English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
hand warmer pouch کیسهگرم کنندهدست
Other Matches
hand warmer pocket جیببقل
hand-warmer pocket جیبگرم کنندهیدست
warmer گرمتر
warmer گرم کننده
neck warmer گرم کن گردن [نوعی لباس]
leg-warmer گرم کن
bench warmer ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
pouch کیسه کوچک
pouch کیف پول چنته
pouch درجیب گذاردن
pouch بلعیدن
pouch کیسه
pouch کیسه باروت
pouch جیب فانوسقه کیف فانوسقه فشنگ دان
pouch خورجین [گاه قالیچه ها برای مصارف شخصی عشایر بدین گونه بافته می شوند.]
pouch kit جعبه دارو
accessory pouch کیسه کوچک لوازم
primer pouch کیف یافانوسقه چاشنی
pouch of Douglas کیسهداگلاس
tobacco pouch کیسهتنباکو
primer pouch محفظه چاشنی
pouch kit جای دارو
expandable file pouch جیبجمعشو
pass from hand to hand ترتب ایادی
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
hand off رد کردن توپ به یار
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
hand in سمت زمین سرویس
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand off رد کردن توپ
hand in hand دست بدست
under the hand of hand به امضای .....
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
off hand بدون آمادگی
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
on hand <idiom> حاضر
on the other hand <idiom> درمقابل
second hand <idiom> دست دوم
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
in hand <idiom> زیرنظر
an old hand at something <idiom> کارکشته
off hand فی البداهه
off hand سر ضرب
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> دردسترس
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand down <idiom> وصیت کردن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand down به ارث گذاشتن
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand on تسلیم کردن
on hand وسایل موجود درانبار
out of hand فورا
right hand دست راست
take a hand at شرکت کردن در
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand در جریان
in hand در دست اقدام
on hand موجود
to come to hand بدست امدن
to come to hand رسیدن
to get ones hand in دست یافتن به
one hand گرفتن توپ با یک دست
on the other hand ازطرف دیگر
on hand در دست
on one hand ازیکسو
on one hand ازطرفی
off hand بی تهیه
off hand بی مطالعه
on one hand ازیک طرف
near at hand دم دست
near at hand در دسترس
near at hand نزدیک
on the other hand از سوی دیگر
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to hand دردسترس
to hand down بارث گذاشتن
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
out of hand غیر قابل جلوگیری
hand over فرستادن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand over تحویل دادن
to hand over واگذارکردن
hand saw اره قد کن
hand saw اره دستی
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
under hand درنهان به پنهانی
under the hand of به امضای
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand دست به دست کردن
second hand کار کردن
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
second hand نیم دار
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
hand امضا
hand دستخط
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
on the other hand <adv.> طور دیگر
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
at first hand مستقیما
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
first-hand اصلی
first-hand مستقیم
second hand عاریه
second hand مستعمل دست دوم
hand to hand نزدیک
hand خطای دست
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
on the one hand <adv.> یکی انکه
little hand عقربه کوچک [ساعت]
right-hand واقع در دست راست
second-hand مستعمل
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
second-hand ثانیه شمار
off-hand پاس کوتاه روی سر
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
old hand ادم با سابقه و مجرب
hand to hand دست به یقه
hand to hand دردسترس
second-hand نیمدار
hand-to-hand دردسترس
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand عقربه [ساعت ...]
hand-me-down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand دست به یقه
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand پهلو
hand پیمان
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
Do you need a hand? کمک میخوای؟
hand دادن
first hand دست اول
hand طرف
second-hand <adj.> کارکرده
hand دخالت کمک
hand دسته دستخط
for ones own hand بابت خود شخص
hand عقربه
for ones own hand به خاطر خود شخص
hand خط
first hand نخستین بازی کن
hand دست
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
better hand تقدم
better hand پیشی
at the hand of بوسیله
hand کمک
hand شرکت
at hand نزدیک
at first hand در وهله نخست
at second hand از قول دیگری
at hand دم دست
at second hand بطور غیرمستقیم
at the hand of بدست
hand یاری دادن
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand نفر
on the other hand <adv.> درمقابل
text hand دستخط درشت
to oil one's hand به کسی رشوه دادن
to lift one's hand دست به سوگند برداشتن
to put ones hand to anything دست بکاری زدن
to put in hand بجریان انداختن
to make a hand of anything درکاری کامیاب شدن
to make a hand of anything از چیزی سودبردن
retrograde hand عقربه برگشت دهنده [ساعت ...]
to lift up one's hand دست بدعا برداشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com