English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (8 milliseconds)
English Persian
half-witted مخبط
half-witted خل
Other Matches
half witted خل
half witted مخبط
witted تیز هوش
sharp witted هوشیار
sharp witted تیز فهم
sharp witted تیز هوش
slow witted کند ذهن
dim witted کند ذهن
dim witted کودن
slow-witted کندذهن
slow-witted بیهوش
thick witted کودن
thick witted خشک مغز
thick witted بی ذوق
beef witted کودن
ready witted بافراست
keen witted زیرک
keen witted باهوش
fat witted کودن
keen witted تیز هوش
keen witted ذکی باذکاوت
quick witted تیز هوش
ready witted تیز هوش
half way نیمه راه
to go off half بی گدارباب زدن
second half نیمه دوم
right half نیمهراست
half in half out دو پشتک به عقب با نیم وارو
i thank you be half of از طرف ... تشکر می کنم
half way واقع در نیمه راه
half a d. نیم دو جین
half a d. شش تا
outside half هافبک کناری
half and half نوعی ابجو انگلیسی
half and half نصفانصف
half and half بالمناصفه
ones better half زن
one's better half زن بطور کنایه
one half of یک نصف
one half of نیمی از
to go off half بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half نصف
half طرف
half دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half نیمی
half بطور ناقص
one is half of two یکی نیمی است از دو
half نیمه نخست
half یکی از دو بخش معادل
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half کارتن با طول نصفه
half ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half سو
half شریک ناقص
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half نیم
first half نیمه نخست
half نصفه
half tone سایه روشن زدن
half track خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half time نیمه بازی
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half tone نیم پرده
half track هاف تراک
half step نیم گام
half tone رنگ متوسط سایه رنگ
half tone سایه روشن
half slip ژوپن
half time نیم وقت
half time نصف وقت
half staff نیم افراشته
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half tide حالت وسط جزر ومد
half timber الوار کوتاه
half sovereign سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole نیم تخت زدن
half sole نیم تخت انداختن
half sole نیم تخت
half slip زیر پیراهنی
half timber ساخته شده از الوار کوتاه
half mast نیم افراشتن
half step نیم قدم
half pint کوچک
half round نیم دایره
half round نیم گرد
half relief نیم برجسته
half reaction نیم واکنش
half pint کوچولو
half nephew پسرناخواهری
half pint کوتاه تر از مقدارمتوسط
half of my time نیمی ازوقت من
half penny سکه نیم پنی
half pay حق مستمری
half pace شاه نشین
half pace تخت گاه
half pay حق انتظار خدمت
half pay حقوق ناتمام
half round گج بری نیم گرد
half seas over مست خراب
half nephew پسرنابرادری
half sister خواهر ناتنی
half seas over پاتیل
half mast نیم افراشتگی
half sidestep روش صعود با اسکی گام به گام
half mast نیم افراشته
half mast نیم افراشتگی پرچم
half mast نیم افراشتن پرچم
half moon نصفه ماه
half moon تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon هلالی
half moon هرچیزهلالی شکل
half shadow نیم سایه
half section نیم مقطع
half section نیم برش
half pace سکو
half tracked نیمه شنی
half-pace شاه نشین نیم گرد
He is only half a man . مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term تعطیلیبینترم
half-price نیمبها
half-day کارنیمروز
half board هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half نیمهچپ
half-slip زیرداخلی
half-side نصفیکطرف
half-glasses عینک یک چشمی
half indexing فهرستسازینیمه
half handle نیمدسته
half barb پیکاننصفه
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-baked <idiom> احمق
half the battle <idiom> قسمت بزرگیاز کار
half-moon سنگر نیم هلالی
half-figure پیکره انتهایی
half-column نیمه ستون
half-bat آجر نیمه
Give me half [some of it] of it! نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half price نصف قیمت
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board برای نیم پانسیون
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> دوقلو بودن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
fly half نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half نیمهمیانی
he is half your weight وزن او نصف وزن شما است
he did half swear سخت سوگندیادکردن
half yearly نیم ساله
half yearly شش ماهه
half word نیم کلمه
half worcester ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width نیم پهنا
half way houses خانههای امادگی
half volley ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view نیم نما
half truth حقیقت ناقص
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
it is half cooked نیم پخته است
it is not half bad هیچ بد نیست
half-timbered نیمه چوبی
to see with half an eye ازگوشه چشم دیدن
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
standoff half بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back نگهبان راست
half-timbering ساختمان نیمه چوبی
one and half pass یک و نیم گذری
of half blood ناتنی
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
meet half way مدارا کردن
lap half پیوند نیم نیم
it is not half bad انجا بداست
half truth سخن نیم راست
half caste دورگه
half baked ناپخته ناقص
half baked نیم پخته
half back میان
half back میان بازی کن
half astern نصف قدرت به عقب
half area محل توقف سربازان در حین حرکت برای تجدید سازمان یاگرفتن مهمات یا استراحت
half angle نیمساز
half adder نیمه جمع کننده
half adder نیم افزایشگر
half a rial نیم ریال
half past two دوونیم
at half cock از بند دوم رد شده
half-sisters خواهر ناتنی
half-sister خواهر ناتنی
half baked خل
half baked بی تجربه
half baked خام
half caste دارای پدر اروپایی ومادر هندوستانی
half cap سلام با اندک تکانی درکلاه
half cap نیم سلام
half brother برادر ناتنی
half brother نابرادری
half breed ادم دورگه
half breed از نژاد مختلف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com