Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
hard sector
قطاع سخت افزاری
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
sector
قطاع
sector
جزء تقسیم کردن
sector
بخش
sector
محله
sector
خط کش ریاضی ناحیه
sector
تقسیم دیسک به شیارهای آدرس پذیر
sector
قسمتی ازجبهه
sub sector
زیربخش
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
دیسکی که محلهای شروع شیار آن توسط سوراخهایی یا علامتهای فیزیکی دیگر روی دیسک نشان داده میشود و وقتی که دیسک ساخته میشود تنظیم میشود
sector
سوراخ در لبه دیسک برای نشان دادن محل اولین شیار
sector
شیاری که خطا دارد و برای ذخیره مناسب قابل استفاده نیست .
sector
جدولی که حاوی سکتورهای غیر قابل استفاده دیسک سخت باشد
sector
تقسیم دیسک به شیار رهایی
sector
منطقه واگذاری
sector
منطقه عمل منطقه مسئولیت
sector
منطقه
sector
ناحیه
sub sector
بخش فرعی
sector
دیسکی که شیارها با آدرس و داده کد شروع که در هنگام فرمت دیسک روی آن نوشته میشود, شرح داده می شوند
sector
منطقه ماموریت قطاع اتش
sector
قطاع دایره
agricultural sector
بخش کشاورزی
teritiary sector
بخش ثالثه
public sector
بخش عمومی
public sector
بخش دولتی
private sector
بخش خصوصی
sector of responsibility
منطقه مسئولیت
bad sector
شیاری که اشتباه فرمت شده است یا خطایی دارد و غیر قابل تصحیح یا نوشتن یا خواندن است
throwing sector
نقطه فرود وسیله پرتاب شده
teritiary sector
بخش سوم
two sector economy
اقتصاد دو بخشی
two sector model
الگوی دو بخشی
government sector
بخش دولتی
spherical sector
قطاع کروی
soft sector
علامت گذاری قطاع ها وبخشهای روی یک دیسک که از اطلاعات نوشته شده ان استفاده میشود
service sector
بخش خدمات
disk sector
بخش دیسک
disk sector
قطاع دیسک
defense sector
منطقه پدافندی
bad sector
قطاع خراب
bad sector
قطاع بد
traditional sector
بخش سنتی
nonformal sector
بخش غیر رسمی
monetary sector
بخش پولی
real sector
بخش متغیرهای حقیقی
real sector
بخش واقعی
productive sector
بخش تولیدی
observing sector
منطقه دیدبانی
observing sector
قطاع دیدبانی
observation sector
قطاع دیدبانی
nonmonetary sector
بخش غیر پولی
modern sector
بخش جدید
modern sector
بخش نوین
informal sector
بخش غیر رسمی
infrastructural sector
بخش زیربنائی
sector addressing
نشانی دهی قطاعی
sector commander
فرمانده ناحیه
sector commander
فرمانده ناحیه پدافند هوایی
sector of search
منطقه کاوش
sector of search
منطقه تجسس رادار
sector of fire
قطاع اتش منطقه تیراندازی
sector of search
منطقه مراقبت رادار
sector scan
کاوش منطقهای با رادار تجسس منطقهای
main sector
بخش اصلی
sector of a sphere
اکلیل کروی
sector of fire
منطقه اتش
air defense sector
منطقه واگذاری شده پدافندهوایی
air defense sector
منطقه ماموریت پدافند هوایی
worm and sector sleering
چرخ دنده ی حلزونی و قطاع فرمان
steering worm sector
چرخ دنده حلزونی قطاعی فرمان
sector interleave factor
عامل جاگذاری قطاع
fire support sector
منطقه پشتیبانی اتش
steering worm sector
تاج فرمان
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
hard of d.
دیرهضم
hard of d.
ناگوارا
hard to please
مشکل پسند
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
it is not very hard
چندان سخت نیست
hard by
درنزدیکی
it is hard to say
نمیتوان گفت
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard by
نزدیک
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard
سخت در مقابل نرم
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
زمخت
hard
سخت گیر نامطبوع
hard
قوی
hard
مشکل شدید
hard
دشوار
hard
سفت
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
سخت
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
خسیس درمضیقه
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard
بشدت
hard
بسرعت
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
خطا
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard
خطای موقت در سیستم
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard wood
چوب سخت
hard working
پرکار
hard wood
چوب جنگلی
hold hard
عجله نکنید
hard x ray
پرتو ایکس سخت
hard times
روزگارسخت
hard soil
رویه محکم
hard working
زحمت کش
hold hard
صبر کنید
hard wood
چوب بادوام
hard wood
چوب سفت
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard set
ثابت شده
hard stand
بارانداز هوایی
hard space
فاصله واصل
hard solder
جوش سخت
hard solder
لحیم سخت
hard solder
لحیم برنجی
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard soil
خاک سفت
hard soil
زمین سفت
hard shell
متعصب
hard shell
سخت
hard shouder
شانه راست
hard shell
کاسه دار
hard shell
سخت پوست
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard wing
بال صلب
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water
اب سنگین
hard water
اب سخت
hard ware
فلز الات
hard ware
فروف فلزی
hard vacuum
خلاء سخت
hard tube
لامپ سخت
hard-nosed
ارغه
hard times
هنگام تنگدستی
hard surface
سخت کردن سطحی
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface
رافرش کردن
hard surface
سطح چیزی
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard stock
اجر سخت
hard set
سفت شده
hard-hit
درگیرمشکلی
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
hard-nosed
<idiom>
سرسخت بودن
hard-nosed
زرنگ و واقعبین
hard-nosed
لجباز
hard-nosed
خودرای
hard-nosed
یک دنده
hard-nosed
سرسخت
hard-hitting
پر جوش و خروش
hard-hitting
سختکوش
hard-hitting
پرتکاپو
hard line
افراط آمیز
hard-nosed
پشت همانداز
hard hat
کلاهایمنی
hard drink
نوشیدنیباالکلزیاد
hard-drinking
معتادبهالکل
hard-wearing
قویوبادوام
rock-hard
بینهایتسخت
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
It was raining hard.
باران سختی می با رید
It is as hard as rock.
مثل سنگ سفت است
He is hard of hearing.
گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
hard porn
هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left
اعضایتندرویحزبسیاسی
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
hard line
سختگیرانه
hard line
سرسختانه
hard-won
رسیدنبههدفی
hard time
روزگار سخت
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com