Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
hard currency
پول قوی
hard currency
ارز قوی
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
currency
ارز پول بیگانه
currency
پول
f.currency
پول کاغذ
currency
جدید بودن نقشه
f.currency
پول اعتباری
currency
پول رایج
currency
رواج
currency
وجه
currency
ارز
currency
اسکناس
currency
مطابق روز بودن
currency
داشتن اخرین اطلاعات پول رایج پول نقد
currency
پول در گردش و قانونی
currency
پول قانونی و رایج هر کشور
currency
انتشار
convertible currency
ارز قابل تبدیل
soft currency
پولباواحدپولیکمارزش
convertible currency
پول تبدیل پذیر
currency circulation
گردش پول
fractional currency
پول خرد
blocked currency
blocked
blockade currency
پولی که تبدیل ان به پول دیگرقانونا " منع شده باشد
currency appreciation
ترقی ارزش پول
appreciation of currency
ترقی ارزش پول
The Iranian currency.
پول رایچ ایران
local currency
پول محلی
currency depreciation
تنزل ارزش پول
currency depreciation
کاهش ارزش پول
unit of currency
واحد پولی
weak currency
پول ضعیف
paper currency
اسکناس پول کاغذی
occupation currency
پول رایج نیروی اشغالگر
metallic currency
پول مسکوک
metallic currency
پول فلزی
local currency
پول داخلی
invasion currency
پول رایج ارتش اشغالگر
invasion currency
پول نظامی
inconvertible currency
پول غیرقابل تبدیل
inconvertible currency
ارز غیر قابل تبدیل
home currency
پول ملی
currency exchange
تبدیلپول
forms of currency
اشکال پول
forms of currency
انواع پول
currency devaluation
کاهش رسمی ارزش پول تضعیف ارزش پول
currency of a bill
مدت برات
depreciation of currency
کاهش ارزش پول
fiduciary currency
پول اعتباری
fiduciary currency
پول کاغذی
foreign currency
ارز
foreign currency
پول کشور خارجی
foreign currency
ارز خارجی
foreing currency
ارز
foreing currency
پول بیگانه
home currency
پول داخلی
depreciation of currency
کاهش قیمت اسمی سکه طلای استاندارد
European Currency Unit
سبد ارزی اروپا
gold currency system
نظام پولی طلا
currency depreciation race
تجدید نظر در قیمت پول جاری
currency depreciation race
تخفیف قیمت پول رایج کشور نسبت به پول سایرممالک که باعث افزایش صادرات میشود
European Currency Units
اک
currency of early islam
درهم
Currency exchange office
صرافی
European Currency Unit
واحد پول اروپایی
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard by
نزدیک
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
خطای موقت در سیستم
hard
خطا
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
سخت در مقابل نرم
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
دشوار
hard of d.
ناگوارا
hard to please
مشکل پسند
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard
سخت
hard
سفت
it is hard to say
نمیتوان گفت
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is not very hard
چندان سخت نیست
hard
مشکل شدید
hard
قوی
hard
سخت گیر نامطبوع
hard by
درنزدیکی
hard
زمخت
hard
خسیس درمضیقه
hard
بشدت
hard
بسرعت
hard of d.
دیرهضم
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard tube
لامپ سخت
hard surface
سخت کردن سطحی
hard times
روزگارسخت
hard water
اب سخت
hard ware
فلز الات
hard ware
فروف فلزی
hard times
هنگام تنگدستی
hard vacuum
خلاء سخت
hard space
فاصله واصل
hard shouder
شانه راست
hard water
اب سنگین
hold hard
عجله نکنید
hold hard
صبر کنید
hard x ray
پرتو ایکس سخت
hard working
زحمت کش
hard working
پرکار
hard wood
چوب سخت
hard wood
چوب جنگلی
hard wood
چوب بادوام
hard wood
چوب سفت
hard wing
بال صلب
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface
رافرش کردن
hard shell
کاسه دار
hard shell
سخت پوست
hard set
سفت شده
hard set
ثابت شده
hard set
منقبض شده
hard set
سخت شده
hard sectoring
می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard sectored
دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard sector
قطاع سخت افزاری
hard sauce
مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard pressed
<idiom>
بارمسئولیت ووفیفه
hard sell
<idiom>
باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard shell
سخت
hard shell
متعصب
hard surface
سطح چیزی
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard stock
اجر سخت
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand
بارانداز هوایی
hard solder
جوش سخت
hard solder
لحیم سخت
hard solder
لحیم برنجی
hard soil
رویه محکم
hard soil
خاک سفت
hard soil
زمین سفت
hard rubber
لاستیک سخت
hard-drinking
معتادبهالکل
hard hat
کلاهایمنی
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
hard-nosed
پشت همانداز
hard-nosed
ارغه
hard-nosed
زرنگ و واقعبین
hard-nosed
لجباز
hard-nosed
خودرای
hard-nosed
یک دنده
hard-nosed
سرسخت
hard-hitting
پر جوش و خروش
hard left
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard porn
هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
hard-hit
درگیرمشکلی
hard-wearing
قویوبادوام
hard-won
رسیدنبههدفی
rock-hard
بینهایتسخت
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
hard-hitting
سختکوش
hard-hitting
پرتکاپو
hard line
افراط آمیز
It is as hard as rock.
مثل سنگ سفت است
He is hard of hearing.
گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
hard drink
نوشیدنیباالکلزیاد
hard-nosed
<idiom>
سرسخت بودن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
It was raining hard.
باران سختی می با رید
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to bear hard
جفاکردن
hard line
سختگیرانه
hard line
سرسختانه
hard line
یکدنده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com