Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
half a metre deep in snow
نیم متر زیر برف
Other Matches
The snow is more than a meter deep.
برف یک متر بلندیش است.
blood snow
[watermelon snow]
[red snow]
برف سرخ
[برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
metre
اندازه
metre
وسیله اندازه گیری
metre
میزان
metre
کنتور مصرف سنج
metre
وزن شعر نظم
metre
سجع وقافیه
metre
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
metre
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
metre
متر
metre
مقیاس
standard metre
متر قانونی یا قبول شده
square metre
متر مربع
rials 0 the metre
مترش 04ریال
rials 0 the metre
متری 04 ریال
linear metre
متر کرباسی
linear metre
متر طولی
to get the run of a metre
وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
folding metre stick
[British]
خط کش جیبی
[ابزار]
folding metre stick
[British]
خط کش تاشو
[ابزار]
There was a heavy fall of snow (snow-fall).
برف سنگینی بارید
snow
برفک روی صفحه تلویزیون
[اصطلاح روزمره]
snow under
<idiom>
قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow course
برف راهه
snow
واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow
پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow
برفک
snow under
مستغرق ساختن
snow
برف امدن
snow under
بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow under
شکست فاحش خوردن
to d. with snow
ازبرف
to d. with snow
پوشاندن
snow
برف باریدن
snow
برف
snow tire
لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
continuous snow
بارشبرفدائمی
snow tire
تایریخ شکن
snow survey
برفسنجی
intermittent snow
بارشمتناوببرف
snow storm
کولا ک برف
snow job
سرهم بندی
cloggy snow
برف چسبناک
corn snow
برف تگرگی
snow line
خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow white
سفید یکدست
snow white
مثل برف سفید اسم خاص
packed snow
برف فشرده شده
surmounted with snow
پوشیده از برف
snow job
ماست مالی
snow shovel
پارو
snow job
<idiom>
لاف استادی زدن
snow machine
ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow plough
برف روب
snow plough
برف پران
snow plough
برف پاک کن
snow shoe
کفش
corn snow
تگرگ
snow shoe
برفی
Snow thaws.
برف آب می شود
corn snow
برف شکری
snow shower
بارشبرف
snow job
<idiom>
لاف زدن
snow leopard
یوز پلنگ
snow lily
بنفشه گل سفیدوحشی
granular snow
برف سفت با دانههای درشت
snow ball
گلوله برف
snow ball
با گلوله برف زدن
snow guard
محافظبرف
snow line
خط برف
snow-capped
دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow
توده برف
corn snow
برفی که دانه بندی درشت دارد
snow grouse
بعدا پرسیده شود
snow cave
اتاق برفی
snow charge
بار برف
snow clad
برف پوشیده
snow geese
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow goose
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-white
سفید
snow clad
پر برف
snow-white
سفید برفی
snow-white
برفام
snow clad
برف پوش
snow covers
برف پشته
snow drift
توده برف
snow capped
دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow devil
بهمن
snow slip
بهمن
new fallen snow
برف تازه
snow berry
گل برف
snow berry
گل مروارید
snow blind
برف کور
snow blind
برف کوری
snow blindness
برف کور
snow blindness
برف کوری
snow blink
تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot
پوتین برف یا اسکی
snow bound
دچار برف
snow drift
برف انبار
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
snow fence
دیواره برفگیر
snow gage
برفسنج
snow gauge
برف سنج
snow goggles
عینک توفان
snow goggles
عینک افتابگیر
snow thrower
برف خور
snow gun
ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow inlet
دریچه ریزش برف
snow tractor
تراکتور برف
snow flake
یکجور گل حسرت
snow flake
برف ریزه
to shovel snow
با بیل برف کندن
snow fence
حفاظ برف
snow flake
دانه برف
snow flake
برف دانه
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
We had a light fall of snow.
برف سبکی بارید
effective snow melt
برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
snowplough
[ snow-clearer]
برف روب
[آلت برف پاک کن ]
I've shoveled snow all the morning.
من تمام صبح برف پارو کردم.
to stamp the snow off your boots
با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
snow ball tree
گل بدماغ
measurement of snowfall: snow gauge
اندازهگیریمقداربارشباران
snow blower
[rotary snowplough]
برف خور
ablation
[melting of snow or ice]
گداز
[آب شدن]
[سطح کوه یخ یا برف]
The driver coaxed his bus through the snow.
راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
The snow crunched
[scrunched]
underfoot.
برف زیر پاهایم
[پاهایمان]
خرد شد.
deep
نزدیک به هدف
deep-six
<idiom>
دورانداختن
It is not deep enough.
باندازه کافی گود نیست
deep
نقطه میانی سر پیچ
deep
ژرفنا
deep
عمیق
deep
ژرف
deep
گود
in deep
<idiom>
فرو رفتن ،غرق شدن
to go deep in to
فرورفتن در
deep
<adj.>
دشوار
deep
<adj.>
بغرنج
the deep
عمق
to go deep in to
تعمق کردن در
to d.deep in to
فر رفتن در
the deep
دریا
how deep is that well?
گودی ان چقدر است
deep well
چاه عمیق
the deep
لجه
deep
<adj.>
پیچیده
slight drifting snow at ground level
بارشبرفاندکدرسطحزمین
heavy drifting snow at ground level
بارشبرفسنگیندرسطحزمین
deep freezer
فریزر
[غذا و آشپزخانه]
deep freeze
فریزر صندوقی
[غذا و آشپزخانه]
keep deep in mud
تازانو توی گل
in deep water(s
در تقلا
in deep water(s
درسختی
deep freeze
تعلیق
deep-freezer
فریزر صندوقی
[غذا و آشپزخانه]
lip deep
زبانی
lip deep
غیر صمیمانه
deep-freezer
فریزر
[غذا و آشپزخانه]
deep freezer
فریزر صندوقی
[غذا و آشپزخانه]
deep-freeze
فریزر
[غذا و آشپزخانه]
deep motif
نگاره گوزن و غزال
[که در فرش های حیوان دار و باغی ایران، هند و چین بکار می روند.]
deep-sea
ژرف دریا
deep freezes
تعلیق
deep freezes
به بعد موکول کردن
the deep of night
دل شب
deep freezes
به سرعت منجمدکردن
deep freezes
بستناک کردن
deep freezes
انبار کردن
deep-fried
با روغنزیادسرخشده
deep freeze
فریزر
deep freeze
بستناکگر
deep freeze
انبار کردن
deep freeze
بستناک کردن
deep freeze
به سرعت منجمدکردن
deep freeze
به بعد موکول کردن
deep freezes
بستناکگر
deep-set
گود
deep-set
فرو رفته
deep-set
محکم
deep green
رنگ سبز تند و تیره
deep sleep
مراحل سوم و چهارم خواب
[روانشناسی]
deep sleep
خواب عمیق
[روانشناسی]
deep discharge
تخلیه الکتریکی عمیق
[مهندسی برق یا الکترونیک]
skin-deep
<idiom>
سطحی
go off the deep end
<idiom>
احساساتی شدن
deep water
<idiom>
مشکل سخت
To take a deep breath .
نفس عمیق کشیدن
deep fryer
سوراخکنپرعمیق
deep-set
ژرف بنیاد
deep-set
استوار
deep-set
برجا
deep freezes
فریزر
deep beam
تیر تیغه
deep foundation
پی گود
deep foundation
پی سازی در عمق
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com