Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (10 milliseconds)
English
Persian
hold water
با عقل جور امدن
hold water
از امتحان درست درامدن
hold water
قایق ایست
hold water
<idiom>
Search result with all words
to hold water
معتبر بودن
to hold water
قابل قبول بودن
to hold water
صحت دار بودن
to hold water
ضد آب بودن
Other Matches
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
hold on
ادامه دادن
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
to hold
مالک بودن
to hold
دارا بودن
to hold
داشتن
hold on
نگهداشتن
hold in
خودداری کردن
hold up
توقیف
hold-up
مانع شدن
hold-up
قفه
hold-up
توقیف
hold over
تمدید
hold over
برای اینده نگاه داشتن
hold over
باقی ماندن
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
hold out
بسط یافتن
hold one's own
پایداری
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
ایستادگی کردن
hold on
صبرکردن
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
hold in
جلوگیری کردن
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
hold up
<idiom>
مورد هدف
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
hold up
<idiom>
حمل کردن
hold up
<idiom>
برافراشتن
hold still
<idiom>
بی حرکت
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
hold-up
<idiom>
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth
ارائه دادن
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down
مطیع نگاه داشتن
hold by
پسندیدن
hold by
به چیزی چسبیدن
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
get hold of
گیر اوردن
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold on
<idiom>
متوقف شدن
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold up
قفه
in the hold
در انبار کشتی
hold
چسبیدن نگاهداری
hold
انبار کشتی
hold
تصرف کردن
hold
گیر
hold
دژ
hold
ایست
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
hold
پایه مقر
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold
دردست داشتن
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
to hold an a
باردادن
get hold of yourself
گیرتون آوردم
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
hold
نگهداشتن
hold
نگاه داشتن
hold
جلوگیری کردن
hold
انبار کالا
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold
ایست نگهداری
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold with
خوش داشتن در
hold up
مانع شدن
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold with
پسندیدن
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
hold
گرفتن
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold
تسلط
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
منعقد کردن
to hold by lease
در اجاره
to loose hold
ول کردن
to hold by lease
با اجاره گرفتن
to hold the scales even
بی طرفانه قضاوت کردن
to hold responsible
مسئول قراردادن
to quit hold of
ول کردن
to hold the scales even
عادلانه داوری کردن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
finger hold
خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
to leave hold of
ول کردن
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
four quarter hold
ضربه فنی
hold a candle to
<idiom>
درهمان درجه
four quarter hold
ایپون
to leave hold of
رها کردن
To hold someone dear .
کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
to lay hold on
گرفتار کردن
to lay hold on
استفاده ازضعف کسی کردن
They cannot hold a candle to him .
سگش می ارزد بهمه آنها
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
to hold a session
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
انجمن کردن
to hold a levee
بار عام دادن
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
taking hold
سرشاخ
submission hold
شی مه
hold down a job
<idiom>
شغل خود را نگه داشتن
submission hold
کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
heading hold
روش کنترل سمت مسیرهواپیما
submission hold
خفه کردن
to hold a meeting
مجلس
hold back
<idiom>
عقب وکنار ماندن
weapons hold
فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
leave hold
رها کردن
weapons hold
جنگ افزار اتش قطع
to hold a meeting
جلسه منعقد کردن
hold good
<idiom>
ادامه دادن
to catch hold of
محکم گرفتن
to hold a meeting
داشتن
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
face hold
گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
to hold in restraint
توقیف کردن
to hold responsible
مسئول کردن
hold your gab
گپ نزن
container hold
گنجایشانبارکشتی
cargo hold
نگهداریمحمولهبار
to hold in estimation
محترم یاارجمند داشتن
hold fire
اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold fire
اتش قطع
to hold in estimation
قدردانی کردن از
hold control
نافم همزمانی
hold captain
متصدی انبار کشتی
to hold in contempt
پست شمردن کوچک شمردن
hold good
معتبر بودن
hold your gab
سخن مگو
hold one's ground
پایداری
hold one's ground
ایستادگی کردن
to hold by lease
اجاره کردن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold in restraint
توقیف کردن
hold in respect
احترام گذاشتن به
hold your gab
دم مزن
hold hard
عجله نکنید
hold hard
صبر کنید
to hold in contempt
سبک داشتن
hold back
اشغال کننده
to hold in restraint
نگهداشتن
heading hold
روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
to hold fast
محکم
to hold cheap
حقیرشمردن
to hold cheap
ناچیزشمردن
to hold in reverence
محترم داشتن
to hold in reverence
حرمت کردن
to hold in trust
بطورامانت نگاه داشتن
to hold one's tongue
خاموش شدن
to hold in respect
محترم داشتن
to hold in respect
احترام گزاردن به
to hold in respect
احترام کردن
hold back
توقف مانع شدن
hold back
وقفه
hold back
بند
hold back
گیر
to hold in fee
تصرف مطلق داشتن در
to hold fast
نگاهداشتن
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
hold aloof
کناره گیری کردن
data hold
ذخیرهاطلاعات
to hold one's tongue
ساکت ماندن زبان خودرانگاه داشتن
battery hold down
میانگیردار باتری
hold down for batteryseparator
میانگیردار باتری
hold-ups
با اسلحه سرقت کردن
to take fast hold of
گرفتن
to take fast hold of
سفت
to take or hold captive
دستگیرکردن دربندنهادن
catch hold of
محکم نگاهداشتن
choke hold
خفه کردن
choke hold
فن شیمه
Hold the line, please!
لطفا گوشی را نگه دارید!
hold breath
نفس خود را حبس کردن
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
hold-ups
توقیف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com