English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
hand traverse تراورس با دست
Other Matches
traverse پیمایش کردن
traverse حرکت سمتی پیمایش
traverse حرکت نمایشی اسب
traverse حرکت عرضی یا مورب
traverse تراورس عبور کمربندکوهنوردی
traverse تکذیب کردن دعوی
traverse گذشتن از
traverse حرکت
traverse حرکت دادن لوله در سمت
traverse گردش
traverse پیمودن
traverse حرکت درسمت
traverse عبور کردن
traverse مانع حائل درب تاشو
traverse اشکال
traverse خط متقاطع
traverse جان پناه
traverse خاکریز
traverse مسیر
traverse معبر پیمودن
traverse طی کردن
traverse عبور کردن قطع کردن
traverse ردشدن
traverse حجاب حاجز عبورجاده
traverse متقاطع
traverse عرضی
closed traverse خطوط متقاطع
angle of traverse زاویه حرکت لوله در سمت زاویه سمت لوله
cross traverse تراورس عرضی
power traverse مکانیسم حرکت سمت برقی دستگاه برقی حرکت سمت
girdle traverse عبور کمربندی
directional traverse پیمایش سمتی
closed traverse پیمایش بسته
toll traverse وجهی که برای عبور از املاک خصوصی پرداخت میشود
sidestep traverse صعود پلهای همراه باسرخوردن بجلو
traverse rod محلهایعبور
traverse arch قوسعرضی
traverse station ایستگاه پیمایش
traverse of an indictment رد کفیر خواست
traverse leg ساق پیمایش
traverse of an indictment تکذیب کیفرخواست
traverse leg شاخه پیمایش
To cover (traverse)long distances. مسافت زیادی راطی کردن
pass from hand to hand ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
for ones own hand بابت خود شخص
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
first hand نخستین بازی کن
hand over <idiom>
hand-out <idiom>
for ones own hand به خاطر خود شخص
first hand دست اول
on the other hand ازطرف دیگر
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
off hand سر ضرب
off hand فی البداهه
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
an old hand at something <idiom> کارکشته
right hand دست راست
in hand <idiom> زیرنظر
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
second hand <idiom> دست دوم
on the other hand <idiom> درمقابل
on hand <idiom> حاضر
on hand <idiom> دردسترس
on hand <idiom> قابل دسترس
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
off hand بدون آمادگی
out of hand فورا
out of hand غیر قابل جلوگیری
one hand گرفتن توپ با یک دست
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
under hand درنهان به پنهانی
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
hand saw اره قد کن
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
hand off رد کردن توپ به یار
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ
to hand over واگذارکردن
to hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
hand over تحویل دادن
to take in hand بعهده گرفتن
to take in hand دردست گرفتن
under the hand of به امضای
under the hand of hand به امضای .....
to come to hand بدست امدن
hand saw اره دستی
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand down <idiom> وصیت کردن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand down به ارث گذاشتن
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
in hand در جریان
in hand در دست اقدام
take a hand at شرکت کردن در
to hand down بارث گذاشتن
to hand دردسترس
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to get ones hand in دست یافتن به
to come to hand رسیدن
hand in hand دست بدست
hand in hand دست دردست یکدیگر
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
hand in سمت زمین سرویس
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
on the other hand <adv.> طور دیگر
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand دست به یقه
hand طرف
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand دردسترس
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand me down لباس ارزان ودوخته
off hand بی مطالعه
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
hand شرکت
on the one hand <adv.> یکی انکه
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand-me-down ارزان
hand دخالت کمک
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand پهلو
hand to hand نزدیک
hand پیمان
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand دستخط
hand امضا
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand کمک
hand یاری دادن
hand دست به دست کردن
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
off-hand پاس کوتاه روی سر
hand دادن
second-hand ثانیه شمار
second-hand مستعمل
second-hand نیمدار
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand عقربه [ساعت ...]
right-hand واقع در دست راست
hand نفر
hand خطای دست
on the other hand از سوی دیگر
on one hand ازطرفی
on one hand ازیکسو
at the hand of بوسیله
at second hand بطور غیرمستقیم
at second hand از قول دیگری
at hand دم دست
at hand نزدیک
at first hand در وهله نخست
little hand عقربه کوچک [ساعت]
off hand بی تهیه
on hand موجود
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
second-hand <adj.> کارکرده
on one hand ازیک طرف
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
Do you need a hand? کمک میخوای؟
better hand تقدم
better hand پیشی
at first hand مستقیما
hand خط
hand عقربه
hand دسته دستخط
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
hand to hand دست به یقه
old hand ادم با سابقه و مجرب
near at hand در دسترس
second hand عاریه
second hand مستعمل دست دوم
second hand کار کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com