English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 114 (1 milliseconds)
English Persian
hope-sick <adj.> حسرت به دل
hope-sick <adj.> آرزو به دل
Other Matches
To give up hope [abandon hope] قطع امید کردن
hope امید
There is little hope امید چندانی نمی رود (نیست )
hope against hope <idiom> در نومیدی بسی امید است
hope امیدواربودن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
hope امیدواری چشم داشت چشم انتظاری
hope [for something] امید [برای چیزیی]
bereft of hope مایوس
forlorn hope دستهای که قبلا مامور حمله و بمباران جای محصوری میشوند
forlorn hope طلایه
While there is life there is hope . <proverb> تا زندگى هست امید هست.
it is past all hope جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
ray of hope روزنه امید
to cherish the hope that ... امید بپرورند که ...
nothing rest but hope هیچ
his hope was snuffed out چراغ امیدش خاموش شد
bereft of hope نا امید
to indulge a hope امید پروردن
nothing rest but hope نمیماندجزامید
In the hope of. Hopingg that . . . . به امید …
white hope بوکسور سفیدپوست درمقابل بوکسور سیاه پوست
hope chest جعبهای که زن جوان جهیزیه والبسه خود را در ان میگذارد
to build one's hope upon امید خودراروی 0000قراردادن
his joys p from baseless hope خوشیهای اوناشی ازامیدهای بی اساس است
Nothing ungoward ( unfortunate)I hope . انشاء الله خیر است
cross one's heart and hope to die <idiom> قسم خوردن
I cross my heart and hope to die. به خدا قسم می خورم.
To give up in despaer . To lose hope . قطع امید کردن
I hope it serves ( answerew ) your purpose ( meets your view ) . امید وارم نظرتان را تأمین کند
sick unto ناخوش سخت یا مردنی
you will become sick شما بیمار میشوید
sick-out اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
sick of (someone or something) <idiom> نفرت از چیزی
to be sick حال تهوع داشتن
to be sick قی کردن
really sick واقعا جالب
really sick واقعا عالی
really sick خیلی محشر
sick مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
he is rather i. than sick ناخوش نیست
sick ناخوش
sick بیمار
sick ناساز ناتندرست
sick کیش کردن جستجوکردن
sick مریض
sick مریض شدن
sick علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
he is sick او ناخوش است
he is rather i. than sick بهم خوردگی یاساکت دارد
I am feeling I'll (sick). حالم بد است
travel-sick آنکهدراثرسفردچاربیماریشود
sick [British E] <adj.> خیلی خوب
sick and tired <idiom>
sick [British E] <adj.> عالی
sick [British E] <adj.> محشر
sick as a dog مایوس
sick as a dog دمق
take ill/sick <idiom> مریض شدن
sick pay وجهازکارافتادگی
sick bay بهداری کشتی ودانشکده وغیره
heart sick دلسوخته
heart sick دلتنگ
heart sick افسرده
it is true that he was sick راست است که او ناخوش بود
land sick کند رونده بواسطه نزدیکی بخشکی
love sick بیمار عشق
love sick دلباخته
sick at heart روحاکسل است
sick bed بستر بیماری
he is liable to become sick اماده ناخوشی است
he is liable to become sick در معرض ناخوش شدن است
he is a man he is sick وی مریض میباشد
sick bay بهداری روی ناو
sick bays بهداری کشتی ودانشکده وغیره
sick bays بهداری روی ناو
sick leave مرخصی استعلاجی
sick leave استراحت بیماری
dangeously sick سخت بیمار
dangeously sick خطرناکانه ناخوش
he is a man he is sick اویک مرداست
sick berth بهداری کشتی ودانشکده وغیره
to feel sick قی کردن
sick nurse پرستار بیمار
sick of a fever تب دار
sick building اشارهبهساختمانهایمدرن
sick of love بیمار عشق
sick-outs اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
sick slip برگ اعزام به بیمارستان
sick of flattery بیزازیاسیرازتملق
to feel sick حال تهوع داشتن
sick list صورت بیماران
sick note گواهیپزشکیاستعلاجی
sick call صف بیماران
sick call مراجعه به بهداری
sick call تجمع برای رفتن به بهداری
sick headache سردرد همراه با
sick headache تهوع
sick industry صنعت بیمار
sick industry صنعت عقب مانده
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
to smoke oneself sick از بسیاری استعمال دخانیات ناخوش شدن
It makes me sick just thinking about it! وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
sick berth attendant پزشکیار
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
i sort of feel sick مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
i sort of feel sick یک جوری میشوم
It made me sick . It turned my stomach. دلم را بهم زد
I am sick and tired of hearing about your wealth ( fortune ) . تو هم که با این ثروتت ما را کشتی
He was sick to death . He was fed up to the back teeth . جانش به لب آمد ( رسید )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com