Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 130 (7 milliseconds)
English
Persian
hide bound
پوست بتن چسبیده
hide bound
خشکیده متعصب
hide bound
کوتاه فکر
Other Matches
hide
چرم
hide
پنهان کردن
hide
پوست خام گاووگوسفند وغیره
hide
مخفی نگاه داشتن
hide
پوست
hide
پوشیدن
hide
پنهان شدن
hide
سخت شلاق زدن
hide
نهفتن پوست کندن
cow hide
شلاق زدن
tan someone's hide
<idiom>
شدیدا زدن
hide-and-seek
چشم بندک
hide-and-seek
بازی غایب شدنک
hide and seek
بازی غایب شدنک یا غایب موشک
to hide one's head
ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
to slit hide into thongs
پوستی را بریده تسمههای باریک ازان دراوردن
To hide oneself . To go into hiding.
خود راپنهان کردن
bury(hide) one's head in the sand
<idiom>
مثل ک"ک سرش را کرده زیر برف
hide(bury) one's head in the sand
<idiom>
دورنگه داشتن از
A fair face may hide a foul heart.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
bound over
ملتزم
to come at a bound
<idiom>
خیز برداشتن
out bound
عازم بیرون رفتن از بندر
out bound
رهسپار دریا
to be bound over
التزام دادن
to be bound over
ملتزم شدن
i/o bound
محدود به ورودی خروجی
He is bound to come.
احتمال زیادی دارد که بیاید
bound up
مجبور
bound up
مقید
bound up
جزء لایتجزی
bound to go
موفف به رفتن
bound
موفف
bound
مرز محدود
bound
خیز
bound
محدودکردن
bound
مقید
bound
موجود
bound
: اماده رفتن
bound
جهیدن
bound
هم مرز بودن مجاوربودن
bound
تعیین کردن
bound
سرحد
bound
جست وخیز
bound
موفف کران
bound
ملزم
bound
انچه که کارائی یک سیستم رامحدود میکند
bound
مشرف بودن
bound
ملتزم شده
bound
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
bound
عازم رفتن مهیا
bound
خیز به خیز رفتن
bound
:حد
being bound over
التزام
spell bound
فریفته
stimulus bound
محرک- وابسته
spell bound
افسون شده
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow bound
دچار برف
rock bound
دشوار
rock bound
خاره بست
rock bound
دیریاب
process bound
برنامه عملیاتی و محاسباتی شرایطی که در ان سیستم کامپیوتری توسط سرعت پردازنده محدود میشود
processor bound
اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
rock bound
محاط بصخره
rock bound
سنگ بست
spell bound
طلسم کرده طلسم شده
subscript bound
کران زیرنویس
homeward-bound
درراهخانه
duty-bound
حینانجام وفیفه
bound book
کتابپربرگ
earth-bound
عازم کرهی زمین
earth-bound
در خاک
earth-bound
دنیوی
earth-bound
زمینی
storm bound
گرفتاریادچارطوفان
wind bound
دچار باد مخالف
weather bound
ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
upper bound
کران بالا
earth-bound
خاکی
tape bound
با تنگنای نواری
pot-bound
گلدانیکهبرایگیاهیکوچکباشد
bound barrel
لولهای که در اثر حرارت تاب برداشته
input bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را با نرخی سریعتر از ورود داده هاانجام بدهد
ice bound
یخ بسته
ice bound
احاطه شده از یخ
iam bound to do that
من موفف به انجام ان کارهستم
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
egg bound
صفت مرغی که تخم درتخم دانش گشته یاپیچ خورده است
compute bound
کران محاسباتی
compute bound
باتنگنای محاسباتی
compute bound
محدودیت محاسباتی
compute bound
با تنگنای محاسباتی
bound in boards
با مقوا جلد شده
bound barrel
لوله تاب خورده
bound for home
اماده رفتن به کشور میهن
bound electron
الکترون بسته
bound charge
بار بسته
input bound
کران ورودی
out of bound play
به جریان انداختن بازی
output bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را باسرعتی کمتر از ورود داده هاانجام بدهد
output bound
کران خروجی
ocean bound
رهشپار دریا
muscle bound
سفت
muscle bound
دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
lower bound
کران پایین
outward bound
بیرون رو
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
iron bound
سفت
iron bound
سخت
iron bound
ناهموار
iron bound
دورتا دورخاره دار
iron bound
با اهن بسته
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
ocean bound
عازم دریا یااقیانوس
hom ward bound
اماده رفتن به کشور میهن
I feel morally bound to …
از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
input output bound
شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
cement bound macadam
ماکادام ملاتی
cement bound macadam
ماکادام سیمانی
internal bound block
قرقره مغز فلز
culture bound tests
ازمونهای فرهنگ- بسته
dry bound macadam
ماکادام خشک لرزشی
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.
بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
math. least upper bound
[lub, LUB]
سوپریمم
[ریاضی]
greatest lower bound
[glb, GLB]
بزرگترین کران بالا
[ریاضی]
least upper bound
[lub, LUB]
کوچک ترین کران بالا
[ریاضی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com