family prayer rug
فرش محرابی صف گونه
[اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
motorola 000 family
خانواده موتورولا
extended family system
نظام فامیلی گسترده
family planning programs
برنامههای تنظیم خانواده
run in the family/blood
<idiom>
دریک سطح بودن
descendanbts of the family or tribe
بنی
He left his family in Europe .
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
A curse has been laid on the family .
خانواده لعنت شده یی است
I am the bread winner of the family .
نان آور خانه ( خانواده ) هستم
He cant be tied down to family life.
پای بند زندگی خانوادگی نیست
Generosity runs in the family.
سخاوت دراین خانواده ارثی است
wear the pants in a family
<idiom>
رئیس خانواده بودن
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed.
شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
A single bereavement is enough to affect a whole family.
<proverb>
یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family .
مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com