English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
hand maid کلفت
hand maid پیشخدمت زن
hand maid مستخدمه
Other Matches
old maid دمامه
I am not your maid. نوکرت که نیستم.
maid دوشیزه یا زن جوان پیشخدمت مونث
maid دختر
maid خانم خدمتکار
maid مستخدمه
old maid اخمو وغرولندو
old maid دختر خانه مانده
chamber maid کنیز
parlour maid کلفت سرمیز
fair maid یکجورشاه ماهی یاساردین
ladys maid کلفت
ladys maid خدمتکار
servant maid خادمه
chamber maid خادمه
chamber maid کلفت
servant maid خدمتکار
parlour maid کلفتی که کتارش بیشتر درسفره خانه است
milk maid زنی که درشیرخانه یا شیر فروشی کارمیکند
maid of honor ندیمه ساقدوش یا ملازم عروس ندیمه در باری
milk maid زن شیردوش
lady's maid خدمتکارزندرقرن81و91دربریتانیا
maid of honour ندیمه ساقدوش یا ملازم عروس ندیمه در باری
maid in waiting پیشخدمت مخصوص
nurse maid دختر پرستار
maid in waiting ندیمه
servant maid کلفت
present maid prospective bride دوشیزه امروز عروس فردا
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
pass from hand to hand ترتب ایادی
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
hand in سمت زمین سرویس
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
hand off رد کردن توپ به یار
hand on تسلیم کردن
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand in hand دست بدست
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
off hand بدون آمادگی
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand down <idiom> وصیت کردن
on hand <idiom> حاضر
on the other hand <idiom> درمقابل
second hand <idiom> دست دوم
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
in hand <idiom> زیرنظر
an old hand at something <idiom> کارکشته
off hand فی البداهه
off hand سر ضرب
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> دردسترس
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand down به ارث گذاشتن
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
on hand وسایل موجود درانبار
out of hand فورا
right hand دست راست
on hand موجود
on the other hand ازطرف دیگر
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand در جریان
in hand در دست اقدام
take a hand at شرکت کردن در
to come to hand بدست امدن
to come to hand رسیدن
out of hand غیر قابل جلوگیری
one hand گرفتن توپ با یک دست
on hand در دست
on one hand ازیکسو
off hand بی تهیه
off hand بی مطالعه
on one hand ازطرفی
near at hand دم دست
near at hand در دسترس
near at hand نزدیک
on one hand ازیک طرف
on the other hand از سوی دیگر
to get ones hand in دست یافتن به
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to hand دردسترس
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
under the hand of hand به امضای .....
under the hand of به امضای
to hand down بارث گذاشتن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand over تحویل دادن
to hand over واگذارکردن
hand saw اره قد کن
hand saw اره دستی
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
under hand درنهان به پنهانی
hand out خطای سرویس
at second hand از قول دیگری
second-hand نیمدار
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
first-hand اصلی
first-hand مستقیم
second hand عاریه
second hand مستعمل دست دوم
second-hand مستعمل
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
second hand کار کردن
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
right-hand واقع در دست راست
little hand عقربه کوچک [ساعت]
at hand دم دست
at hand نزدیک
at first hand در وهله نخست
at first hand مستقیما
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand امضا
hand دستخط
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
second hand نیم دار
on the other hand <adv.> درمقابل
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-me-down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand نزدیک
hand me down ارزان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand دست به یقه
hand to hand دست به یقه
hand to hand دردسترس
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
on the other hand <adv.> طور دیگر
second-hand ثانیه شمار
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> یکی انکه
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand عقربه [ساعت ...]
off-hand پاس کوتاه روی سر
old hand ادم با سابقه و مجرب
hand to hand نزدیک
hand-to-hand دردسترس
at the hand of بدست
first hand دست اول
first hand نخستین بازی کن
second-hand <adj.> کارکرده
hand پهلو
hand پیمان
hand دادن
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
for ones own hand به خاطر خود شخص
hand طرف
hand off رد کردن توپ
hand دست
hand عقربه
hand دسته دستخط
hand خط
hand شرکت
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
hand دخالت کمک
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand بابت خود شخص
Do you need a hand? کمک میخوای؟
hand نفر
at the hand of بوسیله
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand خطای دست
hand دست به دست کردن
hand کمک
better hand پیشی
better hand تقدم
at second hand بطور غیرمستقیم
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
hand یاری دادن
to lift one's hand سوگند خوردن
to make a hand of anything درکاری کامیاب شدن
to lift up one's hand دست بدعا برداشتن
print hand دستخطی که مانندچاپ یاحروف چاپی باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com