English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
half sole نیم تخت
half sole نیم تخت انداختن
half sole نیم تخت زدن
Other Matches
sole کف پا
sole تخت کفش
sole زیر قسمت ته هر چیز
sole یگانه
sole منحصربفرد
sole تخت زدن
sole منحصر بفرد
sole ته چوب گلف
sole ازدواج نکرده
sole تنها انحصاری
sole انحصاری
sole right حق انحصاری
sole تیر کف
sole مجرد
sole تنها
sole شالوده تنها
sole تخت
sole agent نماینده انحصاری
sole representative نماینده منحصر بفرد
sole argument یگانه دلیل
sole arbitrator داور منفرد
sole arbitrator حکم یا داور انحصاری
sole agent نماینده منحصر بفرد
sole kick ضربه با کف پا
sole owner مالک منحصر
sole selling right حقوق فروش انحصاری
sole tenant مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد
feme sole زن غیرمحصنه
lemon sole ماهیخوراکی
sole trap ضربه با کف پا
sole offspring فرزند منحصر بفرد
sole a for iran تنهانماینده برای ایران نماینده انحصاری برای ایران
sole argument تنها دلیل
sole plate بالشتک
sole plate کف پنجره
feme sole زن بی شوهر
sole argument دلیل منحصربفرد
middle sole لژمیانی
vinyl grip sole کفبستهوینلی
sole of the foot kick ضربه با کف پا
sole distributor contract قرارداد توزیع انحصاری
one half of نیمی از
right half نیمهراست
one half of یک نصف
one is half of two یکی نیمی است از دو
half in half out دو پشتک به عقب با نیم وارو
one's better half زن بطور کنایه
ones better half زن
outside half هافبک کناری
to go off half بی گدارباب زدن
to go off half بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half and half نصفانصف
half a d. نیم دو جین
half and half نوعی ابجو انگلیسی
half and half بالمناصفه
second half نیمه دوم
half نیم
half دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half کارتن با طول نصفه
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half یکی از دو بخش معادل
half ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half نصفه
half سو
half طرف
half شریک ناقص
half بطور ناقص
half نیمه نخست
half نصف
first half نیمه نخست
half a d. شش تا
half نیمی
i thank you be half of از طرف ... تشکر می کنم
half way نیمه راه
half way واقع در نیمه راه
half tide حالت وسط جزر ومد
half timber الوار کوتاه
half step نیم قدم
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half staff نیم افراشته
half sovereign سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half timber ساخته شده از الوار کوتاه
half time نصف وقت
half step نیم گام
half time نیم وقت
half track هاف تراک
half truth سخن نیم راست
half tone سایه روشن زدن
half tone سایه روشن
half tone رنگ متوسط سایه رنگ
half tone نیم پرده
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time نیمه بازی
half tracked نیمه شنی
half track خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half pay حق انتظار خدمت
half penny سکه نیم پنی
half pay حق مستمری
half pay حقوق ناتمام
half pace سکو
half pace تخت گاه
half pace شاه نشین
half of my time نیمی ازوقت من
half nephew پسرناخواهری
half nephew پسرنابرادری
half moon هرچیزهلالی شکل
half moon هلالی
half moon تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon نصفه ماه
half mast نیم افراشتن پرچم
half pint کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pint کوچک
half pint کوچولو
half slip زیر پیراهنی
half slip ژوپن
half sister خواهر ناتنی
half sidestep روش صعود با اسکی گام به گام
half shadow نیم سایه
half section نیم مقطع
half section نیم برش
half seas over پاتیل
half seas over مست خراب
half round گج بری نیم گرد
half round نیم دایره
half round نیم گرد
half relief نیم برجسته
half reaction نیم واکنش
half mast نیم افراشتگی پرچم
half-timbering ساختمان نیمه چوبی
half-baked <idiom> احمق
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man . مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term تعطیلیبینترم
half-price نیمبها
half-day کارنیمروز
half board هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half نیمهچپ
half-slip زیرداخلی
half-side نصفیکطرف
half-glasses عینک یک چشمی
half indexing فهرستسازینیمه
half the battle <idiom> قسمت بزرگیاز کار
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half-pace شاه نشین نیم گرد
half-moon سنگر نیم هلالی
half-figure پیکره انتهایی
half-column نیمه ستون
half-bat آجر نیمه
Give me half [some of it] of it! نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half price نصف قیمت
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board برای نیم پانسیون
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> دوقلو بودن
half handle نیمدسته
half barb پیکاننصفه
fly half نیمهپرتابمرتفعتوپ
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight وزن او نصف وزن شما است
he did half swear سخت سوگندیادکردن
half yearly نیم ساله
half yearly شش ماهه
half word نیم کلمه
half worcester ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width نیم پهنا
half way houses خانههای امادگی
half volley ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view نیم نما
it is half cooked نیم پخته است
it is not half bad هیچ بد نیست
half-timbered نیمه چوبی
to see with half an eye ازگوشه چشم دیدن
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
standoff half بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
centre half نیمهمیانی
right half back نگهبان راست
one and half pass یک و نیم گذری
of half blood ناتنی
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
meet half way مدارا کردن
lap half پیوند نیم نیم
it is not half bad انجا بداست
half truth حقیقت ناقص
half mast نیم افراشته
half-baked نیم پخته
half-mast پرچم نیمه افراشته
half breed ادم دورگه
half breed از نژاد مختلف
half bred بی تربیت
half-mast نیمه افراشتن
half bred دورگه
half bound درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
half wit کم ذوق
half wit ادم احمق ونادان ابله
half boot نیم چکمه
half blooded دورگه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com