Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
hauling part
قسمت کشنده
hauling part
قسمت متحرک
Other Matches
hauling
فاصله حمل مصالح ساختمانی تا کارگاه
hauling
heave-in
hauling
مسافت حمل
hauling
خط سیر
hauling
یدک کشیدن
hauling
تغییر مسیر قایق
hauling
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauling
حمل کردن کشش
hauling
حمل ونقل
hauling
کشیدن
hauling
هل دادن
hauling rop
طناب کشش
hauling rop
طناب بالابر
hauling contractor
پیمانکار حمل و نقل
A part of the whole .
جزئی از کل
take part in
<idiom>
درچیزی شرکت داشتن
in part
در یک قسمت
in part
<idiom>
تا یک اندازه
part way
بخشی از راه
part way
نیمه
name part
بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
on his part
از طرف او
on the other part
از طرف دیگر
part off
جدا کردن
for her part
<adv.>
از طرف او
[زن]
part with each other
ازهم جدا شدن
take part
دخالت کردن
take part
مداخله کردن شرکت کردن
take part
دخالت یا شرکت کردن
take part
سهیم شدن
take part
سهیم بودن
take the part of
طرفداری کردن
two part
کاغذ
two part
با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
part way
تا اندازهای
in part
تایک اندازه
on his part
<adv.>
از طرف او
[مرد]
on my part
<adv.>
از طرف من
for my part
<adv.>
از طرف من
on your part
<adv.>
از سمت تو
[از طرف تو]
for your part
<adv.>
از سمت تو
[از طرف تو]
on your part
<adv.>
از طرف تو
for my part
<adv.>
از سوی من
on my part
<adv.>
از سوی من
for his part
<adv.>
از طرف او
[مرد]
on your part
<adv.>
از طرف شماها
from your part
<adv.>
از طرف شماها
for your part
<adv.>
از طرف شماها
for your part
<adv.>
از طرف تو
as part of
بخشی از
to take part
[in]
شرکت داشتن
[در]
for your part
<adv.>
از طرف شما
on your part
<adv.>
از طرف شما
themselves
[for their part]
<adv.>
از طرف آنها
on their part
<adv.>
از طرف آنها
for their part
<adv.>
از طرف آنها
on her part
<adv.>
از طرف او
[زن]
better part
قسمت بیشتر
part
سهم
part
قسمت
for my part
من که
for the most part
بیشتر
for the most part
اکثرا
part
سهم ناحیه
part
بخشی از چیزی
for my part
از سهم خودم
part
قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
part
قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part
نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
part
عضو
part
عنصر اصلی
part
جزء
part
پاره
part
بخش
part
خرد جزء مرکب چیزی
part
جزء مساوی
part
عضو نقطه
part
مکان
part
اسباب یدکی اتومبیل
part
مقسوم
part
تفکیک کردن تفکیک شدن
part
قطعه یدکی
part
برخه
part
نقش بازگیر
part
جداکردن
part
جدا شدن
part
قطعه
imaginary part
قسمت موهومی
[ریاضی]
part of speech
بخش گفتار
imaginary part
بخش موهومی
[ریاضی]
imaginary part
مولفه موهومی
[ریاضی]
flat part
قسمتمسطح
address part
جز نشانی
part and parcel
<idiom>
قسمت مهمولازم
do one's bit (part)
<idiom>
کار گروهی بنا به مقدار وقت واستعداد
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
To part ones hair .
