English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
hard palate سخت کام
Other Matches
palate کام
palate چشیدن
palate سق
palate سقف دهان
palate ذائقه طعم
cleft palate کام کافته
cleft palate شکاف سق
soft palate شراع الحنک
soft palate کام گوشتی
cleft palate شکاف کام
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
hard to please مشکل پسند
hard by نزدیک
hard by درنزدیکی
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
hard up <idiom> کمبود پول
I am hard at it . سخت مشغولم
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard of d. ناگوارا
hard of d. دیرهضم
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard بسرعت
hard بشدت
hard خسیس درمضیقه
hard دشوار
hard زمخت
hard سخت گیر نامطبوع
hard قوی
hard مشکل شدید
hard سفت
hard سخت
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard سخت در مقابل نرم
it is not very hard چندان سخت نیست
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
it is hard to say نمیتوان گفت
hard خطا
hard خطای موقت در سیستم
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard times روزگارسخت
hard times هنگام تنگدستی
hard surface سخت کردن سطحی
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface رافرش کردن
hard working زحمت کش
hard wing بال صلب
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard stock اجر سخت
hard water اب سنگین
hard working پرکار
hard wood چوب سخت
hard surface سطح چیزی
hard wood چوب سفت
hard wood چوب بادوام
hard water اب سخت
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard ware فلز الات
hard ware فروف فلزی
hard wood چوب جنگلی
hard tube لامپ سخت
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard set منقبض شده
hard set سخت شده
hard sectoring می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard sectored دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard sector قطاع سخت افزاری
hard rubber لاستیک سخت
hard radiation تابش یا پرتو سخت
hard pan قشر سنگی شده
hard mouthed سرکش
hard mouthed خودسر
hard mouthed بدلگام
hard mouthed بد دهنه
hard mouth بد لگامی
hard sauce مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard set ثابت شده
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand بارانداز هوایی
hard space فاصله واصل
hard solder جوش سخت
hard solder لحیم سخت
hard solder لحیم برنجی
hard soil رویه محکم
hard soil خاک سفت
hard soil زمین سفت
hard shell متعصب
hard shell سخت
hard shell کاسه دار
hard shell سخت پوست
hard set سفت شده
hard mouth بد دهنگی
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard shouder شانه راست
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by . این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
It is as hard as rock. مثل سنگ سفت است
It was raining hard. باران سختی می با رید
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard بینهایتسخت
hard-won رسیدنبههدفی
hard-wearing قویوبادوام
hard-hit درگیرمشکلی
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard sell <idiom> باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard roe أشپل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard-bitten <adj.> سرد و گرم چشیده
hard roe اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard pressed <adj.> دست تنگ
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard spun [نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard drive دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
hard drink مشروب قوی و پر الکل
hard time روزگار سخت
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
hard-drinking معتادبهالکل
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard line سرسختانه
hard line یکدنده
hard line انعطافناپذیر
hard line خمشناپذیر
hard line سخت
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard دیرجان کندن
to die hard سخت مردن
to bear hard زوراوردن
to bear hard جفاکردن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
He is hard of hearing. گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
hold hard عجله نکنید
hard line سختگیرانه
hard line افراط آمیز
hard left اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat کلاهایمنی
hard-nosed پشت همانداز
hard-nosed ارغه
hard-nosed زرنگ و واقعبین
hard-nosed لجباز
hard-nosed خودرای
hard-nosed یک دنده
hard-nosed سرسخت
hard-hitting پر جوش و خروش
hard-hitting سختکوش
hard-hitting پرتکاپو
hold hard صبر کنید
hard maple افرای قندی قند افرا
hard boiled سخت جوشیده
hard bake بادام سوخته
hard advertising تبلیغات تهاجمی
hard acid اسید سخت
hard port ناو را باچرخش سریع به سمت جلوهدایت کنید
hard port فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
hammer hard سخت
hammer hard چکشی
hammer hard چکش خورده
half hard نیم سخت
elder hard سر بلیط
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
die hard جان سخت
hard surfacing سخت گردانی سطحی
hard-headed مردعملی
hard-headed مردمنطقی
hard baked سفت پز
hard baked سفت پخته شده
hard board تخته فشاری
hard bitten سخت گاز گرفته شده
hard bitten گاز گیر
hard bitten سخت گیر
hard bitten سرسخت
hard bitten سگ خو
hard bill پرندگان سخت منقار
hard bested درگرفتار
hard bested درفشار
hard beach قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
hard beach ساحل مستحکم
hard base باز سختbaseball
hard base سکوی پرتاب موشک ضد ترکش اتمی
hard base سکوی پرتاب مستحکم
hard ball baseball =
hard headed مردعملی
hard luck بدبختی
hard luck بخت بد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com