Dictiornary-Farsi | half caste | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
half caste	دارای پدر اروپایی ومادر هندوستانی
half caste	دورگه
half caste	ازنژاد مختلف


Search result with all words

half-caste	فرنگی پدروهندی مادر
Other Matches

caste	صنف
caste	قبیله
caste	طبقات مختلف مردم هند
caste	طبقه منفصل
caste	کاست
caste	طبقه
caste system	نظام کاستی
caste system	نظام طبقهای منفصل
half a d.	نیم دو جین
to go off half	بی گدارباب زدن
half and half	نصفانصف
half and half	بالمناصفه
half way	نیمه راه
half way	واقع در نیمه راه
half in half out	دو پشتک به عقب با نیم وارو
right half	نیمهراست
to go off half	بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
second half	نیمه دوم
outside half	هافبک کناری
ones better half	زن
one's better half	زن بطور کنایه
one is half of two	یکی نیمی است از دو
i thank you be half of	از طرف ... تشکر می کنم
one half of	نیمی از
half a d.	شش تا
one half of	یک نصف
half	یکی از دو بخش معادل
half	نیمی
half	نیمه نخست
half	مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half	بطور ناقص
half	شریک ناقص
half and half	نوعی ابجو انگلیسی
half	نصف
half	نیم
half	جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half	کارتن با طول نصفه
half	حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half	دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half	مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half	طرف
half	سو
half	نصفه
half	ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
first half	نیمه نخست
half shadow	نیم سایه
half section	نیم برش
half seas over	پاتیل
half time	نصف وقت
half section	نیم مقطع
half sidestep	روش صعود با اسکی گام به گام
half sister	خواهر ناتنی
half slip	ژوپن
half timer	شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time	نیمه بازی
half time	نیم وقت
half timber	ساخته شده از الوار کوتاه
half timber	الوار کوتاه
half sole	نیم تخت
half tide	حالت وسط جزر ومد
half thickness	ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half step	نیم گام
half step	نیم قدم
half sovereign	سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole	نیم تخت زدن
half sole	نیم تخت انداختن
half staff	نیم افراشته
half slip	زیر پیراهنی
half tone	نیم پرده
half pint	کوچولو
half moon	هرچیزهلالی شکل
half moon	هلالی
half moon	تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon	نصفه ماه
half mast	نیم افراشتن پرچم
half mast	نیم افراشتگی پرچم
half mast	نیم افراشته
half mast	نیم افراشتن
half mast	نیم افراشتگی
half made	نیم دیوانه
half made	اندکی دیوانه
half mad	خل
half mad	اندکی دیوانه
half long	حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
half loaded	سلاح نیمه خرج گذاری شده
half nephew	پسرنابرادری
half nephew	پسرناخواهری
half of my time	نیمی ازوقت من
half seas over	مست خراب
half round	گج بری نیم گرد
half round	نیم دایره
half round	نیم گرد
half relief	نیم برجسته
half reaction	نیم واکنش
half pint	کوچک
half pint	کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny	سکه نیم پنی
half pay	حق مستمری
half pay	حق انتظار خدمت
half pay	حقوق ناتمام
half pace	سکو
half pace	تخت گاه
half pace	شاه نشین
half loaded	سلاح نیمه پر
half tone	رنگ متوسط سایه رنگ
half-moon	سنگر نیم هلالی
half-term	تعطیلیبینترم
half-price	نیمبها
half-day	کارنیمروز
half board	هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half	نیمهچپ
half-slip	زیرداخلی
half-side	نصفیکطرف
half-glasses	عینک یک چشمی
half indexing	فهرستسازینیمه
half handle	نیمدسته
half barb	پیکاننصفه
fly half	نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half	نیمهمیانی
He is only half a man .	مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
go off half-cocked <idiom>	صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-baked <idiom>	احمق
half-figure	پیکره انتهایی
half-timbering	ساختمان نیمه چوبی
half-column	نیمه ستون
half-bat	آجر نیمه
Give me half [some of it] of it!	نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half price	نصف قیمت
for half board	برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board	برای نیم پانسیون
meet someone half-way <idiom>	به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other <idiom>	دوقلو بودن
have half a mind <idiom>	احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half the battle <idiom>	قسمت بزرگیاز کار
half-timbered	نیمه چوبی
to see with half an eye	ازگوشه چشم دیدن
to meet half way	درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
half word	نیم کلمه
half worcester	ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width	نیم پهنا
half way houses	خانههای امادگی
half volley	ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley	پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view	نیم نما
half truth	حقیقت ناقص
half truth	سخن نیم راست
half tracked	نیمه شنی
half track	خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track	هاف تراک
half tone	سایه روشن زدن
half yearly	شش ماهه
half yearly	نیم ساله
he did half swear	سخت سوگندیادکردن
half-pace	شاه نشین نیم گرد
standoff half	بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back	نگهبان راست
one and half pass	یک و نیم گذری
of half blood	ناتنی
meet half way	مصالحه کردن سازش کردن
meet half way	مدارا کردن
lap half	پیوند نیم نیم
it is not half bad	انجا بداست
it is not half bad	هیچ بد نیست
it is half cooked	نیم پخته است
i had half a mind to go	چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight	وزن او نصف وزن شما است
half tone	سایه روشن
half cap	سلام با اندک تکانی درکلاه
half blood	نابرادری یا ناخواهری دورگه
half-witted	مخبط
half-witted	خل
half-mast	نیمه افراشتگی
half-mast	پرچم نیمه افراشته
half-mast	نیمه افراشتن
half wit	کم ذوق
half wit	ادم احمق ونادان ابله
half binding	جلدنیم چرم
half baked	خام
half baked	بی تجربه
half wit	کودن
half baked	ناپخته ناقص
half witted	خل
half witted	مخبط
half cap	نیم سلام
half brother	برادر ناتنی
half brother	نابرادری
half baked	خل
half breed	ادم دورگه
half breed	از نژاد مختلف
half-baked	ناقص
half bred	بی تربیت
half bred	دورگه
half bound	درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
half boot	نیم چکمه
half blooded	دورگه
half baked	نیم پخته
half back	میان
half back	میان بازی کن
half-wits	کودن
half-yearly	ششماهه