فرق سر باز کردن
address part
جزء آدرس
spare part
قطعهیدک
part-timer
فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
part-singing
یکجورآواز
bit part
قسمتکوچکوبیاهمیتیکفیلمیانمایشنامه
part of speech
ادات سخن
replacement part
زاپاس
to part one's hair
فرق سر خود را باز کردن
part-time
برخه کاری
part-time
برخه کار
part time
پاره وقت
part time
برخه کاری
part time
برخه کار
part owners
افراد شریک المال
part
[American E]
فرق سر
[مدل مو]
replacement part
قطعه یدکی
replacement part
مضایقه
replacement part
قطعه جایگزینی
part-time
پاره وقت
part-time
نیمه وقت
part song
آواز دسته جمعی بدون ساز
part time
نیمه وقت
part payment
پرداخت اقساطی
to part company with any one
رفاقت را با کسی بهم زدن
part correlation
همبستگی پارهای
part learning
یادگیری بخش بخش
part list
فهرست اجزاء
part number
شماره قطعه
part of ship
گروه بندی کار
part owners
شرکا
part payment
بیعانه قسط
part performance
عقد معین
part performance
عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
part plan
نقشه جزیی
part song
اهنگ ملودی چهاربخشی بدون ساز
part the hair
فرق بازکردن
part list
فهرست قطعات فهرست لوازم یدکی
part and parcel
جزء لاینفک
ness on his part
این بیشتر بواسطه کمرویی است
imaginary part
جزء انگاری
imaginary part
جزء موهومی
fractional part
جز کسری
in part payment
علی الحساب
inhomogeneous part
بخش غیریکنواخت
integral part
جزء لاینفک
integral part
جزء لازم
it was no part of my plan
ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
it was no part of my plan
کی جزو نقشه من بود
middle part
میان
middle part
قسمت میانی
integral part
جزء مکمل
formed part
بخش شکل داده شده
piece part
قطعه یک پارچه
address part
جزء نشانی
companion part
میل لنگ
detail part
قسمت مفصل
detail part
قسمت مشروح نامه یا مقاله
component part
جزء ساختمان
companion part
لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
to part in pieces
پاره پاره کردن
to part the hair
فرق باز کردن
take in good part
خوب تلقی کردن
to part the hair
فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
to part with freinds
دال براغاز کردن چیزی =از
companion part
لنگ
work part
قطعه کار
standing part
قسمت ایستا
wholly or in part
جزئی یا کلی
production part
بخش تولید
running part
قسمت رونده
standing part
قسمت ثابت تاکل
standing part
قسمت ثابت
press part
بخش فشرده
piece part
قطعه سرهم و جدا نشدنی
part time job
کار نیمه وقت
ninth part of a man
لباس دوختن برای
ninth part of a man
خیاطی کردن دوزندگی کردن
ninth part of a man
درزی
ninth part of a man
خیاط
He played the part of Rostam .
نقش رستم را بازی کردن ( د رتئاتر وسینما)
aliquot part charge
خرج چند قسمتی
multi part stationery
کاغذ متمادی با چند ورق با هم یا همراه کاربن یا بدون کاربن
aliquot part charge
خرج چندجزئی
he took my words in good part
سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
part time work
کار نیمه وقت
part-time weaver
بافنده پاره وقت
A part of Iranian territory.
بخشی از خاک ( سرزمین) ایران
hot pressed part
بخش پرس شده داغ
part time job
شغل نیمه وقت
fixed point part
جزء کسری
sue and losse part
عرضه کالا به صورت مجزا یاتفکیک شده
die formed part
بخش قالبی حدیدهای
part company with a person
رفاقت را با کسی بهم زدن
to bruise a part of the body
کبود شدن یک قسمت از بدن
[پزشکی]
die pressed part
بخش فشرده حدیدهای
operative part of a deed
قسمت اصلی سند
to make a part
[ial]
payment
یک قسط را پرداختن
part
[ial]
payment of a fine
پرداخت قسمتی از جریمه
Full ( part) time employees .
کارمندان تمام (پاره ) وقت
option of contract invalid in part
خیار تبعیض صفقه
option of sales unfulfilled in part
خیار تبعض صفقه
As part of my training, I spent a year abroad.
درجریان کارآموزیم یکسال را در خارج گذراندم.
They live abroad for the greater part of the year.
آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com