English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
hard featured بدقیافه
hard featured زشت
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
featured ترکیب
featured کیفیت
featured وضع پست و بلندی زمین
featured عوارض زمین عارضه
featured چهره
featured مشخصه
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured خصیصه خصوصیات
featured مهمترین خصوصیت
featured تابع یا توانایی خاص یا طراحی از نرم افزار یا سخت افزار
featured خصیصه
featured ویژگی
featured سیما
featured مهمترین قسمت برنامه ورزشی روز
featured شکل
featured طرح صورت ریخت
ill featured نازیبا
hoord featured خشن
hoord featured نازیبا
hoord featured بدشکل
ill featured خشن
ill featured بدشکل
Featured lists فهرست های برگزیده
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
it is hard to say نمیتوان گفت
hard up <idiom> کمبود پول
hard to please مشکل پسند
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
hard by درنزدیکی
I am hard at it . سخت مشغولم
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
it is not very hard چندان سخت نیست
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard by نزدیک
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard بسرعت
hard بشدت
hard خسیس درمضیقه
hard زمخت
hard سخت گیر نامطبوع
hard قوی
hard مشکل شدید
hard دشوار
hard سفت
hard سخت
hard خطای موقت در سیستم
hard خطا
hard of d. دیرهضم
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
hard of d. ناگوارا
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard سخت در مقابل نرم
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard tube لامپ سخت
hard working پرکار
hard times هنگام تنگدستی
hard surface رافرش کردن
hard times روزگارسخت
hard surface سخت کردن سطحی
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard ware فروف فلزی
hard ware فلز الات
hard wood چوب سخت
hard wood چوب جنگلی
hard wood چوب بادوام
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard working زحمت کش
hard wood چوب سفت
hard wing بال صلب
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water اب سنگین
hard water اب سخت
hard vacuum خلاء سخت
hard surface سطح چیزی
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard set منقبض شده
hard set ثابت شده
hard set سخت شده
hard sectoring می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard sectored دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard sector قطاع سخت افزاری
hard sauce مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard rubber لاستیک سخت
hard radiation تابش یا پرتو سخت
hard pan قشر سنگی شده
hard mouthed سرکش
hard mouthed خودسر
hard mouthed بدلگام
hard set سفت شده
hard shell سخت پوست
hard shell کاسه دار
hard stock اجر سخت
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand بارانداز هوایی
hard space فاصله واصل
hard solder جوش سخت
hard solder لحیم سخت
hard solder لحیم برنجی
hard soil رویه محکم
hard soil خاک سفت
hard soil زمین سفت
hard shell متعصب
hard shell سخت
hard mouthed بد دهنه
hard roe اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by . این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing. گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock. مثل سنگ سفت است
It was raining hard. باران سختی می با رید
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard بینهایتسخت
hard-won رسیدنبههدفی
hard-wearing قویوبادوام
hard-hit درگیرمشکلی
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard sell <idiom> باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard roe أشپل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard-bitten <adj.> سرد و گرم چشیده
hard pressed <adj.> دست تنگ
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard spun [نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard drive دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
hard drink مشروب قوی و پر الکل
hard time روزگار سخت
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
hard-drinking معتادبهالکل
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard line سرسختانه
hard line یکدنده
hard line انعطافناپذیر
hard line خمشناپذیر
hard line سخت
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard دیرجان کندن
to die hard سخت مردن
to bear hard زوراوردن
to bear hard جفاکردن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard shouder شانه راست
hold hard عجله نکنید
hard line سختگیرانه
hard line افراط آمیز
hard left اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat کلاهایمنی
hard-nosed پشت همانداز
hard-nosed ارغه
hard-nosed زرنگ و واقعبین
hard-nosed لجباز
hard-nosed خودرای
hard-nosed یک دنده
hard-nosed سرسخت
hard-hitting پر جوش و خروش
hard-hitting سختکوش
hard-hitting پرتکاپو
hold hard صبر کنید
hard headed مردمنطقی
hard advertising تبلیغات تهاجمی
hard acid اسید سخت
hard port ناو را باچرخش سریع به سمت جلوهدایت کنید
hard port فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
hammer hard سخت
hammer hard چکشی
hammer hard چکش خورده
half hard نیم سخت
elder hard سر بلیط
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
die hard جان سخت
hard surfacing سخت گردانی سطحی
hard-headed مردعملی
hard-headed مردمنطقی
hard headed مردعملی
hard bake بادام سوخته
hard baked سفت پز
hard bitten سخت گاز گرفته شده
hard bitten گاز گیر
hard bitten سخت گیر
hard bitten سرسخت
hard bitten سگ خو
hard bill پرندگان سخت منقار
hard bested درگرفتار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com