Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
head strong
خودسر
head strong
خود رای
head strong
لجباز لجوج
head strong
سرسخت
Other Matches
they are 00 strong
نیروی انهاعبارت از 005 تن است
To have a strong wI'll.
اراده قوی داشتن
strong
نیرومند
come on strong
<idiom>
فائق آمدن
strong
محکم سخت
strong
پر زور
strong
قوی
strong-willed
سرسخت
strong arm
دست قوی
strong-willed
پراراده
strong arm
قدرت
strong-willed
مصمم
strong wind
باد قوی
strong wind
باد تند
strong-arm
قدرت
strong jump
جهش ابی شدید
strong minded
دارای فکر نیرومند
strong minded
دارای افکار مردانه
strong nerved
قوی پی
strong nerved
قوی الاعصاب
strong point
نقطه مستحکم
strong point
پایگاه دفاعی سنگر مستحکم دفاعی
strong safety
مدافع ایمنی در سمت قوی خط تهاجم حریف
strong side
سمتی از زمین که در لحظه معین توپ انجاست سمت جبهه تهاجمی
strong squar
خانه قوی شطرنج
strong suit
دست قوی
strong arm
قلدری کردن
He is strong-wI'lled.
آدم با اراده ای است
strong-arm
قلدری کردن
as strong as a horse
[an ox]
<idiom>
مثل گاو
[پر زور]
strong-minded
باکله
strong-arm
اعمال زورکردن
strong drink
مشروب قوی و پر الکل
strong-arm
دست قوی
strong arm
اعمال زورکردن
strong interaction
نیروی هسته ای قوی
[فیزیک]
He has a strong punch.
ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
In appiarance it is a strong building.
بظاهر ساختمان محکمی است
strong vocational interest blank
رغبت سنج شغلی استرانگ
A strong (weak)coffee (tea,etc. )
قهوه ( چای وغیره ) پررنگ (کم رنگ )
A good stiff ( strong ) alchoholic drink .
مشروب پرمایه
head to head polymer
بسپار سر به سر
head way
پیشروی
head well
مادر چاه
head well
چاه پیشکار
from head to f.
ازسرتاپا
go head
پیش بروید
head way
بلندی طاق سرعت
head to head
رقابت شانه به شانه
head up
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head way
بجلو
head off
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head down
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head way
پیشرفت
go to head of
مست کردن
go head
ادامه بدهید بفرماید
get it through one's head
<idiom>
فهمیدن ،باورداشتن
keep one's head
دست پاچه نشدن
keep one's head
خونسردبودن
head-on
<idiom>
فرجام مواجه شدن با
head-on
<idiom>
برعلیه کسی بودن
head out
<idiom>
ترک کردن
head up
<idiom>
رهبر
keep one's head
<idiom>
on/upon one's head
<idiom>
برای خودش
over one's head
<idiom>
خیلی سخت برای درک
over one's head
<idiom>
به مقام بالاتری رفتن
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
to head off
عازم شدن
[گردش]
Off with his head !
سرش را ببرید !
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off
<idiom>
به عقب برگشتن
go to one's head
<idiom>
مغرور شدن
off with his head
سرش را از تن جدا کنید
over head
هزینه سربار
R/W head
HEAD WRITE/READ
R/W head
وسیله
to get anything into ones head
چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
to go off one's head
دیوانه شدن
to keep one's head
ارام یاخون سردبودن
well head
سر چشمه
with head on
سربه پیش سر به جلو
one way head
سریکجهته
per head
متوسطمیانگین
head on
از سر
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
head
افت
head
ارتفاع فشاری
head-on
نوک به نوک
head
دماغه
head
دربالا واقع شدن
head-on
از سر
head
دارای سرکردن
head
: سرگذاشتن به
head on
از طرف سر
head
سردرخت
head
اصلی
head on
روبرو
head on
نوک به نوک
head-on
شاخ بشاخ
head
ارتفاع ریزش سر رولور سر
head
اولین عنصر داده در لیست بودن
head
مهم
head
بخش بالایی وسیله
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head
هد
head first
باکله
head-first
از سر سراسیمه
head first
سربجلو
head first
از سر سراسیمه
head
ضربه با سر
head
توپی کامل و سایر متعلقات
head
دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head
عازم شدن سرپل گرفتن
head
سرپل توالت ناو
head-on
از طرف سر
head-on
روبرو
head
سرفشنگ
head
عناصر اولیه ستون
head
شبکه یا بدنه
head
پیش رو
head
انتهای میز بیلیارد
head
وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head
رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head
کله
head-first
باکله
head-first
سربجلو
head
مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head
راس
head
دهانه
head
انتها دماغه
head
عمده
head
دستشویی قایق بالای بادبان
head
نوک پیکان
head
سر
head
ابتداء
head
نوک
head
راس عدد
head
طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head
بعد بالایی کتاب یا بدنه
head
عنوان مبحث
head
موضوع در راس چیزی واقع شدن
head
رهبری کردن مقاومت کردن
head
دهنه ابزار
head on
شاخ بشاخ
head
خط سر
head
فرق سرصفحه
head
سرستون
head
فهم
head
منتها درجه موی سر
head
موضوع
head
رئیس
head
سالار عنوان
spindle head
سر هرزگرد
spear head
گروه جلودار
shock head
دارای موی فراوان
sculptured head
پیکره سر ادمی
sculptured head
سردیس
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
shock head
انبوه گیسو
splash head
پاشش گیر
static head
فشار ایستایی
spear head
گروه نوک درحمله یا سر جلودار
scald head
کچلی
to hide one's head
ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
to knock head
پیشانی برخاک نهادن
to knock head
چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock head
سجود
to keep ones head above water
خود را از بار بدهی رها کردن
to hit someone on the head
بر سر کمی زدن
to gather head
قوت گرفتن سرپیداکردن
to gather head
نیروگرفتن
to bob one's head
کوتاه کردن موی سر کسی
ti lift one's head
نیرو گرفتن
the crown of the head
فرق سر
tension head
بار کشش
t head bolt
پیچ چکشی شکل " T "
swelled head
دارای عقاید بزرگ خود فروش
swelled head
خودخواه
to pitch on one's head
از سر پرت شدن
letter head
کاغذیکه نشان چاپی دارد
output per head
تولید سرانه
output per head
بازده سرانه
per head tax
مالیات سرانه
percolation head
ارتفاع نفوذ
pile head
قسمت فوقانی شمع
pile head
سر شمع
piston head
سرپیستون
piston head
کف پیستون
playback head
وسیلهای که سیگنالهای ضبط شده روی رسانه ذخیره سازی را می خواند و آنها را به سیگنال الکترونیکی تبدیل میکند
poise of head
وضع قرار گرفتن سر روی تن
popy head
خشخاش
net head
ارتفاع موثر
navigation head
بارانداز کنار اسکله دریایی محل مبادله بار کشتیها دراسکله
moving head
با نوک متحرک
long head
دوراندیشی
long head
زیرکی
lose one's head
دیوانه شدن
lost head
افت بار
lunk head
ادم کله خر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com