Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
hand torch
مشعل دستی
Other Matches
torch
چراغ قوه
torch
مشعل دارکردن
torch
مشعل
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to torch something
چیزی را آتش زدن
[سوزاندن]
[زبانه کشیدن ]
torch battery
باطری قلمی
blow torch
پستانک
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
blow torch
چراغ لحیم کاری
[ابزار]
cutting torch
مشعل برش دهنده
[ابزار]
welding torch
پستانک جوش
acetylene torch
مشعل استیلن
[ابزار]
torch song
شعر احساساتی وعشقی
torch singer
خواننده شعر احساساتی وعاشقانه
torch pot
[محفظه مشعل سوخت محفظه سوخت پاش توربینی]
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch cutting
[برشکاری شعله ای]
blow torch
بوری زرگری یا جوشکاری نیچه
torch light
چراغ قوهای
brazing torch
مشعل زرد جوش
[ابزار]
electric torch
چراغ قوهای
soldering torch
پستانک لحیمکاری
torch bearer
مشعل دار
[ابزار]
cutting torch
مشعل قطع کننده
[ابزار]
balanced pressure torch
[مشعل با فشار متعادل]
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
off hand
سر ضرب
hand down
<idiom>
وصیت کردن
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
hand in
سمت زمین سرویس
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
off hand
فی البداهه
off hand
بدون آمادگی
on the other hand
<idiom>
درمقابل
on hand
<idiom>
دردسترس
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
hand over
<idiom>
hand-out
<idiom>
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
on hand
<idiom>
قابل دسترس
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
second hand
<idiom>
دست دوم
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
in hand
<idiom>
زیرنظر
hand down
بتواتر رساندن
hand down
به ارث گذاشتن
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
on hand
<idiom>
حاضر
on hand
موجود
out of hand
فورا
right hand
دست راست
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
take a hand at
شرکت کردن در
to come to hand
بدست امدن
to come to hand
رسیدن
to get ones hand in
دست یافتن به
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to hand
دردسترس
out of hand
غیر قابل جلوگیری
on the other hand
ازطرف دیگر
off hand
بی تهیه
off hand
بی مطالعه
on hand
وسایل موجود درانبار
near at hand
دم دست
near at hand
در دسترس
near at hand
نزدیک
on hand
در دست
on one hand
ازیکسو
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیک طرف
on the other hand
از سوی دیگر
one hand
گرفتن توپ با یک دست
to hand down
بارث گذاشتن
hand over
تفویض کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand out
خطای سرویس
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on
تسلیم کردن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
to take in hand
دردست گرفتن
to take in hand
بعهده گرفتن
under hand
درنهان به پنهانی
under the hand of
به امضای
under the hand of hand
به امضای .....
hand off
رد کردن توپ به یار
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
hand to hand
دردسترس
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
دستخط
hand
کمک
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
on the other hand
<adv.>
درمقابل
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
first-hand
اصلی
first-hand
مستقیم
hand
یاری دادن
second hand
عاریه
second hand
مستعمل دست دوم
second hand
کار کردن
second hand
نیم دار
hand
دست به دست کردن
hand
خطای دست
right-hand
واقع در دست راست
hand
عقربه
[ساعت ...]
second-hand
نیمدار
second-hand
ثانیه شمار
off-hand
پاس کوتاه روی سر
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
نزدیک
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
second-hand
مستعمل
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
old hand
ادم با سابقه و مجرب
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand-me-down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand me down
ارزان
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand to hand
نزدیک
hand
دخالت کمک
hand
طرف
hand
پهلو
hand
پیمان
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
better hand
تقدم
hand
دادن
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
better hand
پیشی
second-hand
<adj.>
کارکرده
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
hand
دست
hand
عقربه
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand
بابت خود شخص
hand
دسته دستخط
for ones own hand
به خاطر خود شخص
first hand
دست اول
first hand
نخستین بازی کن
hand
خط
hand
شرکت
at second hand
از قول دیگری
at hand
دم دست
at first hand
مستقیما
at the hand of
بدست
at first hand
در وهله نخست
at the hand of
بوسیله
hand
امضا
hand
نفر
at second hand
بطور غیرمستقیم
at hand
نزدیک
to put in hand
بجریان انداختن
to get the upper hand
غالب شدن
put in hand
شروع کردن
to oil one's hand
به کسی رشوه دادن
second hand stores
سمساری
to put in hand
دایرکردن اقدام کردن
offer one's hand
پیشنهادعروسی دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com