Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
hand mower
ماشینچمنزنیدستی
Other Matches
mower
علف چین مسخره
mower
شوخ
mower
ماشین چمن زنی
lawn mower
ماشین چمن زنی
power mower
چمن زن یا علف چین موتوری
lawn mower
چمن چین
flail mower
ماشینگندم کوبی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
hand over
<idiom>
near at hand
دم دست
hand down
<idiom>
وصیت کردن
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
hand on
تسلیم کردن
hand off
رد کردن توپ به یار
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
hand in
سمت زمین سرویس
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
off hand
فی البداهه
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand down
به ارث گذاشتن
hand down
بتواتر رساندن
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
in hand
<idiom>
زیرنظر
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
off hand
بدون آمادگی
off hand
سر ضرب
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand
بابت خود شخص
second hand
<idiom>
دست دوم
on the other hand
<idiom>
درمقابل
on hand
<idiom>
حاضر
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out
<idiom>
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
on hand
<idiom>
دردسترس
on hand
<idiom>
قابل دسترس
for ones own hand
به خاطر خود شخص
hand out
خطای سرویس
near at hand
در دسترس
out of hand
غیر قابل جلوگیری
out of hand
فورا
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
right hand
دست راست
take a hand at
شرکت کردن در
to come to hand
بدست امدن
to come to hand
رسیدن
one hand
گرفتن توپ با یک دست
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
near at hand
نزدیک
off hand
بی مطالعه
off hand
بی تهیه
on hand
موجود
on hand
وسایل موجود درانبار
on hand
در دست
on one hand
ازیکسو
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیک طرف
to get ones hand in
دست یافتن به
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to hand
دردسترس
hand over
تفویض کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
under the hand of hand
به امضای .....
under the hand of
به امضای
under hand
درنهان به پنهانی
to hand down
بارث گذاشتن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
to take in hand
دردست گرفتن
to take in hand
بعهده گرفتن
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
first hand
دست اول
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
hand
نفر
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
امضا
hand
دستخط
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
hand me down
ارزان
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
کمک
second hand
عاریه
second hand
مستعمل دست دوم
second hand
کار کردن
second hand
نیم دار
hand
یاری دادن
hand
دست به دست کردن
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
hand
خطای دست
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand-me-down
ارزان
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand
عقربه
[ساعت ...]
second-hand
نیمدار
second-hand
مستعمل
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دردسترس
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
نزدیک
off-hand
پاس کوتاه روی سر
hand-to-hand
نزدیک
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
right-hand
واقع در دست راست
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دردسترس
second-hand
ثانیه شمار
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
hand
طرف
hand
پیمان
at the hand of
بوسیله
at the hand of
بدست
at second hand
بطور غیرمستقیم
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
better hand
پیشی
better hand
تقدم
hand
شرکت
second-hand
<adj.>
کارکرده
hand
دست
hand
عقربه
hand
دسته دستخط
hand
خط
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
at second hand
از قول دیگری
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
at hand
نزدیک
at first hand
در وهله نخست
at first hand
مستقیما
hand
دادن
hand
دخالت کمک
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
first hand
نخستین بازی کن
first-hand
اصلی
first-hand
مستقیم
old hand
ادم با سابقه و مجرب
at hand
دم دست
hand
پهلو
offer one's hand
پیشنهادعروسی دادن
to put in hand
بجریان انداختن
to oil one's hand
به کسی رشوه دادن
to make a hand of anything
درکاری کامیاب شدن
retrograde hand
عقربه برگشت دهنده
[ساعت ...]
off hand game
بازی غیررسمی
to lift one's hand
دست به سوگند برداشتن
off hand game
بازی جنبی
note of hand
قبض عندالمطالبه
to lift up one's hand
دست بدعا برداشتن
second hand stores
سمساری
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
hand lever
اهرم دستی
offer one's hand
دست را جلو بردن
to lift one's hand
سوگند خوردن
to hand in ones checks
مردن
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
running hand
خط شکسته
running hand
خط مسلسل
right hand rule
قاعده راست گرد
raise the hand
بالابردن دست برنده
out of hand serve
سرویس پایین دست
put in hand
شروع کردن
put in hand
دست گرفتن
section hand
کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com