|
|||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||
Total search result: 17 (3 milliseconds) | |||||
English | Persian | ||||
---|---|---|---|---|---|
he warned them to obey | بدیشان اخطارکردکه | ||||
he warned them to obey | اطاعت کنند | ||||
Other Matches | |||||
obey | حرف شنوی کردن موافقت کردن | ||||
obey | فرمانبرداری کردن | ||||
obey | اطاعت کردن | ||||
obey | تسلیم شدن | ||||
obey | اجرا کردن دستور | ||||
warned | هشدار دادن | ||||
warned | بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر. | ||||
warned | اخطار کردن به | ||||
warned | تذکر دادن | ||||
warned | اخطارکردن به | ||||
warned | اگاه کردن | ||||
warned protected | قابلیت حفافت نیروهای خودی در مقابل انفجار اتمی | ||||
warned exposed | قابلیت اسیب پذیری نیروهای خودی نسبت به انفجار اتمی | ||||
i warned him of danger | او را از خطراگاهی دادم | ||||
He warned he would go on a termless hunger strike. | او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد. |
Recent search history | |
|