English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
half hose جوراب مردانه
Other Matches
hose لوله
hose شیلنگ
hose لوله پلاستیکی
hose لوله خرطومی
hose شلنگ
hose لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
hose جوراب
hydraulic hose شلنگهیدرولیکی
inlet hose شلنگداخلی
sprinkler hose شلنگآبپاشی
water hose شلنگآب
outlet hose شبکهخارجی
radiator hose شلنگرادیاتور
boot hose زنگار
inductor hose لوله رابط
hose coupling پیوست لوله پلاستیکی
hose clamp بست لوله لاستیکی
hose nozzle سرشلنگ
hose connector اتصالدهندهشلنگ
air hose شیلنگ هوا
emptying hose شلنگتخلیه
drain hose شلنگآبکثیف
brake hose شلنگترمز
shower hose شلنگدوش
panty hose جوراب شلواری
trunk hose شلوار کوتاهی که تانیمه ران میرسیده
suction hose لوله پلاستیکی اب مکنده
suction hose شیلنگ مکنده
flexible hose شلنگ
flex hose شلنگ
hose trolley چرخهمحلشلنگ
armored hose لوله لاستیکی زره دار
boot hose پای افزار
garden hose شلنگباغبانی
sheathed hose لوله لاستیکی روکش دار
fire hose لوله اب
air hose connection اتصالشلنگهوا
petrol pump hose شلنگپمپبنزین
air hose coupling دستگاه نشان دهنده ازدیاد باد
flexible metal hose لوله فلزی قابل انعطاف
ladder and hose strap بندایمنی
mud injection hose لولهتزریقرسوب
wash deck hose لوله شستشوی پل ناو
flexible rubber hose شلنگلاستیکیانعطافپذیر
flexible hose connection رابطانعطافپذیرلوله
second half نیمه دوم
one's better half زن بطور کنایه
half a d. نیم دو جین
half a d. شش تا
half نصف
one is half of two یکی نیمی است از دو
half دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half کارتن با طول نصفه
half نیمه نخست
half بطور ناقص
one half of یک نصف
half نیم
half نصفه
to go off half بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
to go off half بی گدارباب زدن
outside half هافبک کناری
half سو
half طرف
ones better half زن
half شریک ناقص
half نیمی
half and half نصفانصف
half and half نوعی ابجو انگلیسی
half in half out دو پشتک به عقب با نیم وارو
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
right half نیمهراست
half حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half way نیمه راه
half way واقع در نیمه راه
i thank you be half of از طرف ... تشکر می کنم
half and half بالمناصفه
one half of نیمی از
first half نیمه نخست
half یکی از دو بخش معادل
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half tone رنگ متوسط سایه رنگ
half staff نیم افراشته
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time نیمه بازی
half time نیم وقت
half time نصف وقت
half timber ساخته شده از الوار کوتاه
half tone سایه روشن
half tone سایه روشن زدن
half track هاف تراک
half tide حالت وسط جزر ومد
half truth سخن نیم راست
half truth حقیقت ناقص
half step نیم گام
half step نیم قدم
half tone نیم پرده
half tracked نیمه شنی
half track خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half timber الوار کوتاه
half sovereign سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half pint کوچولو
half pint کوچک
half pint کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny سکه نیم پنی
half pay حق مستمری
half pay حق انتظار خدمت
half pay حقوق ناتمام
half pace سکو
half pace تخت گاه
half pace شاه نشین
half of my time نیمی ازوقت من
half nephew پسرناخواهری
half nephew پسرنابرادری
half moon هرچیزهلالی شکل
half reaction نیم واکنش
half relief نیم برجسته
half round نیم گرد
half sole نیم تخت زدن
half sole نیم تخت انداختن
half sole نیم تخت
half slip زیر پیراهنی
half seas over پاتیل
half slip ژوپن
half sister خواهر ناتنی
half sidestep روش صعود با اسکی گام به گام
half shadow نیم سایه
half section نیم مقطع
half section نیم برش
half seas over مست خراب
half round گج بری نیم گرد
half round نیم دایره
half moon هلالی
half view نیم نما
half-pace شاه نشین نیم گرد
He is only half a man . مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term تعطیلیبینترم
half-price نیمبها
half-day کارنیمروز
half board هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half-timbering ساختمان نیمه چوبی
left half نیمهچپ
half-slip زیرداخلی
half-side نصفیکطرف
half-glasses عینک یک چشمی
half indexing فهرستسازینیمه
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-baked <idiom> احمق
half the battle <idiom> قسمت بزرگیاز کار
half-moon سنگر نیم هلالی
half-column نیمه ستون
half-bat آجر نیمه
Give me half [some of it] of it! نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half price نصف قیمت
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board برای نیم پانسیون
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> دوقلو بودن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half handle نیمدسته
half barb پیکاننصفه
fly half نیمهپرتابمرتفعتوپ
it is half cooked نیم پخته است
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight وزن او نصف وزن شما است
he did half swear سخت سوگندیادکردن
half yearly نیم ساله
half yearly شش ماهه
half word نیم کلمه
half worcester ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width نیم پهنا
half way houses خانههای امادگی
half volley ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
it is not half bad هیچ بد نیست
it is not half bad انجا بداست
lap half پیوند نیم نیم
centre half نیمهمیانی
half-figure پیکره انتهایی
half-timbered نیمه چوبی
to see with half an eye ازگوشه چشم دیدن
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
standoff half بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back نگهبان راست
one and half pass یک و نیم گذری
of half blood ناتنی
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
meet half way مدارا کردن
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half circle چرخش نمیدایره ژیمناست
half baked خل
half baked ناپخته ناقص
half baked نیم پخته
half back میان
half back میان بازی کن
half astern نصف قدرت به عقب
half area محل توقف سربازان در حین حرکت برای تجدید سازمان یاگرفتن مهمات یا استراحت
half angle نیمساز
half adder نیمه جمع کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com