Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
half relief
نیم برجسته
Other Matches
by way of relief
برای تنوع
relief
مرخصی تعویض نگهبانی عوارض زمین
relief
رهایی
relief
معافیت
relief
تحفیف
relief
کاهش
relief
تسکینی
relief
جانشین
relief
گره گشایی جبران
relief
ترمیم اسایش خاطر
relief
تشفی
relief
برجسته کاری
relief
خط بر جسته
relief
شکل فاهری و پست و بلندی
relief well
چاه بارشکن
relief well
چاه تخلیه
relief well
چاه فشارشکن
relief
نقش یا گل برجسته
[این امر در فرشبافی بیشتر در هنگام بافت چهره انسان، گاه نقوش حیوانات و یا استفاده از آیات، کلمات و شعر در متن و یا حاشیه فرش بکار می رود.]
relief
خلاص کردن
relief
کم کردن
relief
نقشه برداری عوارض زمین
relief
تسکین
relief
رفع نگرانی
in relief
برجسته
in relief
بطور برجسته
relief
حجاری برجسته
out relief
دستگیری مردمی که در بنگاه اعانه بودباش ندارند
relief
اسودگی
relief
راحتی
relief
فراغت ازادی
relief
اعانه
relief
امداد
relief
کمک
relief valve
شیر خلاص
terrain relief
شکل فاهری زمین
stucco relief
گچبریهای برجسته
shaded relief
عوارض مشخص یا بسیارناهموار
mezzo relief
نیم برجسته
high relief
نقوش برجسته
narrative relief
نقش برجسته توصیفی
high relief
نقش تمام برجسته
terrain relief
پستی وبلندی زمین
to bring out in relief
برجسته یا روشن کردن
bas relief
نقش کم برجسته
bas-relief
برجسته کوتاه
bas-relief
نقش کم برجسته
relief printing
چاپگربرجسته
basso relief
برجسته کوتاه
work relief
استراحت توام با کار
to stand out in relief
برجسته یا روشن بودن
eleemosinary relief
دستگیری خیر خواهانه یامجانی
emergency relief
رهایی از بلایا
emergency relief
رهایی ازمصایب غیر مترقبه
relief valve
شیر فشارشکن
relief valve
شیر اطمینان
pauper relief
بینوایان
refugee relief
نجات پناهندگان
refugee relief
کمک به پناهندگان و فراریان ازمنطقه جنگی
relief angle
زاویه ازاد
relief angle
زاویه خلاصی
relief commander
گروهبان پاسدار یا پاسبخش
relief emboss
برجسته
relief emboss
نقشه برجسته
relief fund
وجوه اعانه
pauper relief
اعانه
outdoor relief
اعانه بمردمی که بیرون ازبنگاه اعانه زندگی می کنند
narrative relief
نقش برجسته روایتی
relief time
زمان استراحت
relief of sentry
عوض نگهبان
relief maps
نقشههای توپوگرافی نقشههای هندسی زمین
relief map
نقشه برجسته نما
relief map
نقشه برجسته
relief interval
استراحت متناوب
relief in place
تعویض یکانها در محل
relief in place
تعویض در محل
low relief
نقش نیم برجسته
relief hole
سوراخی در ورقههای فلزی که تلاقی دو خم را بدون تاب برداشتن صفحه ممکن میسازد
bas relief
برجسته کوتاه
relief
[from pain]
کاهش درد
relief
[from pain]
تسکین
[درد]
high relief
برجستگی زیاد
tax relief
کاهشمبلغمالیاتی
debt relief
بخشش بدهکای
debt relief
صرف نظر از بدهکاری
bas-relief
برجسته کاری
prossure relief valve
شیر خلاص فشار
pressure-relief valve
دریچهتخلیهفشار
compensating relief valve
شیر رها کننده فشار با شیرترمواستاتیک برای کاهش فشار تنظیم شده هنگامیکه روغن داغ است
air relief valve
دریچههوا
discomfort relief ratio
بهر راحتی- ناراحتی
air relief cock
مجرای تهویه
pressure relief valve
دریچهتخلیهفشار
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
سو
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
یکی از دو بخش معادل
first half
نیمه نخست
ones better half
زن
half way
نیمه راه
half way
واقع در نیمه راه
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half
نصفه
half
نیم
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
طرف
half
نیمه نخست
one half of
نیمی از
half
بطور ناقص
one half of
یک نصف
one is half of two
یکی نیمی است از دو
half
نیمی
one's better half
زن بطور کنایه
half
شریک ناقص
half
نصف
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
outside half
هافبک کناری
half
کارتن با طول نصفه
half and half
نصفانصف
half a d.
نیم دو جین
half a d.
شش تا
to go off half
بی گدارباب زدن
half and half
بالمناصفه
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
second half
نیمه دوم
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
right half
نیمهراست
half time
نصف وقت
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half tide
حالت وسط جزر ومد
half tone
نیم پرده
half timber
الوار کوتاه
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time
نیمه بازی
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half time
نیم وقت
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half-term
تعطیلیبینترم
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
نیم نما
half truth
حقیقت ناقص
half truth
سخن نیم راست
half tracked
نیمه شنی
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track
هاف تراک
half tone
سایه روشن زدن
half tone
سایه روشن
half step
نیم گام
half step
نیم قدم
half staff
نیم افراشته
half-price
نیمبها
half seas over
مست خراب
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم دایره
half round
نیم گرد
half-day
کارنیمروز
half reaction
نیم واکنش
half pint
کوچولو
half pint
کوچک
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half seas over
پاتیل
half section
نیم برش
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole
نیم تخت زدن
half sole
نیم تخت انداختن
half sole
نیم تخت
half slip
زیر پیراهنی
half slip
ژوپن
half sister
خواهر ناتنی
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half shadow
نیم سایه
half section
نیم مقطع
half penny
سکه نیم پنی
right half back
نگهبان راست
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
half-baked
<idiom>
احمق
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-timbered
نیمه چوبی
for half board
برای نیم پانسیون
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
half-bat
آجر نیمه
half-column
نیمه ستون
half-figure
پیکره انتهایی
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
half price
نصف قیمت
centre half
نیمهمیانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com