Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 63 (5 milliseconds)
English
Persian
harvest mouse
یکجورموش که درساقههای گندم لانه میکند
harvest mouse
موش خرمن
Other Matches
harvest
خرمن
harvest
محصول
harvest
هنگام درو وقت خرمن
harvest
نتیجه
harvest
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvest festival
جشن سپاسگزاری هنگام درو)
harvest home
اخر خرمن
harvest home
پایان درو
harvest home
محل جمع اوری خرمن
harvest man
دروگر
harvest man
خرمن جمع کن
harvest moon
بدر
harvest moon
ماه شب چهارده
harvest festivals
جشن سپاسگزاری هنگام درو)
mouse
فلش کوچک ری صفحه نمایش که با حرکت mouse
mouse
ماوس
mouse
موش
mouse
موش خانگی
mouse
موش گرفتن
mouse
جستجو کردن
mouse
بند پیچ کردن
mouse
برنامهای که داده محل ارسالی را از mouse به مختصات استاندارد تبدیل میکند تا توسط نرم افزار قابل استفاده باشد
mouse
که از mouse و نه صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند
mouse
حرکت میکند
mouse
نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse
esuoM ای که به کارت مخصوص وصل شده به باس کامپیوتر وصل است
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
esuoM ای که به پورت سری PC وصل است و داده مختصات را از طریق پورت سریال منتقل میکند
mouse
خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
mouse
که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
mouse
وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
mouse
مقابل حساسیت Mouse
mouse trap
تله موش
mouse trap
نوعی جنگ افزار ضدزیردریایی
mouse button
دکمه ماوس
bus mouse
ماوس خطی
serial mouse
ماوس ترتیبی
cordless mouse
ماوس بی سیم
[کامپیوتر]
as timid as a mouse
<idiom>
مثل موش
[ترسو]
cordless mouse
موشواره بی سیم
[کامپیوتر]
cordless mouse
موشی بی سیم
[کامپیوتر]
mechanical mouse
mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
mechanical mouse
وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
bus mouse
ماوس گذری
flitter mouse
شبکور
field mouse
موش صحرائی
mouse ear
گل مرا فراموش مکن
flying mouse
موش خرمای پرداراسترالیایی
mouse deer
اهوی ختا
meadow mouse
موش پنسیلوانی
flitter mouse
شب پره
The mouse was unable to get into the hole , yet it.
<proverb>
موش توى سورخ نمى رفت جاروب هم به دمش بست .
as poor as a church mouse
مثل گدای شب جمعه
[فقیر]
to be
[as]
poor as a church mouse
<idiom>
بیش از اندازه تنگدست بودن
play cat and mouse with someone
<idiom>
موش و گربه بازی کردن
The cat ate the whole mouse.
گربه تمام موش راخورد ( گوشت ،استخوان وغیره )
left handed mouse
تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
Two cas and a mouse , two wives in one house , two.
<proverb>
دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like.
<proverb>
گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive.
او
[مرد]
با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com