English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 81 (6 milliseconds)
English Persian
he is unequal to the task مرد اینکار نیست
Other Matches
It is an elephantine task . it takes a lot of doing . It is a Herculean task. کار حضرت فیل است
unequal ناموزن
unequal نابرابر
unequal نامساوی
unequal نامرتب
unequal غیرمتعادل
unequal distribution of income توزیع نابرابر درامد
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
to take somebody to task از کسی عیب جویی کردن
to take somebody to task کسی را سرزنش کردن
to p with a task درکاری پشت کارداشتن
to f. a task از زیرکاری در رفتن
take to task مورد مواخذه قرار دادن
task کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
task نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task تهمت زدن تحمیل کردن
task شغل
task ماموریت
task کار تکلیف
task ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
task جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
task کار
task وفیفه
task تکلیف
task امرمهم وفیفه
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
Can I entrust this task to you? می توانم این امررا به شما بسپارم ؟
task group ناو گروه مامور اجرای عملیات
task group گروه ماموریت زمینی
task management مدیریت کار
task management مدیریت وفیفه
task organization سازمان رزمی
task organization سازمان دادان برای رزم برش رزمی
task oriented تکلیف گرا
task unit نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
task unit یگان ماموریت
task work کار موفف
mammoth task وظیفه خیلی بزرگ
to be up to the task [to be equal to something] <idiom> از پس کاری برآمدن
to saddle any one with a task کاری را بدوش کسی گذاشتن
it is a thankless task کاربیهوده ایست
task fleet ناوگان مامور اجرای عملیات یا ماموریت
task element یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task element قسمت مامور اجرای عملیات
implied task وفایف استنتاجی
implied task ماموریت استنتاجی
foreground task کار یا وفیفه پیش زمینه
fire task ماموریت اتش
task forces نیروی اجرای عملیات
task forces گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces تاسک فورس
task forces گروه کار
task force نیروی اجرای عملیات
task force گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task force تاسک فورس
task force گروه کار
interrupted task تکلیف ناتمام
unfinished task تکلیف ناتمام
it is a thankless task هیچکس نخواهدگفت مرحمت سرکارزیاد
task element عنصر اجرای عملیات
task organization سازمان برای رزم
task component بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
task analysis تحلیل تکلیف
to break the neck of a task کمر کاریرا سکشتن
joint task force نیروی ماموریت مشترک ازنیروهای مسلح
joint task force گروه رزمی مشترک
low level task تکلیف سطح پایین
task control block بلاک کنترل کار
task control block بلاک کنترل وفیفه
abnormal end of task abend
amphibious task force گروه رزمی اب خاکی
to set one's hand to a task دست بکاری زدن
to set one's hand to a task بکاری مبادرت کردن
task state descriptor توصیف کننده وضعیت وفیفه
It is a laborious task (job). کارپرزحمتی است
task state descriptor توصیف گر حالت کار
carrier task force گروه رزمی هواپیمابر دریایی
amphibious task group گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
the essential [inherent] [intrinsic] task کار مهم و ضروری [یا اساسی]
To set the Thames on fire . to do a herculeam task . کمر غول راخم کردن ( شکستن )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com