Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
halt back
میان بازی کن
Other Matches
halt
ایست
halt
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halt
دستور برنامه که باعث توقف اجرای دستوات CPU میشود تا مجددا تنظیم شود و یا تا وقتی که شروع مجدد شود
halt
معمولا با روشهای خارجی
halt
متوقف کردن
halt
متوقف شدن
halt
دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
halt
فرآیند را متوقف میکند.
halt
مکث کردن لنگیدن
halt
درنگ
halt
مکث
halt
توقف
halt
متوقف
halt
راحت باش کردن
halt
دستور برنامه از کاربر یا خطایی که باعث توقف برناه بدون ترمیم میشود
halt
دستوری در برنامه که در حین اجرا
halt
سکته ایست کردن
halt instruction
دستورالعمل توقف
nonprogrammed halt
توقف برنامه ریزی نشده
dead halt
توقف مطلق
To come to a halt(standstI'll).
ازحرکت ایستادن.
grind to a halt
<idiom>
Halt den Mund!
<idiom>
ببند اون گاله رو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Mund!
<idiom>
زر زر نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
زر زر نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
خفه شو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
قدقد نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Mund!
<idiom>
قدقد نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
دهنت رو ببند!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
ببند اون گاله رو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Mund!
<idiom>
دهنت رو ببند!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Mund!
<idiom>
خفه شو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
drop dead halt
توقفی که نمیتوان ان رامورد پوشش قرار داد
end of page halt
ویژگی ای که چاپگر را درپایان هر صفحه خروجی متوقف میکند
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
خفه شو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
دهنت رو ببند!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
زر زر نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
قدقد نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
ببند اون گاله رو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
back to back credit
اعتبار اتکایی
to come back
برگشتن
to come back
پس امدن
to back out of
جرزدن
to back up
یاری یاکمک کردن
to get back
بازیافتن
to get back
دوباره بدست اوردن
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
to back out of
دبه کردن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
to keep back
مانع شدن
to keep back
جلوگیری کردن از
to keep back
بازداشتن
to look back
سرد شدن
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
back out
نکول کردن
to go back
برگشتن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
right back
بک راست
look back
سر خوردن
get back
دوباره بدست اوردن
go back
برگشتن
keep back
دفع کردن
keep back
مانع شدن
keep back
جلونیایید
keep back
نزدیک نشوید
on ones back
بستری
come back
بازگشت بازیگر
out back
مایع روان شده
back out
کهنه و فرسوده شدن
out back
چسب مایع
on the way back
در برگشتن
back out
دوری کردن از الغاء کردن
behind his back
پشت سراو
come back
بازگشتن
come back
برگشتن
look back
سرد شدن
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
back
تیر اصلی پشت بند
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
to back out
[of]
نکول کردن
to back out
[of]
الغاء کردن
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
to back
روی چیزی شرط بستن
to back somebody up
یاری کردن به کسی
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
back out
<idiom>
زیر قول زدن
To back down .
کوتاه آمدن
Welcome back.
رسیدن بخیر
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
get back
<idiom>
برگشتن
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
at the back
در پشت
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
come back
دوباره مد شدن
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
back down
از ادعایی صرفنظر کردن
back
پشت
back
پس
back
عقبی گذشته
back off
عقب زدن
back of
پشت سر
back
پشتی
back
پشتی کنندگان تکیه گاه
back
به عقب
back
درعقب برگشت
back
پاداش
back
جبران ازعقب
back
پشت سر
back off
عقب رفتن
back off
عقب بردن
back
عقب
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back-up
تقویت کردن تقویتی
back-up
جاگیری پشت یار
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up
پشت قرار دادن
back off
ازاد بریدن قطع کردن
back off
پشت را تراشیدن
back off
کاستن سرعت در سر پیچ
back-up
معکوس ریختن
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up
پشتیبانی یا کمک
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back
بدهی پس افتاده
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back
پشت ریختن پشت انداختن
back
سمت عقب
back
سطح ازاد
back
که یک باتری پشتیبان دارد
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back
کمک کردن
back
جهت مخالف جلو
at the back of
پشت
at the back of
به پشتی
back
پشت را تقویت کردن
back
فهر
back
سوارشدن
back
پشت چیزی نوشتن
back of
در پشت
back
فهرنویسی کردن
back
پشتیبان
back nine
نیمه دوم پیست 81 قسمت
back
مدافع
back
بک
back
مدافع خط میدان
back
تنظیم بادبان پشت کمان
back
پشت نویسی کردن
at the back of
در عقب
back up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up
تکمیل کردن
back up
تقویت کردن تقویتی
back up
معکوس ریختن
back-up
تکمیل کردن
back-up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back up
پشتیبانی یا کمک
back up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up
پشت قرار دادن
back up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up
جاگیری پشت یار
back out
دوری کردن از موج
back-pedalled
حرف خودرا پس گرفتن
back conductance
برقرسانایی معکوس
double back
<idiom>
برگشتن
drop back
<idiom>
عقب نشینی کردن
fall back
<idiom>
راهی شدن
fall back on something/someone
<idiom>
تغییر جهت برای کمک به کسی
back checker
بازگشته برای دفاع
back crawl
کرال پشت
back dated
پیش تاریخ شده
back dive
شیرجه از پشت و فرود با پا
back donation
بازپس دهی
back-pedalling
به سرعت پسرفتن
back-pedalled
به سرعت پسرفتن
back-pedalling
به عقب پا زدن
back-pedalled
افهار ندامت کردن
back-pedalled
انکار کردن
back-pedalling
حرف خودرا پس گرفتن
back bone
rope ridge
back bonding
تشکیل پیوند از پشت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com