Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 90 (6 milliseconds)
English	Persian
higher brain centers	مراکز عالی مغز
Other Matches
higher up	برتر
higher up	ارشد
higher up	رئیس
higher	بالاتر
higher up	عضو ارشد
higher education	اموزش عالی
centers	محل
centers	سوراخ مرکزی که با سوراخ کد گذاری روی نوار پانچ شده در یک امتداد قرار دارند
centers	شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centers	محل نقاط سوراخ شده اطراف مرکز نواز کاغذی
centers	قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
centers	قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
centers	نقط ه میانی چیزی
centers	وسط
centers	میان
centers	مرکز
centers	وسط ونقطه مرکزی
centers	درمرکز قرارگرفتن
centers	تمرکز یافتن
derivatives of higher order	مشتقهای مرتبه بالا [ریاضی]
higher mental processes	فرایندهای عالی ذهن
higher order conditioning	شرطی سازی سطح بالا
higher order factor	عامل مرتبه بالا
to invoke a higher power	به مقامی بالاتر رجوع کردن [برای کمک]
to fly at a higher game	همت برچیزعالی ترگماشتن
raise to a higher power	افزایش دادن نما
mean higher high water	ارتفاع متوسط پیشرفت اب دریا
active centers	مراکز فعال
distance between centers	طول دوران
financial centers	مراکز مالی
height of centers	ارتفاع مرکز
growth centers	مراکز رشد
brain	ذکاوت فهم
d. of the brain	ترزید دماغ
brain	مغز
brain	هوش
brain	مغز کسی را دراوردن بقتل رساندن
brain	مخ
brain	کله
i have got him on my brain	همیشه به اوفکر میکنم
brain drain	فرارمغزها
mid brain	پل دماغ
addle brain	ادم کودن
addle brain	ادم بی کله
brain drain	فرار مغزها
infundibuliform of the brain	قیف مخ
Much as I raked my brain .	هر چقدر به مغزم فشار آوردم
brain teaser	سوالهوش
brain work	کار مغزی
brain death	مرگ مغزی
brain death	از کار افتادن مغز و کلیهی فعالیتهای مغزی
to batter one's brain	مغز کسی را خرد کردن
split brain	دوپاره مخ
mid brain	پل مخ
brain abscess	دمل مغزی
brain injury	اسیب مغزی
brain storming	سیال سازی ذهن
brain stimulation	تحریک مغز
brain stem	ساقه مغز
brain scan	مغزنگاری
brain potential	الکتریسیته مغز
brain localization	منطقه بندی مغز
brain lesion	ضایعه مغزی
brain injured	اسیب دیده مغزی
brain damage	اسیب مغزی
brain concussion	ضربه مغزی
brain center	مرکز مغزی
brain bucket	کلاهخود
brain washing	شستشوی مغزی
feather brain	ادم سبک مغز
electronic brain	مغز الکترونیکی
brain worker	کارگر ذهنی روشنفکر
fore brain	پیش مخ
brain worker	کارگر مغزی
brain work	کارذهنی
brain work	کار فکری
brain abscess	ابسه مغزی
brain waves	امواج مغزی
brain washing	مغزشویی روشی که به وسیله ان و ازطریق اعمال تدابیر و اعمال مختلف افکار و اعتقادات فردرا زایل و اعتقادات دیگری راجایگزین ان می کنند
organic brain syndrome	او بی اس
a comparison of the brain to a computer	مقایسه ای از مغز با کامپیوتر
acute brain disorder	اختلال مغزی حاد
organic brain syndrome	نشانگان اسیب مغزی
minimal brain damage	کمترین اسیب مغزی موثر
He is most suitable for brain work .	خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
acute brain syndrome	نشانگان مغزی حاد
The human brain is a complex organ .	مغز انسان عضو پیچیده یی است
I racked ( cudgeled ) my brain to find a solution .	به مغزم فشارآوردم تا راه حلی پیدا کنم
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.	اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com