Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
half-sister
خواهر ناتنی
Other Matches
half sister
خواهر ناتنی
sister
همشیره
sister
پرستار دخترتارک دنیا
sister
خواهری کردن
sister
خواهر
step sister
ناخواهری
step sister
خواهر ناتنی
sister ship
کشتی خواهر
sister-in-law
زن برادرزن
sister-in-law
خواهرشوهر زن برادر
sister hooks
قلاب پرچم
sister-in-law
خواهرزن
sister ship
کشتی همسان
sister ship
ناوهای هم شکل و هم نوع
pricket sister
گوزن ماده دو ساله
sister hooks
شکل پرچم
sister in law
خواهر زن
sister in law
خواهر شوهر زن برادر
sister in law
جاری
sister in law
زن برادرزن
sister services
خدمات وابسته
sister services
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
foster sister
خواهر رضاعی
flight sister
افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
sister ship
ناو همتا
My sister says she's looking forward to meeting you.
خواهر من می گوید که مشتاق است با شما آشنا شود.
My younger brother and sister .
برادر وخواهر کوچک من
Your sister is very young for her age .
خواهرت ماشاالله خوب مانده
half
سو
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
کارتن با طول نصفه
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
to go off half
بی گدارباب زدن
half and half
نصفانصف
half
نیم
outside half
هافبک کناری
ones better half
زن
one's better half
زن بطور کنایه
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half and half
بالمناصفه
half
نصفه
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
half
طرف
half
شریک ناقص
half
نیمی
half a d.
نیم دو جین
half a d.
شش تا
half
نیمه نخست
half
نصف
second half
نیمه دوم
one is half of two
یکی نیمی است از دو
one half of
یک نصف
half way
واقع در نیمه راه
half way
نیمه راه
half
بطور ناقص
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
right half
نیمهراست
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
half
یکی از دو بخش معادل
first half
نیمه نخست
one half of
نیمی از
half tone
نیم پرده
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
سایه روشن
half step
نیم قدم
half tone
سایه روشن زدن
half track
هاف تراک
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half tracked
نیمه شنی
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time
نیمه بازی
half step
نیم گام
half tide
حالت وسط جزر ومد
half staff
نیم افراشته
half slip
زیر پیراهنی
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half timber
الوار کوتاه
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half sole
نیم تخت انداختن
half time
نیم وقت
half sole
نیم تخت
half time
نصف وقت
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half pay
حق مستمری
half pay
حق انتظار خدمت
half pay
حقوق ناتمام
half pace
سکو
half pace
تخت گاه
half of my time
نیمی ازوقت من
half nephew
پسرناخواهری
half nephew
پسرنابرادری
half moon
هرچیزهلالی شکل
half moon
هلالی
half moon
تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon
نصفه ماه
half mast
نیم افراشتن پرچم
half mast
نیم افراشتگی پرچم
half mast
نیم افراشته
half penny
سکه نیم پنی
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pace
شاه نشین
half slip
ژوپن
half shadow
نیم سایه
half section
نیم مقطع
half section
نیم برش
half seas over
پاتیل
half seas over
مست خراب
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم دایره
half round
نیم گرد
half relief
نیم برجسته
half reaction
نیم واکنش
half pint
کوچولو
half pint
کوچک
half sole
نیم تخت زدن
half mast
نیم افراشتن
half truth
سخن نیم راست
half price
نصف قیمت
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half
نیمهچپ
half-slip
زیرداخلی
half-side
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half-column
نیمه ستون
half-figure
پیکره انتهایی
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
half indexing
فهرستسازینیمه
half handle
نیمدسته
half-day
کارنیمروز
half-price
نیمبها
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
برای نیم پانسیون
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
half-baked
<idiom>
احمق
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-bat
آجر نیمه
half-term
تعطیلیبینترم
half barb
پیکاننصفه
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half
نیمهمیانی
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half yearly
نیم ساله
half yearly
شش ماهه
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
نیم پهنا
half way houses
خانههای امادگی
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
نیم نما
it is half cooked
نیم پخته است
it is not half bad
هیچ بد نیست
half-timbered
نیمه چوبی
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back
نگهبان راست
one and half pass
یک و نیم گذری
of half blood
ناتنی
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
مدارا کردن
lap half
پیوند نیم نیم
it is not half bad
انجا بداست
half truth
حقیقت ناقص
half mast
نیم افراشتگی
half circle
چرخش نمیدایره ژیمناست
half-mast
نیمه افراشتگی
half breed
ادم دورگه
half breed
از نژاد مختلف
half bred
بی تربیت
half bred
دورگه
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
half boot
نیم چکمه
half-mast
پرچم نیمه افراشته
half-mast
نیمه افراشتن
half wit
کم ذوق
half wit
ادم احمق ونادان ابله
half wit
کودن
half-wit
کم ذوق
half blood
نابرادری یا ناخواهری دورگه
half brother
نابرادری
half brother
برادر ناتنی
half century
05 امتیاز یا بیشتر توپزن درمسابقه کریکت
half-baked
نیم پخته
half blooded
دورگه
half-baked
نیم پز
half-baked
ناقص
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com