Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
half hour
نیم ساعت
half hour
03 دقیقه
Search result with all words
How did this half hour unfold?
این نیم ساعت چطور پیش رفت؟
Other Matches
hour
ساعت
zero hour
ساعت شروع عملیات
do not go in an u. hour
وقتی که ساعت بداست نروید
e hour
وقت ستادی
e hour
وقت مخصوص اجرای عملیات ستادی
h hour
ساعت س
zero hour
هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی
zero hour
لحظه شروع ازمایشات سخت لحظه بحرانی
h hour
ساعت شروع عملیات
zero hour
ساعت س
zero hour
<idiom>
لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
zero hour
<idiom>
لحظه دقیق حمله درجنگ
hour
مدت کم
hour
06 دقیقه
hour
وقت
Every so often . Every hour on the hour.
دم به ساعت
hour ly
ساعت به ساعت
rush-hour
ساعت شلوغی
rush-hour
ساعت پرمشغله
rush-hour
وقت پررفت و آمد
kilowatt hour
کیلووات در ساعت
The darkest hour is that before the down.
<proverb>
تاریک ترین لیظه هنگامی است که چیزی به فجر نمانده است .
unearthly hour
<idiom>
مزاحمت
happy hour
<idiom>
ساعات تفریح وخوشی
It take one hour there and back.
رفتن وبر گشتن ( رفت وبرگشت ) یکساعت طول می کشد
lunch hour
ساعتصرفنهار
ampere hour
امپر- ساعت
ampere hour
امپر ساعت
eleventh hour
آخرینفرصت
watt hour
وات ساعت
the hour has struck
موقع بحران رسید
in hour's time
د ر
hour meter
زمان شمار
hour glass
ساعت ریگی
hour circle
دایره ساعتی
hour angle
زاویه ساعتی خورشید
hour angle
زاویه ساعتی
hour angle
زاویه نصف النهارجغرافیایی
in hour's time
دو ساعت
in the space of an hour
بفاصله یک ساعت
quarter hour
پانزده دقیقه
the hour has struck
زنگ ساعت زده شد
hour circle
نصف النهار حلقه مدرج
quarter of an hour
یک چهارم سده
quarter hour
ربع ساعت
man hour
یک ساعت کار یک کارگر
man hour
واحد کار بر حسب ساعت
man hour
نفر ساعت
man hour
واحد زمان کار که برابر یک ساعت کار یک فرد است وبرای پرداخت مزد منظورمیشود
horsepower hour
توان اسب در ساعت
at an unearthy hour
بی موقع
man-hour
جمع تعداد ساعات کار
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
at the eleventh hour
در آخرین لحظات
hour land
عقربه ساعت شمار
hour hands
عقربه ساعت شمار
hour hand
عقربه ساعت شمار
man-hour
نفرساعت
What's the charge per hour?
کرایه هر ساعت چقدر است؟
watt hour meter
وات ساعت متر
ampere hour capacity
فرفیت باطری
hour angle gear
ساعتدندهدارگوشهای
ampere hour meter
امپر- ساعت سنج
rush-hour traffic
وقت شلوغ رفت و آمد
watt hour meter
کنتور وات ساعت کنتور مصرف واقعی
greenwich hour angle
زاویه ساعتی بین نصف النهارسماوی گرینویچ و نصف النهار محل
kilowatt hour meter
کنتور کیلووات ساعت
rush-hour traffic
ساعت شلوغی ترافیک
local hour angle
زاویه ساعتی محلی
watt hour meter
وات- ساعت سنج
life is not worth an hour's p
ساعتی هم نمیتوان به زندگی اطمینان داشت
The poison took effect after one hour.
زهر پس از یکساعت اثر کرد اما حرفم در او اثر نداشت.
var hour meter
کنتور مصرف کور
sidereal hour angle
زاویه ساعتی نجومی
the morning hour has gold in its mouth
<proverb>
سحرخیز باش تا کامروا باشی
ampere hour meter regulation
تنظیم امپر- ساعت سنج
induction type hour meter
کنتور القائی
induction watt hour meter
کنتور وات ساعت القائی
volt ampere hour meter
کنتور مصرف فاهری
twenty four hour charge rate
امپر مجاز باتری
reactive volt ampere hour meter
کنتور ولت- امپر- ساعت- راکتیو
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.
هفته آینده کانال
[تلویزیون]
را برای قسمت دیگری از
{ساعت شادی}
تنظیم کنید.
ampere hour efficiency of storage batter
بازده باتری انبارهای
reactive volt ampere hour meter
کنتور مصرف کور
one is half of two
یکی نیمی است از دو
half way
واقع در نیمه راه
one half of
یک نصف
one's better half
زن بطور کنایه
ones better half
زن
half
یکی از دو بخش معادل
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
outside half
هافبک کناری
first half
نیمه نخست
second half
نیمه دوم
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
to go off half
بی گدارباب زدن
half
کارتن با طول نصفه
one half of
نیمی از
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
نیمه نخست
half
بطور ناقص
half
نیمی
half
شریک ناقص
half
طرف
half
سو
half
نصفه
half and half
بالمناصفه
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half
نیم
right half
نیمهراست
half
نصف
half a d.
نیم دو جین
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
half a d.
شش تا
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half and half
نصفانصف
half way
نیمه راه
half width
نیم پهنا
half way houses
خانههای امادگی
half word
نیم کلمه
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half view
نیم نما
half truth
حقیقت ناقص
half seas over
مست خراب
half tide
حالت وسط جزر ومد
half shadow
نیم سایه
half seas over
پاتیل
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half step
نیم گام
half step
نیم قدم
half staff
نیم افراشته
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole
نیم تخت زدن
half sole
نیم تخت انداختن
half section
نیم مقطع
half sole
نیم تخت
half slip
زیر پیراهنی
half slip
ژوپن
half sister
خواهر ناتنی
half timber
الوار کوتاه
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم دایره
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half truth
سخن نیم راست
half tracked
نیمه شنی
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track
هاف تراک
half section
نیم برش
half relief
نیم برجسته
half tone
سایه روشن زدن
half tone
سایه روشن
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
نیم پرده
half time
نیمه بازی
half time
نیم وقت
half time
نصف وقت
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half round
نیم گرد
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
half-baked
<idiom>
احمق
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term
تعطیلیبینترم
half-price
نیمبها
half-day
کارنیمروز
left half
نیمهچپ
half-slip
زیرداخلی
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-figure
پیکره انتهایی
half-column
نیمه ستون
half-bat
آجر نیمه
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
نصف قیمت
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
برای نیم پانسیون
half-side
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
فهرستسازینیمه
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
مدارا کردن
lap half
پیوند نیم نیم
it is not half bad
انجا بداست
it is not half bad
هیچ بد نیست
it is half cooked
نیم پخته است
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half yearly
نیم ساله
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com