English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English Persian
half tone نیم پرده
half tone رنگ متوسط سایه رنگ
half tone سایه روشن
half tone سایه روشن زدن
Search result with all words
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
Other Matches
tone سفت کردن
tone نوا
tone-on-tone [بکار گیری یک رنگ با پس زمینه متفاوت در زمینه فرش بطور مثال دو نوع رنگ قرمز یکی تیره و دیگری روشن]
tone باهنگ دراوردن
tone دانگ لحن
tone درجه صدا
tone اهنگ
tone صدا
tone سایه رنگ
tone نت
tone تونوس
tone کشیدگی طبیعی عضله حال و هوا
tone ته رنگ
tone [ذات و خلوص رنگی یک رنگینه]
tone هماهنگی رنگ ها
tone درجه تیرگی و سایه داربودن رنگ در گرافیک کامپیوتری
tone به رنگ مطلوب دراوردن رنگ
tone سایه روشن عکس هوایی
tone سایه روشن
tone اهنگ داشتن
tone down <idiom> آرام ساختن
to tone up کم مایه شدن
tone صوت
to tone down ملایم کردن
to tone down از تندی
to tone down ملایم شدن
to tone up تندکردن
to tone down کاستن
to tone up پرمایه ترکردن
to tone up تندشدن
tone deaf فاقد حساسیت نسبت به اهنگ موسیقی
dialling tone بوقآزادتلفن
tone poem شعر سمفونی
tone-deaf فاقد حساسیت نسبت به اهنگ موسیقی
combination tone صوت ترکیبی
affective tone رنگ عاطفی
continuous tone نقطههای متفاوت
continuous tone اهنگ پیوسته
continuous tone ته رنگ پیوسته
tone poem شعر دارای ترادف
feeling tone مایه احساسی
difference tone صورت افتراقی
generating tone صوت مولد
dialing tone بوق ازاد
tone poem شعر متشابه التلفظ
dial tone بوق آزاد
A musical tone . مقام ( درموسیقی )
tone language زبانهای اهنگی
tone dialing شماره گیری اهنگی
in a jeering tone بلحن استهزا
summation tone صوت مرکب
side tone انعکاس صوت دریک مداربعلت مجاورت با مدار صوتی دیگر
side tone صدای جانبی گوشی
side tone سایدتون
quater tone یک چهارم پرده
otogenic tone زنگ زدن گوشی
level tone اهنگ یکنواخت
in an interrogatory tone با لحن پرسش
to give the tone هنگام یافتن رد شکار پارس کشیدن
tone and semitone پرده ونیم پرده
tone control پیچ اهنگ
to toughen one's tone در گفتگو سخت شدن
to toughen one's tone لحن خود را تند کردن
tone deafness کری بسامدی
tone arm الت سوزن نگهدار گرامافون
bass tone control کنترلصدایبم
loud tone horn بوق با صدای زیاد
multi tone horn بوق با اصوات مختلف
continuous tone image تصویر تشکیل شده از ترکیبات نواحی مجزا
dual tone horn بوق با دو صدا
touch tone telephone تلفن دکمهای در سیستمهای پردازش از راه دور
I take exception to the tone of your remarks. من به لحن سخنان شما اعتراض می کنم.
treble tone control کنترلصدایزیر
tone leader generator ژنراتوررهبریصدا
second half نیمه دوم
first half نیمه نخست
right half نیمهراست
ones better half زن
one's better half زن بطور کنایه
one is half of two یکی نیمی است از دو
one half of یک نصف
one half of نیمی از
half and half بالمناصفه
half and half نصفانصف
half and half نوعی ابجو انگلیسی
half یکی از دو بخش معادل
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
to go off half بی گدارباب زدن
outside half هافبک کناری
half کارتن با طول نصفه
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half in half out دو پشتک به عقب با نیم وارو
half way نیمه راه
half نصف
to go off half بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half نیمی
i thank you be half of از طرف ... تشکر می کنم
half بطور ناقص
half شریک ناقص
half طرف
half سو
half نصفه
half a d. نیم دو جین
half a d. شش تا
half way واقع در نیمه راه
half نیم
half نیمه نخست
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half volley ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half view نیم نما
half truth حقیقت ناقص
half truth سخن نیم راست
half tracked نیمه شنی
half track خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track هاف تراک
half reaction نیم واکنش
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time نیمه بازی
half time نیم وقت
half time نصف وقت
half timber ساخته شده از الوار کوتاه
half seas over پاتیل
half seas over مست خراب
half round گج بری نیم گرد
half round نیم دایره
half round نیم گرد
half relief نیم برجسته
half pint کوچولو
half pint کوچک
half pint کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny سکه نیم پنی
half pay حق مستمری
half pay حق انتظار خدمت
half pay حقوق ناتمام
half pace سکو
half section نیم برش
half section نیم مقطع
half shadow نیم سایه
half timber الوار کوتاه
half tide حالت وسط جزر ومد
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half step نیم گام
half step نیم قدم
half staff نیم افراشته
half sovereign سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole نیم تخت زدن
half sole نیم تخت انداختن
half sole نیم تخت
half slip زیر پیراهنی
half slip ژوپن
half sister خواهر ناتنی
half sidestep روش صعود با اسکی گام به گام
half pace تخت گاه
half-glasses عینک یک چشمی
He is only half a man . مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-baked <idiom> احمق
half the battle <idiom> قسمت بزرگیاز کار
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> دوقلو بودن
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
for half board برای نیم پانسیون
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
half price نصف قیمت
Give me half [some of it] of it! نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half-timbered نیمه چوبی
half-term تعطیلیبینترم
half indexing فهرستسازینیمه
half-side نصفیکطرف
half-slip زیرداخلی
left half نیمهچپ
half handle نیمدسته
half barb پیکاننصفه
fly half نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half نیمهمیانی
half board هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half-day کارنیمروز
half-price نیمبها
half-figure پیکره انتهایی
half-bat آجر نیمه
half-column نیمه ستون
it is not half bad انجا بداست
it is not half bad هیچ بد نیست
it is half cooked نیم پخته است
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight وزن او نصف وزن شما است
he did half swear سخت سوگندیادکردن
half yearly نیم ساله
half yearly شش ماهه
half word نیم کلمه
half worcester ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width نیم پهنا
lap half پیوند نیم نیم
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-moon سنگر نیم هلالی
half-pace شاه نشین نیم گرد
half-timbering ساختمان نیمه چوبی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com